پنجشنبه ۲۲ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 12
برادر از زبان برادر: سالهای کودکی تا آخرین روز؛

خاطرات ناگفته احمد هاشمی رفسنجانی از آیت الله

احمد هاشمی بهرمان برادر کمتر شناخته شده آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی است.
کد خبر: ۱۵۰۱۸۶
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۳

به گزارش صدای ایران، احمد هاشمی بهرمان برادر کمتر شناخته شده آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی است.

در یک روز فروردین ۱۳۹۶ و تنها یکی دو ماه پس از درگذشت آن شخصیت اثرگذار و به یادماندنی خدمت ایشان می رسیم.

در فضایی ساده و صمیمی به گفت و گو درباره خاطرات برادر از برادر پرداختیم. افسوس و حسرتی عمیق در چشمان ایشان پیداست. آرام و با حوصله و ساده و بی پیرایه و بی تحفظ سخن می گوید. در این گفت و گو که با زبانی بسیار ساده بیان شده مطالب ناب و منحصر بفردی از زوایای زندگی آیت الله مطرح شده است که برای اهل تحقیق و تعمق پنجره هایی تازه را می گشاید.
 
شفقنا این گفت و گو را عینا در اختیار مخاطبان ارجمند قرار می دهد.
 
خود را لطفا معرفی فرمایید؟
احمد هاشمی بهرمان، متولد در قریه بهرمان هستم، قریه بهرمان که اکنون به نام شهر خوانده می شود، در ۶۰ کیلومتری استان رفسنجان است. پدرم مرحوم حاج میرزا علی هاشمی بهرمان و مادرم ماه بی بی هستند که از معتمدین بهرمان در زمان خودشان بودند. پدرم ۹ فرزند داشت، ۴ دختر و ۵ پسر که پسر دوم آقای شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی معروف به رفسنجانی بودند؛ ایشان به واقع از نخبه های دوران خود در قریه بهرمان بودند و همیشه در تمام کارهایی که در بهرمان انجام می شد، در راس بودند، مثلا در مکتب که قرآن یاد می گرفتند، همیشه شاگرد اول بود، در بازی های محلی همیشه برنده بود، مثلا وقتی به باغی می رفتیم بر سر میزان محصول پسته درختی با سایرین شرط بندی می کردند و همیشه با اختلاف زیادی پیروز می شدند. در آن زمان کشتی های محلی رواج داشت و ایشان با هر کسی که کشتی می گرفت، حریف را مغلوب می کرد. در بهرمان پرش بازی می کردند و یادم هست که یک بار پرشی کرده بود که رکورد را ثبت کرد. در حقیقت از ابتدا مشخص بود که در شیخ علی اکبر استعدادهای خاصی نهفته است.
 
زمانی که جنگ جهانی دوم رخ داد، وضع مالی مردم بهرمان خیلی مناسب نبود و ماشینی نبود که به وسیله آن گندم و سایر امکانات از شهرستان ها به قریه ها برسد و تقریبا اوضاع به حالت نیمه قحطی در آمده بود، ۴ درخت بزرگ توت به بلندی ۲۰ متر در بهرمان وجود داشت که در فصل توت، شیخ اکبر بلندترین درخت را انتخاب می کرد و به بالای آن می رفت و برای دیگران توت می چید. ایشان شیطنت هایی کودکانه ای هم داشتند به همین دلیل هم سن و سال های ایشان مجبور بودند نظرات ایشان را قبول کنند .
 
آن زمان در بهرمان مدرسه نبود لذا ابوی ما به شیخ اکبر گفتند که بهتر است به قم بروید و طلبه شوید، ایشان از ۱۳ سالگی به منزل آقای مرعشی یکی از اقوام نسبتا دور ما در قم رفتند، خانه آقای مرعشی نزدیک منزل امام خمینی بود و از زمان طلبگی آشنایی شیخ اکبر با امام خمینی شروع شد . شیخ اکبر پس از ۳ سال و در واقع در سن ۱۵ سالگی در سفری به بهرمان آمدند، عمامه بر سر گذاشته بودند و صورتی نورانی داشتند، از ابتدایی که وارد بهرمان شدند با گروهی که قبلا کارشان در بهرمان بزن و برقص بود و در عروسی ها می رقصیدند و می خواندند، مقابله کردند و گفتند که کار آنها خلاف شرع است و بالاخره موفق شد این ها را از بهرمان بیرون کند، آنها هم به قریه مجاور رفتند و زندگی خود را ادامه دادند.
 
یا آن زمان جوانانی بودند که سیگار می کشیدند یا ریششان را می تراشیدند، شیخ اکبر با آنها هم مبارزه می کرد و می گفت جوانان باید محاسن و ادب داشته باشند. سال سوم درس طلبگی شیخ اکبر که تمام شد، دوباره در سفری به بهرمان برگشت، این بار ابوی گفت چون در مدارس رفسنجان فساد زیاد است، دوست ندارم که فرزندم در آن محیط درس بخواند لذا پسر سوم، محمود را نیز به قم فرستادند، شیخ اکبر، محمود را با خود به قم برد و دو سال بعد به بهرمان برگشتند.
 
