چطور از مسعود شجاعی یک بحران ساختند!
مسعود شجاعی؛ راستش مسعود برای یکی مثل من که کیروش را همیشه دوست داشتم و به همه تصمیمهایش باور، یک بازیکن متوسط بوده اما کار راهانداز در افکار تیمی سرمربی. مسعود اما برای توده مردم تا همین 6ماه قبل یک فاجعه بود. از چه زمانی یادم نیست، شاید از تیم افشین قطبی. از همان بازی ایران و کره معروف یا بعد از آن، او را همیشه سرجهازی جواد نکونام در تیم ملی معرفی می کردند. خودم یادم هست وقتی با پژمان منتظری در صحنه گل اول بوسنی به ایران و درست در حمله، توپ لو دادند تا با سه ضربه گل بخوریم و رویای صعودمان به باد برود، چقدر در ورزشگاه به او بد و بیراه گفتم! تازه من یکی از آنهایی بودم که مسعود برایش از قابل تحمل ها بود. برویم در کامنت ها و توئیت های این یکی دو ساله همه ساعات قبل و بعد از بازی های تیم ملی را مرور کنیم؛ همیشه مسعود یکی از بداقبال ترین ها و تقریبا منفورترین ها بوده است.
از نظر فنی با هر توپی که لو داده بود، با هر تکروی و هر اشتباهش، ملت تا توانسته بودند، ناراحتی هایشان را سر او آوار کرده بودند. برایشان یک دوره او کم از داور بازی ایران و آرژانتین نداشت اما حالا همه دارند هشتگ مسعود شجاعی می زنند. او حالا یک قهرمان ملی است. ملتی که کف خواسته فنی شان از سرمربی تجدید نظر در استفاده از مسعود بوده، حالا یکنوا او را می خواهند.
چه شده؟ تیم ملی بازی کرده؟ او درخشش فوق العاده ای داشته؟ مسعود تبدیل به رونالدو شده؟ نه موضوع هیچ کدام از این ها نیست. موضوع خیلی ساده است. مسعود حرف زده و مردم حرفش را شنیدند. حرف هایش خیلی عادی هم بوده. او از این گفته که بگذارید خانم ها بیایند ورزشگاه، از این گفته دلالی در فوتبال ایران هست و گفته مراقب دسته گل های مردم باشید که به آنها به اسم مدرسه فوتبال تجاوز نشود. همین حرف هایی که اتفاقا وزیر ورزش پیشین یعنی محمود گودرزی یکی از دغدغه های بزرگش در سالم سازی فضای فوتبال بود.
او این ها را گفت و دوستان دلواپس گر گرفتند. شاکی بودند که چرا در کنار یک خبرنگار رفته از ایران که حالا با متر دوستان، منشوری است، این ها را گفته. اصلا نشنیدند که چه گفته. فقط برای شان مهم بود که چرا گفته و چرا آنجا گفته. افتادند به محروم کردنش. کیروش اما وقعی به حرف شان ننهاد و اعتقاد داشت این بچه اصلا کاری نکرده. مردم هم حامی مظلوم شدند، حالا داشتند از مسعود دفاع می کردند؛ تا اینجا برایش به خیر گذشت. این بغض اما در دل خیلی از دوستان دلواپس ماند تا نوبت به ماجرای بازی مکابی رسید. تیم منحوس رژیم غاصب صهیونیستی باید با تیم باشگاهی مسعود و احسان بازی می کرد. این دو به اسرائیل نرفتند. از یک ماه قبل رسانه ها بارها نوشتند که این فشار روی این بازیکنان وجود دارد. حتی رسانه های اصولگرای تندرو این را نوشتند. در سابقه فوتبال ما وجود داشته که یک بار فدراسیون فوتبال دادکان در نامه ای به فدراسیون آلمان و باشگاه بایرن مونیخ، با خواهش نگذاشت چنین شری دامن وحید هاشمیان را بگیرد اما این بار دوستان عین خیالشان نشد. بازی انجام شد و حالا همه شمشیر را از رو برای مسعود و احسان بستند. دوستان دلواپس، به کمتر از قصاص راضی نیستند و قصاص فوتبالی یعنی گرفتن جام جهانی از این دو.
وزارت هم که سخت ترس از رای اعتماد دارد، هر روز واکنشی نشان می دهد که شرایط را بدتر می کند. داورزنی با مصاحبه درباره محرومیت این دو بازیکن، به راس اخبار ورزشی دنیا بدل شده است. حالا سایه تهدید حتی روی سر فوتبال مان افراشته شده و از سوی دیگر این دوستان دلواپس با رفتارهایشان کاری کرده اند، مسعودی که برای بازی کردنش در تیم ملی همه فریادها به هوا بود، حالا مطالبه اول مردم از ورزش کشور است. این همه هشتگ، این همه حمایت و این همه جو و جنگ و دعوا، فقط و فقط ناشی از سیاسی کاری گروهی است که باورشان نمی شود خیلی ساده دارند درست بر خلاف شعارهای آرمانی شان اقدام می کنند.
دوستان هنوز باورشان نمی شود که رفتارهایشان اثر عکس می دهد و شاید اگر به جای جار و جنجال و هیاهو، دنبال برخورد منطقی با ماجرا بودند، این طور با قهرمانی مثل مسعود شجاعی روبرو نمی شدند که حالا یک مطالبه ملی است. از این نمونه ها در سیاست و حوزه های اجتماعی، چند نفر را دوست دارید مثال بزنم تا ببینید اسطوره سازی از آدم های معمولی، فقط و فقط هنر دلواپسانه دوستان است؟!