جمعه ۳۰ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 20

ماجرای عجیب طلاق در بازگشت از ماه عسل رویایی

کد خبر: ۱۵۹۶۸۱
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۹
عروس جوان در بازگشت از ماه عسل 10 روزه مالزی، با جمع‌آوری جهیزیه‌اش به خانه پدری برگشت و با درخواست مهریه 500 سکه طلا، به داماد پیغام داد حاضر به ادامه زندگی با او نیست. بهانه اصلی هم این بود که شکم داماد زیادی بزرگ است وبه همین خاطرطلاق می‌خواهد!

به گزارش صدای ایران، در یکی از روزهای داغ تابستان، مجتمع قضایی ونک ساعات شلوغی را پشت سر می‌گذراند. در همان دقایق «شهرام»- داماد جوان- با وکیل خود وارد اتاق شعبه 244 دادگاه خانواده شد. او مردی جوان با ته ریش و موهایی ژولیده بود. با اینکه شکایت «الزام به تمکین» همسرش «غزاله» را به دادگاه داده بود، اما عروس در دادگاه حضور نداشت.

قاضی «حمیدرضا رستمی» نگاهی به پرونده انداخت و رو به مرد جوان گفت: «همسرتان در جلسه حضور ندارند، چند وقت است که منزل مشترکتان را ترک کرده اند؟»

شهرام همانطورکه روی صندلی جا به جا شد، به وکیلش نگاهی انداخت و با اشاره خانم وکیل جواب داد:«پیغام فرستاده که دیگه به خانه برنمی‌گرده. یک ماهی هست که به خانه پدرش رفته و حتی جواب تلفن‌هایم را هم نمی‌ده. گفته؛ نمی‌خواد با من زندگی کنه...»

قاضی درپاسخ گفت:«شماهم به همین سادگی حرفشان را باور کردید؟»

به نقل از ایران، تازه داماد با شنیدن این حرف جواب داد: «دلم نمی‌خواهد باور کنم. اما متأسفانه واقعیت دارد. آقای قاضی! همسرم بعد از جشن نامزدی اصرار کرد که جشن عروسی نمی‌خواهد. پایش را در یک کفش کرد که ماه عسل برویم به مالزی. 30 میلیون تومان خرج کردم، برای 10 روز ماه عسل رویایی. اما بعد که به خانه برگشتیم هر روز یک بهانه پیدا می‌کرد که دعوا راه بیندازد. درست بیستمین روز شروع زندگی مشترکمان بود که بهانه آورد؛ شکم من زیادی بزرگ است و باید هر چه زودتر لاغر شوم. گفتم؛ چشم ورزش می‌کنم. ولی اصرار می‌کرد که باید با جراحی خودم را لاغر کنم. همین شد که بحثمان بالا گرفت. فردای آن روز هم جهیزیه‌اش را بدون اطلاعم جمع کرده و برده بود. دو روز بعد هم مهریه‌اش را از طریق دفترخانه درخواست کرده و از همان روز هم ندیدمش. روی هم رفته ما 24 روز با هم زندگی کردیم که 10 روز آن هم در ماه عسل گذشت...»

آشنایی این زوج جوان به چند ماه پیش بازمی گشت. شهرام که کارمند شهرداری است، گاهی برای انجام کارهای اداری به دفترخانه‌ای در نزدیکی محل کارش می‌رفت که غزاله کارمندش بود. پس از چند هفته که او را زیر نظر گرفت، بالاخره به خواستگاری‌اش رفت. خانواده غزاله ابتدا مخالفت کردند اما سرانجام با مهریه 500 سکه‌ای به این ازدواج رضایت دادند. خانواده شهرام هم گفتند؛ «مهریه را کی داده و کی گرفته؟». شهرام آرزو داشت جشن عروسی بگیرد و فیلم و آلبوم یادگاری ازمراسم داشته باشد. اما غزاله می‌گفت؛ «فامیل ودوستان می‌آیند، می‌خورند و می‌روند وآخرش هم هزار تا عیب و ایراد می‌گیرند.» اما با اصرار شهرام بالاخره جشن نامزدی مختصری با شرکت بستگان نزدیک برگزار شد. اما همان شب بود که شهرام پی برد، همسرش روی نگاه و قضاوت دیگران حساسیت زیادی دارد.

او در همان شب چندین بار به شهرام اعتراض کرد که «چرا زیاد کیک خوردی؟ حالا همه با این شکم گُنده ات به ما می‌خندند»، «چرا لباسم مد روز نیست، حالا همه مسخره می‌کنند!»، «کاش شام مراسم را به جای معروف تری سفارش داده بودیم». اما ایراد عمده‌اش این بود که شکم شوهرش بزرگ است و باید هر چه زودتر تن به عمل جراحی لاغری بدهد. با این حال شهرام سعی می‌کرد روی حرف همسرش حرفی نزند و روزهای خوش زندگی‌شان را تلخ نکند. در همان چند روزی که با هم زندگی کرده بودند غزاله چند بار دکور مبلمان را عوض کرده بود. وقتی که می‌خواستند بیرون بروند مرتب لباس و روسری‌اش را عوض می‌کرد و عکس می‌گرفت تا بهترین لباس را انتخاب کند. اما باز هم... قاضی به شهرام گفت: «بر اساس مدارک و شواهد موجود دلیل موجهی بر ترک خانه از سوی همسر شما وجود ندارد و از آنجا که مسکن مناسبی در اختیار دارید پس لازم است همسرتان به منزل مشترک برگردند و بزودی رأی دادگاه به شما ابلاغ خواهد شد.»

همان موقع وکیل تازه داماد شکست خورده گفت:«موکلم بعد از ترک منزل از سوی همسرش، همه وسایل لازم را خریداری کرده و با همه نا مهربانی‌های این زن بهانه جو حاضر به ادامه زندگی است.» و...

در پایان جلسه دادگاه هر دو اوراق صورتجلسه را امضا کردند. اما شهرام پیش از آنکه از دادگاه بیرون برود، رو به قاضی گفت: «زندگی مشترک که چند سکه و کاسه وبشقاب جهیزیه نیست. اگرهمسرم باز هم بیاید و همه چیز را با خودش ببرد برایم مهم نیست... مهم این است که من دوستش داشته‌ام که به خواستگاری‌اش رفته‌ام و حالا هم دوستش دارم...»

نظر شما