پسر اول چه کسی بودند؟
حاج قاسم ۴۳ سالش بود که در سال ۵۵ در اثر سانحه ای در راه قم تصادف کردند و فوت شدند.
 
ایشان به چه کار مشغول بودند؟
بیشتر کشاورزی و کار تجارت پسته و کود می کردند.
 
پسر پنجم چه کسی بود؟
محمد آقا
 
بعد از ایشان فرزند دیگری به دنیا نیامد؟
یک دختر بود که فوت شد.
 
در سال هایی که آقای هاشمی و آقا محمود در قم بودند، ارتباطی از طرق مختلف مثلا ارسال نامه یا تماس تلفنی بین شما وجود نداشت؟
خیر! اصلا تلفن در بهرمان نبود.
 
از حال هم هیچ خبری نداشتید؟
خیر! اصلا خبری نداشتیم، چند ماه یک بار که کسی به زیارت حضرت معصومه(س) می رفت، نامه ای می نوشتند و به دست ما می رساندند، ولی به طور کلی رابطه ها خیلی کم بود.
من ۱۵ سالم بود که مدرسه در بهرمان تاسیس شد، چون به مکتب رفتیم و قرآن خواندیم، سال اول توانستیم امتحان دهیم و در کلاس سوم ادامه تحصیل دهیم، کلاس چهارم را نیز در بهرمان خواندیم، کلاس های بالاتر در بهرمان نبود به همین دلیل به رفسنجان رفتیم و ادامه تحصیل دادیم؛ ابوی ما راضی نبود که ما به رفسنجان برویم و درس بخوانیم و گفت که با شیخ اکبر به قم بروم.
 
چرا آقای هاشمی به قم رفتند؟
آقای مرعشی به رفسنجان آمده بودند و ابوی، ایشان را دیدند، مرعشی ها که معمم بودند، گفتند که اکبر را برای تحصیل با ما به قم بفرست، ما مراقبش هستیم، ابوی هم اکبر را برای کسب دروس علمی راهی قم کرد.
 
این در حالی است که در فامیل روحانی نداشتید؟
اصلا در منطقه بهرمان روحانی نداشتیم!
 
ابوی به چه شغلی مشغول بودند؟
باغی داشتیم که کارگران بر روی آن کار می کردند، ابوی بر کار کارگران نظارت می کردند.
 
ابوی در سیاست هم سررشته ای داشتند یا فعال بودند؟
خیر! علاقه چندانی به سیاست نداشت، ولی چون معتمد محل بود مردم برای مشورت پیش ایشان می آمدند. والده ما هم با وجود اینکه با سواد نبود، اما پزشک بهرمان محسوب می شد.
 
ابوی منعی نداشت از اینکه آقای اکبر هاشمی وارد سیاست می شوند؟
ایشان در بهرمان بود و به گوشش نمی رسید که شیخ اکبر در قم مبارزات را شروع کرده است البته اوایل هم مبارزات مخفی بود.
 
آقای اکبر هاشمی چند سالشان بود که مبارزات را شروع کردند؟
از ۲۰ سالگی.
 
عملا ابوی انسان متدینی بود؟
بله! ایشان همیشه نماز شب می خواند و در انجام کارها بسیار منظم بود.
 
مادر چطور، ایشان هم عملا انسان متدینی بود؟
بله! ایشان هم همینطور؛ طبعا با پدرم حشر و نشر داشت. فرزندان عمو و خاله به دلیل معیشت سختی که آن زمان بود به منزل ما می آمدند که وضعیت معیشتمان بهتر بود.
 
پدریک همسر داشتند؟
بله!
 
با مادر محشور بودید؟
مادرمان بسیار مقتدر بود و فرزندان را به خوبی تحت کنترل داشت و همیشه می گفت بعد از نماز صبح باید دو ساعت قرآن با صدای بلند بخوانید. می گفت به هر کسی که قرآن نمی خواند، صبحانه نمی دهم.
 
چند فرزند ایشان به قم رفته بودند؟
احمد، محمود و اکبر؛ شیخ اکبر فرد اجتماعی بود و اخوان مرعشی ایشان را در خانه خودشان نگاه داشتند و بین افتخار سادات خواهر آقای مرعشی و شیخ اکبر صیغه محرمیت جاری کردند تا اکبر بتوانند در خانه آنها رفت و آمد کند، آن زمان در قم رسم بود که دختری را صیغه می کردند تا محرمیت به وجود بیاید و مرد بتواند به راحتی در خانه رفت و آمد کند.
 
محمود هم با یکی از پسر عموها به قم رفت و من نیز کلاس ۶ را گرفتم و ابوی گفت به بهرمان بیا و کشاورزی کن یا به قم پیش برادرانت برو؛ پس از آن تصمیم گرفتم که من نیز به قم سفر کنم. من، اکبر، محمود و آقای باهنر، مهدوی کرمانی و صالحی کرمانی، دو حجره در مدرسه حجتی قم کنار هم گذاشتیم و خرج های آنها با هم بود، یادم هست که ماهی پنجاه تومان، هرکدام در یک قوطی می گذشتند و مثلا صندوق مخارج بود، یکی مامور خرید بود و دیگری آشپزی و نظافت می کرد؛ این با هم زندگی کردن ۵ سال به طول انجامید و به طور کلی زندگی شیرینی بود.
 
