زبان فارسی و اهميت آن
حجتالاسلام سيد محمود دعايی؛
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به نواي آشنايي، بنوازد آشنا را
اهميت زبان فارسي، چه به عنوان زبان ملي ما ايرانيان و چه به عنوان زبان دوم جهان اسلام، بر كسي پوشيده نيست. در اين زبان كه برآمده از فعاليت همه اقوام ايراني در طول تاريخ است، شاهد ظهور و بروز ادبياتي هستيم كه نهتنها گل سرسبد فرهنگ ماست، بلكه پرچمدار آثار علمي، هنري و فرهنگي ادبيات سرزمينهاي پيراموني ما از قبيل شبهقاره هند، امپراتوري پهناور عثماني و جهان عرب نيز بوده و براي غربيان هم در قرون اخير مايه آموزش و الهام بوده است. در اين ميان، بنا به دلايلي، «شعر»، جايگاه منحصربهفردي داشته و ركن استوار ادبيات فارسي بوده است. از رودكي و فردوسي تا نظامي و خاقاني؛ از سعدي و مولوي تا حافظ و جامي؛ از صائب و بيدل تا بهار و شهريار و برومند و از نيما تا سايه و سرشك و اخوان، به قول سپهري: «شاعران، وارث آب و خِرد و روشنياند».اگر قديميترين متن مكتوب ايراني را سرودههاي زردشت در نظر بگيريم، پيشينه شعري ما قدمتي حدودا سههزارساله مييابد؛ ٣٠ قرني كه خوشبختانه تا امروز، مستمر و بههمپيوسته است و اين شايد در تمام جهان بينظير باشد. همچنان كه ميتوانيم به اين سابقه طولاني بباليم، ميتوانيم به محتواي ژرف و انسانساز اين گنجينه گرانبار و گرانبها نيز مفتخر باشيم. چه آنجا كه زردشت، حق تعالي را «خدای دانش و خرد» (اهورهمزدا) معرفي ميكند و به ستايش او و آفريدههايش ميپردازد و طبيعتدوستي را با نگاه به «آيات الهي»، تا مرز طبيعتپرستي پيش ميبَرد؛ چه آنجا كه حكيمِ فرزانه توس، خِردنامهاش را در قالب حماسه ملي عرضه ميكند و چه آنجا كه سعدي شيرينسخن، حماسه اخلاقي بوستان را ساز ميكند و چه آنجا كه مولاناي شگفتيآفرين، بهراستي بزرگترين حماسه معنوي جهان را به اين زبان و به همگان ارزاني ميدارد. در شعر فارسي كه حاصل پيوند آموزههاي اسلامي با تاريخ و تجربيات ايراني است، از زندگي ساده روزمره دشتبانان و روستاييان گرفته تا زندگي آرماني حكيمان و عارفان، از ابتداييترين احساسات و خواستهها و بايستههاي حيات ظاهري تا پيچيدهترين رويدادها و عميقترين مسائل هستي و معرفتي و پاكترين عواطف روحاني و معنوي، نشانهها و شواهد فراوان مييابيم.از «رودكي» ـ پدر شعر پارسي ـ شادمانهزيستن را ميآموزيم؛ از «فردوسي» خِردورزي و ميهندوستي را و نبرد هميشگي ميان نيكي و بدي را در بيرون و درون؛ از «فرّخي» نيز زبانِ نرم و روان را كه البته «اَنوري» تكميلش كرد و «سعدي» آن را به اوج رساند و به اخلاق و عرفان آراستش. اگر «نظامي» از عشق زميني ميگويد، «مولوي» آن را به آسمان ميبرد و «حافظ» رازآلودش ميكند. در اين مسير، تازيانههاي سلوكي «سنايي» و «عطار» است كه نواخته ميشود و راه ميبرد.
