مصطفی زمانی: بايد برای ایفای نقش «قباد» ايستادگی میکردم!
«قرار بود از اول قباد را بازی كنم اما شهاب كه فيلمنامه را خوانده بود بدون اينكه بداند قرار است من قباد را بازي كنم، گفته بود من فقط قباد را بازي ميكنم. گاهي وقتها به اين مساله فكر ميكنم شايد من بايد براي بازي كردن نقش قباد ايستادگي ميكردم!»
صدای ایران- «نمایش خانگی» البته که زمانی قبل و بعد از «شهرزاد» هم تجربه ایفای نقش در سینما را داشت اما هیچ کدام از آثارش به اندازه کاراکتر «فرهاد» سریال «شهرزاد» دیده نشدند و برای همین است که بسیاری «شهرزاد» را نوعی احیای بعد از «یوسف پیامبر» برای زمانی می دانند.
مصطفی زمانی که این روزها یک درام ماجراجویانه به نام «تیک آف» را روی پرده دارد در گفتگویی که به بهانه این فیلم با «اعتماد» داشته درباره حضور در «شهرزاد» و جایگاه این سریال در کارنامه اش سخن گفته است.
زمانی کوشیده جانب اعتدال را رعایت کند و برای همین هم درباره وجوه مثبت «شهرزاد» سخن گفته و هم پیرامون برخی رفتارهای غیرحرفه ای تیم تولید سریال.
بخشهای خواندنی گفتگوی مصطفی زمانی را بخوانید:
بعد از «یوسف» شبیه دختری بودم که تازه وارد اجتماع شده
اگر بخواهم صادقانه بگويم، من بعد از سريال يوسف پيامبر وضعيتم شبيه دختري بود كه تازه وارد اجتماع ميشود و از اين حضور ميترسد، بازيگري براي من اينگونه آغاز شد. من بايد از موقعيتم مراقبت ميكردم درست مثل همان دختري كه نبايد به هر مردي اعتماد كند! به همين خاطر در سه، چهار فيلم اولم يعني «آل» بهرام بهراميان، «بدرود بغداد» مهدي نادري، «كيفر» حسن فتحي و «قصه پريا» فريدون جيراني صاحبسبك بودم.
خوشبختانه سريال «شهرزاد» حالم را واقعا خوب كرد. زماني كه سر فيلم «تيكآف» رفتم هنوز «شهرزاد» پخش نشده بود و من آنقدر از اين سريال سر صحنه حرف ميزدم كه همه كنجكاو شده بودند و ميگفتند داستان اين «شهرزاد» چيست كه آنقدر از آن حرف ميزني! خودم هم برايم جالب بود كه چرا آنقدر از اين سريال فكت ميآورم! اما وقتي «شهرزاد» پخش شد فهميدم واقعا فكت آوردن هم دارد.
در «شهرزاد» دیده شدم
من خودم ميدانستم در سينما ميخواهم چه كنم اما مشكلم ديده شدن است. مثلا در فيلم «بدرود بغداد» چقدر ديده شدم؟ اصلا چند نفر اين فيلم را ديدند؟ يا «كيفر» و «آل» كه به نظرم فيلم پيشرويي بود و بهراميان واقعا اثر قابل توجهي ساخته بود. هيچكدام از اين فيلمها آنطور كه بايد ديده نشدند و در ادامه من دچار معضل ديده شدن شدم. اما در «شهرزاد» كنار همه آن چيزهايي كه ميخواستم به دست بياورم، ديده شدن را هم پيدا كردم. اتفاقي كه شما ميگوييد در سينما بايد بيفتد به نظرم در فيلمهايي شبيه «تيكآف» و نقشهايي كه انتخاب آنها ريسك دارد، ميافتد. اساسا اعتقاد دارم در سينماي ما به غير از آقاي بهروز وثوقي و خانم ليلا حاتمي در حال حاضر، بازيگري نديدم كه بتواند با قدرت بازي كند. توجه كنيد كه با قدرت بازي كردن با اجراي صرف نقش، متفاوت است. آقاي پرويز پرستويي هم در فيلمهاي ابراهيم حاتميكيا اجراي قدرتمندي از نقش دارد. اما به نظرم اجراي باقدرت در سينما كمبودي است كه نسل ما درگير آن است. اجراها خوب است اما كمال ندارد و بيعيب و نقص نيست. بازيگراني كه بهترين آثارشان را در دهه ٩٠ خلق كردند، بيشتر دچار توهم بازيگري شدهاند و به نظرم دهههاي گذشته اتفاق بهتري در دنياي بازيگري ما ميافتاد.