وضع مالی آقای هاشمی مناسب بود و به کسی کمک هم می کرد؟
شیخ اکبر از ابتدا به همه کمک می کرد.
 
مثلا وقتی شروع به انتشار کتاب «مکتب تشیع» کرد، به او پیشنهاد دادم که قبض چاپ کند و به کتابفروشی های شهرهای مختلف بفرستد، لذا نام رییس کتابفروشی هر شهر را از طلبه ها می پرسیدیم و خطاب به رییس کتابفروشی نامه می نوشتیم که اگر قبض های کتاب مکتب تشیع را بفروشید کتاب با ۲۰ درصد زیر قیمت برای شما فرستاده خواهد شد؛ هفته ای ۱۰۰ تا ۲۰۰ تومان پول برای پیش خرید کتاب ها از شهرستان ها می آمد و شیخ این پول را برای چاپ کتاب مصرف می کرد؛ ساواک از چاپ این کتاب مطلع شد و جلوی آن را گرفت.
 
کتاب مکتب تشیع چه کتابی بود؟
در حقیقت در یک مجله، اخبار حوزه را منتشر می کرد.
 
محتوای این مجله یا کتاب را چه کسانی می نوشتند؟
شیخ اکبر از هر دانشمند و آیت الله ای می خواست که مقاله بنویسند و خودش هم مقدمه آن را می نوشت؛ این کتاب ۴ تا ۵ سال منتشر شد، ابتدا سالی یک بار و سپس سه ماه یک بار منتشر می شد و هزینه چاپ کتاب از پیش فروش آنها تامین می شد.
پس از توقیف چاپ کتاب مکتب تشیع، آقای مکارم شیرازی با جمعی جلسه گذاشتند ماهنامه «مکتب اسلام» را منتشر کردند، گمان می کنم که هنوز هم منتشر می شود، ساواک در آن زمان مانع چاپ مکتب اسلام نشد ولی مکتب تشیع را به خاطر شیخ اکبر بستند و چاپ آن ممنوع شد.
 
کتاب مکتب تشیع مطالب سیاسی هم داشت؟
بله!
 
زمانی که کتاب مکتب تشیع منتشر می شد، آقای اکبر هاشمی چند سال داشتند؟
۲۵ سالش بود.
 
ایشان از ۳۵ و ۳۶ سالگی مدام به زندان می رفت؛ چون نام خانوادگی او هاشمی بود، ساواک نمی توانست تشخیص دهد که سید نیست لذا خیلی وقت ها از جلوی ساواک رد می شد و با اینکه دنبالش بودند، او را نمی شناختند؛ گاهی نامه های امام خمینی را در دست داشت و از جلوی ساواک رد می شد و می گفت که من ساواک را می شناختم ولی آنها من را نمی شناختند. شیخ اکبر از همان شروع مبارزاتش بسیار با سیاست عمل می کرد. من و محمود کنکور قبول شدیم و به دانشگاه رفتیم، محمود در وزارت کشور استخدام شد، چند ماهی عمامه گذاشت، اما خوشش نیامد و عمامه اش را برداشت و به کار پرداخت.
 
چرا از عمامه خوششان نیامد؟
محمود بسیار کم رو و محجوب بود و به درد آخوندی نمی خورد. در مجالسی که طلبه ها تمرین سخنرانی می کردند، هیچ وقت صحبت نمی کرد و می گفت که نمی توانم.
 
شما چه کار کردید؟
من در حوزه تا مکاسب درس خواندم و به دانشگاه رفتم و رشته زبان انگلیسی خواندم.
 
چرا از حوزه بیرون آمدید؟
من هیچ وقت در حوزه به طور رسمی نبودم فقط درس می خواندم. به دلیل اینکه سن بالایی داشتیم به ما اجازه حضور در مدرسه روزانه نمی دادند و شبانه به دبیرستان می رفتیم، به همین خاطر روزها بیکار بودیم و من در این ایام درس مکاسب را در حوزه خواندم و شبانه هم تا کلاس ۱۱ درسم را ادامه دادم.
 
از اول انگیزه روحانی شدن را نداشتید؟
نه برنامه ای نداشتم؛ ابوی علاقه مند بود و می گفت که همه پسران من روحانی شوند، ولی من که روحانی نشدم.
 
در این زمان آقای هاشمی چند ساله بودند؟
۲۷ یا ۲۸ سالش بود.
 
آقای اکبر هاشمی چه زمانی ازدواج کردند؟
۲۵ سالگی ازدواج کردند و آن زمان طلبه قم بودند و دختر آقای مرعشی را به عنوان همسر برگزیدند.
 
پدرتان تا چه سالی در قید حیات بودند؟
تا سال ۴۰ زنده بودند.
 