از عرفان مردمي و بيآلايش «باباطاهر» و سادهگوييهاي «فائز» تا شور و مستي عاشقانه «عراقي» و «فروغي» و «هاتف اصفهاني»، از انديشههاي فلسفي «خيام» تا نازكخياليهاي «صائب» و «بيدل»، از طنز و ريشخند اجتماعي «عُبيد» تا تلخگويي و ظلمستيزي «ناصرخسرو» و مَراثيِ «محتشم»، از سرمستي «مهستي گنجوي» تا اندرز نجيبانه و غمخواري مادرانه «پروين»، از زاهدانههاي «نظامي گنجوي» تا عاشقانههاي «سعدي» و رياستيزي «حافظ»، از اجتماعيّات «عارف» و «عشقي» تا حماسهسازيهاي «بهار» و «اديب»، از انبوه سنتگرايان تا خيل نوپردازان، همه و همه را در اين گنجينه پربار شعر پارسي ميتوان يافت و سيراب شد. از رودكي بشنويم كه:
شاد زي با سياهچشمان شاد/ كه جهان نيست جز فَسانه و باد
ز آمَدِه، تنگدل نبايد بود/ وز گذشته نكرد بايد ياد
از فردوسي حكيم بياموزيم كه:
ستم، نامه عزلِ شاهان بوَد/ چو دردِ دلِ بيگناهان بُوَد
نباشد جهان بر کسي پايدار/ همه نام نيکو بوَد يادگار
ستايش نبُرد آن که بيداد بود/ به گنج و به تختِ مِهي شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوي/ نخواند به گيتي کسي نام اوي
با حكيم نظامي همدل شويم كه:
همه عالم، تن است و ایران، دل/ نیست گوینده زین قیاس، خَجل
چون که ایران، دلِ زمین باشد/ دل ز تن به بوَد، یقین باشد
و از سعدي، اين پير جهانديده سردوگرمچشيده بپذيريم كه:
نام نیکو گر بماَد ز آدمی/ به کزو ماند سرای زرنگار
نام نیک رفتگان ضایع مکن/ تا بماند نام نیکت پایدار
از درون خستگان اندیشه کن/ وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح/ سخت گیرد ظالمان را در حصار
و با «شهريار» كه با مهرباني تمام، درس نوعدوستي ميدهد، همصدا بگوييم:
آدمیان، شاخه و برگِ هَمند/ کاینهمه، از یک تنه آدمند
جمله برادر به هم و خواهریم/ کاینهمه از یک پدر و مادریم
شرطِ اخوّت نه ستمکاری است/ حقِّ برادر، همه غمخواری اَست
شرط بوَد با همه یکروشدن/ درد بشر دیدن و دارو شدن
رسمِ خودی با همگان داشتن/ خود، همگان را خودی انگاشتن
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به نواي آشنايي، بنوازد آشنا را
اهميت زبان فارسي، چه به عنوان زبان ملي ما ايرانيان و چه به عنوان زبان دوم جهان اسلام، بر كسي پوشيده نيست. در اين زبان كه برآمده از فعاليت همه اقوام ايراني در طول تاريخ است، شاهد ظهور و بروز ادبياتي هستيم كه نهتنها گل سرسبد فرهنگ ماست، بلكه پرچمدار آثار علمي، هنري و فرهنگي ادبيات سرزمينهاي پيراموني ما از قبيل شبهقاره هند، امپراتوري پهناور عثماني و جهان عرب نيز بوده و براي غربيان هم در قرون اخير مايه آموزش و الهام بوده است. در اين ميان، بنا به دلايلي، «شعر»، جايگاه منحصربهفردي داشته و ركن استوار ادبيات فارسي بوده است. از رودكي و فردوسي تا نظامي و خاقاني؛ از سعدي و مولوي تا حافظ و جامي؛ از صائب و بيدل تا بهار و شهريار و برومند و از نيما تا سايه و سرشك و اخوان، به قول سپهري: «شاعران، وارث آب و خِرد و روشنياند».