در صورتي كه خوب بازي كني، بدون فكر كردن ستاره شدن رقم خواهد خورد. همين «شهرزاد» را ببينيد. ما احساس كرديم محصول خوبي در اين سريال ارايه داديم، كاري كه جامعه هم از آن استقبال كرد. اما جامعه يكدفعه ما را بت كرد. كاري ندارم بقيه آدمها با اين ميزان استقبال و فالوئر چه كردند اما من همه را يكباره كنار گذاشتم چون خودت بايد بداني اين كار آنقدري نيست كه از آن بت فرهنگي بسازند. اين سريال هرچه هست براي دوره خودمان است. يك جملهاي ميخواهم نقل قول كنم از يكي از دوستانم كه شايد چندان خوشايند نباشد، او ميگفت قهرمانهايمان خيلي كوتوله شدند. يعني ما قهرمانهايي از جنس آدمهاي معمولي ميخواهيم و اين تضاد به نظرم واقعا عجيب است.
گلایه ها از «شهرزاد»
پروژه «شهرزاد» چند بار عقب افتاد و من از جايي به بعد خسته شدم. با اينكه گروه تهيه و توليد هميشه خيلي بزرگمنشانه مصاحبه ميكنند ولي همهشان تقريبا شبيه هم هستند، حتي در مسووليتپذيريشان! وعدههاي همهشان از جنس هم است و خيليهايشان هنرمند نيستند. درصد كمي از تهيهكنندهها هنرمندند. البته خيلي دلشان ميخواهد اداي هنرمندها را دربياورند البته نميدانند اين ادا درآوردن هم خودش يك هنر است كه آنها اين هنر را هم ندارند. ميگويند اداي مرد درآوردن هم هنر ميخواهد!
بگذريم! ما ديديم كه عوامل تهيه و توليد «شهرزاد» خيلي دوست دارند ديرتر پروژه را شروع كنند كه دستمزدها را ديرتر بدهند براي همين من براي بازي در فيلم «سارا و آيدا» مازيار ميري قرارداد بستم. دو روز اين كار با سريال «شهرزاد» تداخل پيدا كرد.
نقشم در «شهرزاد» بیش از حد تخت بود
هنوز هم اميدوارم{فصل دوم «شهرزاد» مانند فصل اول مورد توجه قرار گیرد} وقتي «شهرزاد» كار شد من مدام احساس ميكردم شخصيت فرهاد يك چيزيش هست و يك چيزي كم دارد. بيتعارف بگويم اين نقش با وجود تمام زحمتهاي آقاي فتحي نقش تختي است. درآوردن چنين نقشي واقعا سخت است. يك جايي مخاطب حرصش درميآيد كه چرا فرهاد كاري نميكند. من قرار بود از اول قباد را بازي كنم اما شهاب كه فيلمنامه را خوانده بود بدون اينكه بداند قرار است من قباد را بازي كنم، گفته بود من فقط قباد را بازي ميكنم. به من گفتند و قبول كردم اگر شهاب ميآيد او اين نقش را بازي كند. گاهي وقتها به اين مساله فكر ميكنم شايد من بايد براي بازي كردن نقش قباد ايستادگي ميكردم! چون بازي كردن نقش فرهاد خيلي برايم دردسر شد و هيچ كس اين را نديد كه من يك نقش تخت را بازي كردم. مثل اينكه شما ماشيني داري و ميتواني با آن به صورت مارپيچ رانندگي كني اما نه در جاده كفي مثل قم- كاشان. نميتوانستم با فرهاد راه كج بروم.
شهاب حسینی بازی در نقش «فرهاد» را قبول نکرد چون میگفت در «مدار صفر درجه» این نقش را بازی کرده!