یعنی در زمان ازدواج آقای هاشمی زنده بودند؟
بله!
 
مراسم ازدواج آقای اکبر هاشمی در رفسنجان انجام شد؟
آن زمان مراسم ها عادی بود، مهمانی مختصری در منزل با حضور اقوام و آشنایان برگزار می شد. البته فرزندان شیخ اکبر هم بسیار ساده ازدواج کردند، مثلا لاهوتی بعد از انقلاب به منزل شیخ اکبر می آید و می گوید که من دو پسر برای دامادی دارم و شما هم دو دختر. یک جلد قرآن و یک سکه طلا مهریه دختران شیخ اکبر بود و در منزل، آقای طالقانی را دعوت کردند و دو دختر و دو پسر را هم زمان به عقد هم در آوردند.
 
آقای اکبر هاشمی با آن روشنفکری که داشتند، قائل نبود که دختران خودشان همسرشان را انتخاب کنند و تصمیم گیرنده اصلی و نهایی باشند؟
 
آن زمان دخترها خیلی برای ازدواج تصمیم نمی گرفتند.
 
در ازدواج شیخ اکبر تصمیم گیرنده خود حاج آقا بودند یا پدر و مادرتان برای ایشان تصمیم گرفتند؟
اکبر خودش دختر آقای مرعشی را خواست و پدر و مادر هم با ازدواج آنها موافقت کردند.
 
طبیعتا از زمانی که آقای اکبر هاشمی ازدواج کردند از هم جدا شدید؟
خیر! چون مدرسه علمیه برای طلبه ها بود و دیگر ما را راه نمی دادند، شیخ اکبر خانه ای گرفت و ما را به خانه خودش برد، ساختمانی که حاج آقا گرفت، دو اتاق اندرونی و بیرونی برای مهمان ها داشت، شیخ اکبر و همسرشان در اندرونی زندگی می کردند و من و محمد و محمود هم در اتاق بیرونی بودیم.
 
در این برهه زمانی آقای اکبر هاشمی گرم فعالیت های سیاسی شد؟
بله! حتی به زندان هم رفتند.
 
چرا حاج آقا این چنین گرم مسایل سیاسی شد ولی شما و برادرانتان وارد این مسایل نشدید، آقای اکبر هاشمی برای ورود به سیاست از شما دعوت نکرد؟
ما خودمان علاقه ای به سیاست نداشتیم، البته محمد تا حدی علاقه داشت، اما من و محمود اصلا به سیاست علاقه ای نداشتیم، محمود در خرم آباد و لرستان بخشدار شد، و سپس در اوج انقلاب فرماندار قم شد و سپس به وزارت خارجه رفت و در حقیقت کارمند دولت شد. من هم چون رشته زبان انلگیسی در دانشگاه تهران خوانده بودم، در قم کلاس تدریس زبان انگلیسی گذاشته بودم، حتی آقای خامنه ای به کلاس ما می آمدند و همچنین آقای خزعلی و نوری همدانی، به کلاس ما می آمدند و زبان انگلیسی یاد می گرفتند.
 
آقای خامنه ای در چه سالی با آقای هاشمی دوست شدند؟
سال ۴۲ یا ۴۳ بود، این دو بسیار با هم مانوس شدند.
 
آن زمان ایشان (آقای خامنه ای) با شما رفت و آمد داشتند؟
آقای خامنه ای در آن زمان طلبه بود.
 
شما شاهد این رفاقت ها بودید؟
خیر! من قم نبودم، به تهران آمدم، پدرم که فوت شد محمود و محمد هم به تهران آمدند و ما سه نفر، خانه ای گرفتیم و با هم زندگی می کردیم؛ و قاسم که بزرگترین برادرم بود، برای کارهای تجاری به تهران می آمد؛ شیخ اکبر هم در قم زندگی می کردند و همیشه فراری یا زندانی بود!
 
پدر شما هیچ منعی به ایشان نداشت؟
خیر! ایشان آن زمان فوت کرده بودند.
 
از چه زمانی آقای اکبر هاشمی مشهور و نام شان مطرح شد؟
آقای هاشمی از سال ۴۲ مبارزات را شروع کرده بود و کم کم با آیات عظام مانوس بود و علاوه بر انتشار کتاب مکتب تشیع، کتابی در مورد مبارزه با استعمار تحت عنوان «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار» را ترجمه کرد و مقدمه تندی برای آن نوشت؛ در این کتاب اسرائیل را با خانواده سلطنتی ایران مقایسه کرده بود و گفته بود که خانواده سلطنتی بسیار به ایران ظلم می کنند؛ شیخ اکبر از همان زمان زیر نظر ساواک رفت، انتشار کتابش را ممنوع کردند و خودش هم دیگر زیر نظر بود، گاهی از زندان آزادش می کردند و بعد از چند ماه دوباره بازداشت می شد. یک دوره ۴ ساله هم به طور کامل در زندان بودند.
 
در مدتی که ایشان زندان بودند، شما تلاش یا پیگیری نداشتید که ایشان را از زندان آزاد کنید؟
خیر! اما اقوام و آشنایان تلاش می کردند.
 