اگر قديميترين متن مكتوب ايراني را سرودههاي زردشت در نظر بگيريم، پيشينه شعري ما قدمتي حدودا سههزارساله مييابد؛ ٣٠ قرني كه خوشبختانه تا امروز، مستمر و بههمپيوسته است و اين شايد در تمام جهان بينظير باشد. همچنان كه ميتوانيم به اين سابقه طولاني بباليم، ميتوانيم به محتواي ژرف و انسانساز اين گنجينه گرانبار و گرانبها نيز مفتخر باشيم. چه آنجا كه زردشت، حق تعالي را «خدای دانش و خرد» (اهورهمزدا) معرفي ميكند و به ستايش او و آفريدههايش ميپردازد و طبيعتدوستي را با نگاه به «آيات الهي»، تا مرز طبيعتپرستي پيش ميبَرد؛ چه آنجا كه حكيمِ فرزانه توس، خِردنامهاش را در قالب حماسه ملي عرضه ميكند و چه آنجا كه سعدي شيرينسخن، حماسه اخلاقي بوستان را ساز ميكند و چه آنجا كه مولاناي شگفتيآفرين، بهراستي بزرگترين حماسه معنوي جهان را به اين زبان و به همگان ارزاني ميدارد. در شعر فارسي كه حاصل پيوند آموزههاي اسلامي با تاريخ و تجربيات ايراني است، از زندگي ساده روزمره دشتبانان و روستاييان گرفته تا زندگي آرماني حكيمان و عارفان، از ابتداييترين احساسات و خواستهها و بايستههاي حيات ظاهري تا پيچيدهترين رويدادها و عميقترين مسائل هستي و معرفتي و پاكترين عواطف روحاني و معنوي، نشانهها و شواهد فراوان مييابيم.از «رودكي» ـ پدر شعر پارسي ـ شادمانهزيستن را ميآموزيم؛ از «فردوسي» خِردورزي و ميهندوستي را و نبرد هميشگي ميان نيكي و بدي را در بيرون و درون؛ از «فرّخي» نيز زبانِ نرم و روان را كه البته «اَنوري» تكميلش كرد و «سعدي» آن را به اوج رساند و به اخلاق و عرفان آراستش. اگر «نظامي» از عشق زميني ميگويد، «مولوي» آن را به آسمان ميبرد و «حافظ» رازآلودش ميكند. در اين مسير، تازيانههاي سلوكي «سنايي» و «عطار» است كه نواخته ميشود و راه ميبرد.
از عرفان مردمي و بيآلايش «باباطاهر» و سادهگوييهاي «فائز» تا شور و مستي عاشقانه «عراقي» و «فروغي» و «هاتف اصفهاني»، از انديشههاي فلسفي «خيام» تا نازكخياليهاي «صائب» و «بيدل»، از طنز و ريشخند اجتماعي «عُبيد» تا تلخگويي و ظلمستيزي «ناصرخسرو» و مَراثيِ «محتشم»، از سرمستي «مهستي گنجوي» تا اندرز نجيبانه و غمخواري مادرانه «پروين»، از زاهدانههاي «نظامي گنجوي» تا عاشقانههاي «سعدي» و رياستيزي «حافظ»، از اجتماعيّات «عارف» و «عشقي» تا حماسهسازيهاي «بهار» و «اديب»، از انبوه سنتگرايان تا خيل نوپردازان، همه و همه را در اين گنجينه پربار شعر پارسي ميتوان يافت و سيراب شد. از رودكي بشنويم كه:
شاد زي با سياهچشمان شاد/ كه جهان نيست جز فَسانه و باد
ز آمَدِه، تنگدل نبايد بود/ وز گذشته نكرد بايد ياد
از فردوسي حكيم بياموزيم كه:
ستم، نامه عزلِ شاهان بوَد/ چو دردِ دلِ بيگناهان بُوَد
نباشد جهان بر کسي پايدار/ همه نام نيکو بوَد يادگار
ستايش نبُرد آن که بيداد بود/ به گنج و به تختِ مِهي شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوي/ نخواند به گيتي کسي نام اوي
با حكيم نظامي همدل شويم كه:
همه عالم، تن است و ایران، دل/ نیست گوینده زین قیاس، خَجل
چون که ایران، دلِ زمین باشد/ دل ز تن به بوَد، یقین باشد
و از سعدي، اين پير جهانديده سردوگرمچشيده بپذيريم كه:
نام نیکو گر بماَد ز آدمی/ به کزو ماند سرای زرنگار
نام نیک رفتگان ضایع مکن/ تا بماند نام نیکت پایدار
از درون خستگان اندیشه کن/ وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح/ سخت گیرد ظالمان را در حصار
و با «شهريار» كه با مهرباني تمام، درس نوعدوستي ميدهد، همصدا بگوييم:
آدمیان، شاخه و برگِ هَمند/ کاینهمه، از یک تنه آدمند
جمله برادر به هم و خواهریم/ کاینهمه از یک پدر و مادریم
شرطِ اخوّت نه ستمکاری است/ حقِّ برادر، همه غمخواری اَست
شرط بوَد با همه یکروشدن/ درد بشر دیدن و دارو شدن
رسمِ خودی با همگان داشتن/ خود، همگان را خودی انگاشتن
منبع: روزنامه شرق
نظر شما