{شهاب حسینی بازی در نقش فرهاد را قبول نکرد} البته شهاب نميدانست اين نقش به من پيشنهاد شده اما گفت من نقش فرهاد را در «مدار صفر درجه» بازي كردم. وقتي فهميدم شهاب ميخواهد قباد را بازي كند، از قانوني پيروي كردم كه به نظرم درست بود. آن قانون اين بود كه آدم نبايد فيلمنامه خوب و كار كردن با كارگردان خوب را از دست بدهد و در اين صورت است كه مهم نيست نقش چه چيزي است. اما در ادامه اين چالش به وجود آمد كه كاراكتري به اسم شهرزاد در چالش ميان اين دو شخصيت كجا قرار ميگيرد؟! از آنجايي كه ترانه عليدوستي و شهاب حسيني زوج سينمايي هم هستند، به چشم و مغز خيليها كنار هم قرار گرفتن اين دو بهتر است و اين كار را براي من سختتر كرد. اين چالش برايم خيلي جذاب بود كه آيا اين تصميم به من لذت داد؟ يا وقتي برميگردي حاضري اين راه را بروي؟
احساس ميكنم در سري اول «شهرزاد» بار ديگر همين فضا و شرايط را انتخاب ميكردم، يعني حاضرم برگردم و باز هم نقش فرهاد را بازي كنم. مهم جايي است كه ما براي آن ميجنگيم و در ادامه مردن يا زنده ماندن خيلي اهميت ندارد. اما حوزه اين سريال با فرهاد، قباد، شهرزاد، بزرگ آقا و حسن فتحي حوزه وسيعي شد كه از اين جمع به من خيلي چيزها رسيد و حتما از من هم به اين جمع چيزهايي رسيده است. بخش ديگر چالش نقش فرهاد اين بود كه فرهاد و قباد در واقع يك شخصيت هستند. فكر نميكنم كسي به اين بخش توجه كرده باشد. فرهاد براي شهرزاد گريه ميكرد اما قباد براي او دعوا به راه ميانداخت. اين دو يك نفرند و از آنجايي كه انسان فيذاته از رخوت خودش خسته ميشود، دوست دارد كاستيهايش را در ديگري ببيند. دليل اينكه آدمها دوست دارند عصيان را تماشا كنند همين است. همه ما بالاخره از رخوت خودمان خسته ميشويم. فرهاد و قباد هم كاستيهايشان را در هم ميديدند.
انبوه پیشنهادات عاشقانه بعد از سريال «شهرزاد»
{درباره پیشنهادات بعد از دیده شدن «شهرزاد»} همهاش عاشقانه بود. از قبل بهتر شد اما بيتعارف بگويم هيچ اتفاق ويژهاي در سينما نميافتد. هر چقدر تلاش ميكني نتيجهاش اين است كه بيانگيزهتر ميشوي! سينما همان جايي است كه هر چه بيشتر دل به دلش ميدهي، حال ويژهاي به تو نميدهد! من ديگر نميدانم بايد چه كار كنم؟! سر فيلم «تيكآف» رفتم بوشهر آن هم با دستمزدي كمتر از نخستين فيلم سينماييام و ٤٠ روز كار كردم. ديگر نميدانم كجا بايد بروم! در چنين شرايطي فقط ميماند فيلمسازان اولي كه محصول جرياني به اسم اتفاق هستند كه اگر سر راهت قرار بگيرند، ممكن است اتفاقي برايت بيفتد يا فيلمسازاني كه هر چند سال يك بار فقط فيلم ميسازند.
در اين موقعيت هم بايد اميدوار باشي كه اين فيلمسازان در دوران ثبات فيلم بسازند. البته جهان همهچيز ما را بيثبات كرده است. تكنولوژي هم همين كار را با ما كرده است. ما پيش از اين از خيلي چيزهاي بزرگ و كوچك لذت ميبرديم، اما حالا هيچ چيز راضيمان نميكند. اين اتفاق در سينما هم افتاده است.
بدم نميآيد نقش يک زن را بازي كنم اما حوصله جهانی شدن را ندارم
{درباره حضور به عنوان بازیگر در حیطه بین الملل} حقيقت اين است كه مشت نمونه خروار است. من در شهرستان بزرگ شدم و زندگي كردم. در همان شهرستان خيلي ايدهآلها براي زندگي كردن بود، اما من به ادامه زندگي در آن شهر خيلي فكر نميكردم. باز هم اين را تاكيد ميكنم بهشدت آدم معمولياي هستم و در خلوت خودم هم روالم همين است. اما دري كه سينما به رويم باز كرده اين است كه ميتوانم يكي از آدمهايي باشم كه خودم ميدانم نيستم! مثلا من ميتوانم واقعا براي شما فرهاد باشم اما خود واقعيام با فرهاد زمين تا آسمان فرق ميكند. اصلا حوصلهاش را هم ندارم اما بدم نميآيد گاهي فرهاد باشم و همين مساله هم سينما و تصوير را برايم جذاب كرده است. مثلا بدم نميآيد نقش يك زن را بازي كنم. در مورد جهاني شدن هم همين گونه است، بدم نميآيد جهاني شوم و شايد براي مقطعي بتوانم چنين نقشي را بازي كنم، اما حوصله ندارم مدام به اين مساله فكر كنم. قرار نيست ما دوباره متولد شويم كه بخواهيم اساس خيلي چيزها را از ابتدا بچينيم. منظورم اين است حوصله آرزو كردن ندارم اما اگر پيش بيايد از آن استقبال ميكنم.