ساواک فشاری روی شما وارد نمی کرد؟
خیر! چون ما در سیاست نبودیم، با ما کاری نداشتند، ولی محمد جزو مبارزین بود و می خواستند او را بازداشت کنند که به آمریکا فرار کرد.
 
آقای محمد هاشمی را به دلیل عملکرد شخصی خودش می خواستند بازداشت کنند یا به واسطه اینکه به اکبر هاشمی وابسته بود؟
محمد با دوستانش در دانشگاه فعالیت های سیاسی انجام می دادند به همین دلیل دنبال بازداشت او بودند.
 
از همان ابتدا مبارزات آقای هاشمی در چارچوب نظر امام خمینی(ره) بود؟
از قدیم امام(ره) در همان کوچه ای زندگی می کردند که منزل آیت الله مرعشی بود، آشنایی شیخ اکبر و امام(ره) از همان زمان شروع شد؛ از طرف دیگر شیخ اکبر از شاگردان خوب امام(ره) بودند. از سال ۴۲ هم که امام تبعید شد.
 
آقای اکبر هاشمی به نجف نرفتند؟
مخفیانه به نجف پیش امام(ره) می رفتند. چهره حاج آقا مانند جوان ۲۰ ساله بود و هیچ کسی نمی توانست تشخیص دهد فعالیت های فاسدی که انجام می شود (البته به قول ساواک)، کار آقای اکبر رفسنجانی است. در گزارشی که ساواک علیه حاج آقا داده بود گفته شد که بعد از خمینی، شیخ رفسنجانی، مرکز فساد قم است.
 
ارتباط آقای اکبر هاشمی با شهید بهشتی از چه زمانی شروع شد؟
شهید بهشتی به تهران آمدند و شیخ اکبر هم بعد از مدتی به تهران تبعید شدند و اجازه نداشتند به قم بروند.
حاج آقا در تهران شرکتی تشکیل داده بود و ساخت و ساز می کرد و آقای بهشتی و باهنر هم شریک ایشان شدند، و سه خانه در تهران کنار هم ساختند و عصرها و شب ها با هم بودند، آقای بهشتی از ابتدا در کارهای فرهنگی بود و مدرسه ای به نام دین و دانش داشت، اکنون بسیاری از شاگردان ایشان در رأس کار هستند.
 
یادم هست که ۲ سال خبر نداشتیم که شیخ اکبر در کدام زندان است، هر چه دنبال ایشان می گشتیم، نمی یافتیم، گاهی شایعه می کردند که شهید شده است؛ یک بار آقای جعفری گیلانی از زندان آزاده شده بودند، ما گفتیم که شاید آقای جعفری از شیخ اکبر ما خبری داشته باشد، من ماشین گرفتم و به رودسر رفتم، نشستم تا اطرافش خلوت شد سپس پرسیدم که از آقای رفسنجانی خبری ندارید، اول کمی جا خورد، بعد گفت با ایشان چه کاری دارید؟ گفتم من برادرش هستم، بسیار تعظیم کرد و به من به خاطر برادری مانند اکبر تبریک گفت، پرسیدم برای اکبر اتفاقی افتاده؟ گفت: خیر، آقای رفسنجانی در انفرادی همان زندانی بودند که ما در آن زندانی بودیم، روزی گفتند که امروز رفسنجانی به زندان عمومی می آید، ایشان را شب قبل ۶ ساعت شکنجه داده بودند و پاهایش زخمی بود، برف آمده بود و هوا بسیار سرد بود، رفسنجانی عبا را روی سرش کشید و همه احوالش را پرسیدیم و گفت که خوبم، ۱۰ دقیقه ای نشست و سپس برای ما ۷۲ نفر که در بند عمومی بودیم، شروع به صحبت کرد و گفت که آقایان، ما نباید فکر کنیم که اینجا زندان است، باید فکر کنیم که اینجا خانه دوم ماست، ممکن است که برخی تا آخر عمر اینجا باشیم و برخی فردا آزاد شویم، نباید دست روی دست بگذاریم و وقتمان را تلف کنیم، برخی پرسیدند ما در زندان چه کاری می توانیم انجام دهیم؟ آقای رفسنجانی گفت: کارهای بسیاری می توانید انجام دهید، سپس پرسید از بین شما چه کسی خوب انگلیسی می داند؟ افرادی که انگلیسی می دانستند خود را معرفی کردند، سپس آقای رفسنجانی پرسید چه کسانی می خواهند انگلیسی یاد بگیرند؟ از بین ۷۲ نفر، ۳۰ نفر دوست داشتند انگلیسی یاد بگیرند، سپس آقای هاشمی یک نفر را مامور کرد که نام اساتید و کسانی که می خواهند انگلیسی یاد بگیرند را بنویسند.
 
تاکید می کرد هر یک از اساتید، ۵ دانشجو را انتخاب کند و که پس از صبحانه کلاس ها را شروع کنید، عده ای بر سر کلاس ریاضیات، فقه یا اصول بنشینند و کلاس ها مانند دانشگاه تشکیل و برگزار شود، حتی عنوان می کرد که حضور و غیاب شود تا افراد به موقع بر سر کلاس حاضر شوند و همچنین از آنها درس پرسش شود تا مبادا مبحثی را فراموش کنند. آقای جعفری گفت، ناراحت هستم که از زندان آزاد شدم چون در زندان برنامه ها داشتم ولی اکنون هیچ برنامه ای ندارم.
 
چرا آقای اکبر هاشمی می خواستند شاه را ساقط کنند؟
ایشان نظر خاصی روی شاه نداشت و می گفت که این رژیم مناسب ایران نیست، چون آمریکا ایران را مانند ایالت خود می دانستند؛ مثلا آمریکا پرواز مستقیمی از لس آنجلس به کرمان گذاشته بود و آمریکایی ها مرتب در آنجا رفت و آمد می کردند و بزرگترین معدن مس دنیا را به تسلط خودشان در آورده بودند و می خواستند از آن برای خودشان بهره برداری کنند؛ همه شرایط برای بهره برداری را آماده کرده بودند که انقلاب شد.
 
آقای رفسنجانی می خواستند رژیم شاه اصلاح شود یا ساقط گردد؟
بیشتر هدف ایشان ساقط شدن رژیم شاهنشاهی بود.
 
برنامه ای داشتند که رژیم دیگری به جای رژیم شاهنشاهی بیاورند؟
خیر! فقط می دانستند که حکومت کشور باید اسلامی شود.
 
آن زمان اقدامات ضد اسلامی بسیار انجام می شد. البته آزادی های مردم بسیار بود، اگر کسی فعالیت سیاسی انجام نمی داد، با او کاری نداشتند، نمونه آن خود ما، با اینکه شیخ اکبر مرتب زندان می رفت و فراری بود اما حتی یکبار هم ساواک ما را فرا نخواند.
 
شما فرمودید آقای اکبر هاشمی از زندان که بیرون آمد به ساخت و ساز پرداخت، ساواک مزاحم فعالیت اقتصادی او نمی شد؟
خیر! کار اقتصادی آزاد بود فقط ساواک با کار سیاسی مخالف بود.
 
یعنی علی رغم اینکه رژیم شاهنشاهی می دانست که آقای هاشمی خواهان ساقط شدن رژیم است باز هم در مسایل اقتصادی سخت گیری نسبت به ایشان نداشت؟
امام خمینی(ره) قصد داشت که شاه را ساقط کند، آقای هاشمی زیر لوای امام خمینی(ره) این دست از فعالیت ها را انجام می داد.
 
از دکتر شریعتی نکته ای به یاد دارید؟
آن زمان ایشان در ایران نبود، در فرانسه زندگی می کرد و در لندن چنانچه نقل است، کشته شدند.
 
نظر آقای اکبر هاشمی راجع به دکتر شریعتی چه بود؟
ارتباط و رفت و آمد وجلسات بحث جدی سیاسی اجتماعی داشتند. طبیعتا در مواردی هم طبیعتا تفاوت نظر داشتند.
 
از زمانی که انقلاب پیروز شد، نقش آقای اکبر هاشمی تغییر کرد، به واسطه این تغییر، شرایط شما بهتر شد؟ چه اتفاقی افتاد که ایشان تا این حد به امام(ره) نزدیک شدند؟
ایشان به دلیل رفت و آمدهایی که وجود داشت با امام(ره) آشنایی سابق داشتند و از شاگردان خوب ایشان بودند، اما انقلاب که شد، شیخ اکبر در زندان بود، البته آن زمان من هم در تهران نبودم و در سرچشمه کرمان بر سر همان معدنی که آمریکایی ها قصد بهره برداری از آن را داشتند، به عنوان مترجم فعالیت می کردم، سرهنگی به نام تاج فر، از طرف ساواک مامور حفاظت معادن آمریکایی بود، او وقتی متوجه شد که من برادر اکبر هستم، مقداری روی ما حساس شد، آمد و رفت ما را همیشه زیر نظر داشت و به انتظامات گفته بود که به محل کار وارد می شوم و با کسانی که رفت و آمد دارد را به او اطلاع دهد.
من سنگ کلیه گرفتم و برای معالجه سنگ کلیه به تهران آمدم، آن زمان برادرم محمد آمریکا بود، به او گفتم سنگ کلیه دارم و تصمیم گرفتیم که به آمریکا بروم؛ ساعت ۸ شب تصمیم گرفتم به آمریکا سفر کنم و ساعت ۱۰ شب به لس آنجلس رسیدم و تحت عمل جراحی قرار گرفتم، در آمریکا دیدم که انجمن اسلامی در هر ایالتی وجود دارد و همگی برای سقوط رژیم شاه تلاش می کنند.
 
همه اینها مسایلی بود که در بحبوحه انقلاب پیش آمد، شب اولی که از آمریکا برگشتم و به تهران رسیدم، خبر دار شدم که در رفسنجان راهپیمایی شده و مردم در قم و تبریز شهید شدند و مبارزات اوج گرفته و انقلاب پیروز شده است.
 
پس از انقلاب، شیخ اکبر، بهشتی و باهنر به شهرستان ها می رفتند و به مردم خط می دادند، مثلا به پالایشگاه آبادان که اعتصاب بود، رفتند و گفتند که دست از اعتصاب بردارید و کارها را شروع کنید چرا که دولت اسلامی به کار شما احتیاج دارد. پس از انقلاب اولین پستی که شیخ اکبر برعهده گرفت، وزیر کشور بود، آقای میرسلیم هم معاون ایشان شد؛ شیخ اکبر به عنوان وزیر کشور به همه ایران سفر و سخنرانی کرد و مردم را برای پذیرش رژیم جدید اسلامی آماده کرد؛ پس از تأسیس مجلس شورای اسلامی، شیخ اکبر به عنوان رییس مجلس انتخاب شد؛ پس از به عهده گرفتن پست ریاست مجلس شورای اسلامی، سفر خارج از کشور می رفت و از ابتدا با کشورها روابط خوبی برقرار می کرد، رییس دولت کشورها بسیار به او احترام می گذاشتند و به هر ماموریتی که می رفت با موفقیت به ایران باز می گشت.
 
اینکه آقای اکبر هاشمی مقامات بالاتری را برعهده گرفتند، تاثیری روی زندگی شما گذاشت؟ هیچ رسیدگی خاصی به اطرافیان خود نداشتند؟
خیر! یک بار یکی از فرزندانم مریض بود و باید تحت عمل جراحی قرار می گرفت، عمل او در ایران ریسک بود و برای درمان باید به اتریش منتقل می شد، من به شیخ اکبر گفتم دستور دهید که ۲ هزار دلار به من بدهند تا بتوانم فرزندم را ببرم، گفت نیاز است که برای درمان او را به خارج از کشور ببرید؟! سپس گفت: درخواستی بنویسم تا رسیدگی شود، من هم درخواستم را نوشتم، شیخ اکبر به رییس پزشکان نوشت که درخواست ایشان بررسی و اظهار نظر شود، پس از بررسی، رییس پزشکان مطرح کرد که لازم نیست بیمار برای این عمل به خارج از کشور منتقل شود و در ایران هم می توان این عمل را انجام داد، به همین دلیل شیخ اکبر برای درمان فرزندم پولی به من نداد.
 
شما ناراحت نشدید؟
طبعا ناراحت شدم. همراه با فرزندم به اتریش رفتیم، آنجا دوست اتریشی پیدا کردیم و بسیار به ما محبت کردند، یک واحد آپارتمان به ما دادند، ما را به یک سوپر مارکت معرفی کردند و گفتند، اینان مهمانان ما هستند و بدون دریافت مبلغی از آنها هر چه می خواهند از مغازه خرید کنند و بعدا ما مبلغ خرید آنها را پرداخت خواهیم کرد، پس از انجام عمل جراحی بر روی فرزندم بیمارستان صورت حسابی به من داد که توان پرداخت آن را نداشتم، با محمد که آن زمان تهران بود، تماس گرفتم و او به من کمک کرد.
 
در این دوره که آقای هاشمی مسئول بودند، از فرصت و موقعیت خود به نفع اطرافیان استفاده نمی کردند؟
خیر! حتی وقتی به حاج آقا گفتیم که برای قریه بهرمان هیچ کاری نشده و حال که شما رییس جمهور هستید و اختیارات دست شماست، کاری کنید، به ما گفتند: مردم بهرمان از من نخواستند که برایشان کاری کنم، من بودجه را به مسوولین بالا دست دادم. جالب است بعد از این همه سال هنوز هم تغییری در قریه بهرمان رخ نداده است؛ شیخ اکبر اینگونه مسایل را بسیار رعایت می کرد و اصلا نمی خواست مدیون شود، وقتی به منطقه ای می رفت و محروم می دید، بسیار ناراحت می شد؛ هم بازی های قدیم با هر لباسی که می آمدند فوری به آنها وقت ملاقات می داد و اگر مشکلی داشتند مشکلشان را رفع می کرد. همه دوستانش به دور ایشان جمع می شدند و با هم شوخی می کردند و حرف های دوران بچه گی را می زدند و بسیار جالب بود.
 
بسیار به مردمی که در ده کار می کردند علاقه داشت و می گفت که سعی کنیم ده ها از سکنه خالی نشود و تولید را بالا ببریم، شیخ اکبر فکر سازندگی عظیمی داشت، هر جا که می رفت تغییراتی می داد و موجب پیشرفت کار می شد، گاهی رضایتش کسب می شد و در برخی از موارد رضایتش کسب نمی شد.
 
آقای هاشمی بسیار با امام محشور بودند، چه اتفاقی افتاد که آقای هاشمی نزدیک امام زندگی کردند و آنجا مستقر شدند؟
نظریاتی که شیخ می داد، بسیار مورد تایید امام(ره) بود، هر وقت می خواستند کار خاصی انجام دهند حتما با شیخ اکبر مشورت می کردند، اگر ایشان تایید می کردند، امام(ره) هم قبول می کردند و کمتر اتفاق می افتاد که نظر شیخ را رد کنند.
 
به عنوان مثال یادم هست که یک بار خانه شیخ اکبر در جماران بودم که حاج عیسی پیش خدمت امام(ره) به درب خانه شیخ اکبر آمد و گفت که امام امشب هوس نان، پنیر، خیار و سبزی کرده است، شما خیار دارید به امام قرض بدهید، شیخ اکبر گفت: عفت در یخچال خیار داریم؟ عفت یخچال را باز کرد و خیارهایی که از چندین روز پیش مانده و زیاد قابل استفاده نبود را داخل بشقاب گذاشت و گفت که زشت نیست این خیارها را به امام(ره) بدهیم؟ شیخ اکبر گفت: زشت نیست، امام می داند که ما هم مثل ایشان هستیم.
 
یعنی شخصیتی مانند امام خمینی امکاناتی نداشتند که به راحتی بتوانند خرید کنند و به ایشان رسیدگی شود!؟
امام(ره) اهل تشریفات نبودند و عادی زندگی می کردند، شیخ اکبر هم زندگی بسیار عادی داشتند، تا دو سال قبل خانه ایشان اجاره ای بود، شیخ اکبر زمینی در قم داشت و قصد داشت آن را بسازد و به فروش برساند، و از طرف دیگر خانه ای که در آن ترور شد را بفروشد تا بتواند منزلی که در این اواخر در آن می نشست را پیش فروش کند. نفهمیدم خانه ای که در آن می نشست را خرید یا هنوز اجاره ای بود.
 
یعنی حتی امام(ره) و هاشمی رفسنجانی خرید منزل شان به روال سنتی انجام می شد و پاسداران در این مساله دخالتی نداشتند!؟
اگر دستور می دادند، انجام می شد، ولی آنها بیشتر مانند مردم عادی بودند چون نمی خواستند خودشان را تافته جدا بافته از مردم بدانند.
 
پس چرا شایعه کردند که آقای هاشمی ثروت انبوهی داشتند؟
شیخ اکبر ثروت نداشت، ولی فکر سازندگی داشت و هر جا که می رفت، سازندگی می کرد؛ تولیت قم در سالاریه ۳۰۰ هکتار باغ انار و میوه داشت، شیخ اکبر به او گفته بود که رژیم این دارایی تو را تصاحب می کند، قبل از آن آنها را وقف کن تا بتوانیم با آن برای طلاب خانه ای بسازیم و به طلبه هایی که فقیر و متاهل هستند کمک کنیم، تولیت هم این زمین را وقف کرد، شیخ اکبر طرح آن را از مهندسین زندان گرفتند و همان جا طرح ساخت شهرک را ریختند، در حال حاضر سالاریه قم بهترین شهرک است و حدود ۲ الی ۳ هزار واحد در این منطقه ساخته شده است.
 
در دوره ای که آقای اکبر هاشمی با امام محشور بودند خاطره خاصی از امام برای شما نقل کردند؟
من در اوج انقلاب از تهران رفتم، اما رابطه شیخ اکبر و امام (ره) بسیار نزدیک بود و به گونه ای که هر روز یا یک روز در میان امام(ره) را می دیدند و مسایل مهم را مطرح می کردند.
 
مادرتان چه سالی از دنیا رفتند؟
۲۰ سال می شود.
 
دوره ای که آقای هاشمی به مقامات بالا رسیدند، تاثیری در زندگی مادر شما نداشت؟
اصلا تاثیری نداشت، حتی مادر ماشین لباسشویی نداشتند
ولی وضع مالی آنها خوب بود
محتاج نبودند، اما مادر همیشه می گفت که من یک نفر هستم و ماشین لباسشویی نمی خواهم.
 
خدم و حشم نداشتند و تغییری در زندگی آنها صورت نگرفت؟
هیچ تغییری نداشت، خانه همان خانه خشت و کاهکلی بود.
 
تهران هم نیامدند؟
سالی یکی دو بار که می خواست مشهد برود به تهران می آمد
آقای هاشمی به دیدن مادر نمی رفتند؟
سالی یکی دو بار به هر بهانه ای که بود، به دیدن ایشان می رفت.
تلفنی با ایشان در ارتباط نبودند؟
خیر! گوش مادر سنگین بود.
بنابراین مقام آقای اکبر هاشمی تاثیری در زندگی اطرافیان نداشت؟
تأثیری در زندگی کسانی که نزدیک بودند، نداشت؛ بعضی آنها که دورتر بودند، شاید بیشتر از موقعیت ایشان بهره بردند.
من ۱۰ سال ماشین رنو داشتم و حاج آقا هم که رییس جمهور شدند همچنان ماشینم رنو بود و تغییری در زندگی ما به وجود نیامد.
خاطره دیگری از آن دوره؟
در اوج جنگ بود، مادرم گفت که من را به دیدن اکبر ببر، شیخ اکبر در منزل تنها بود و وقتی مادر را دید بسیار خوشحال شد، شیخ اکبر و مادر شروع کردند با هم صحبت کردند؛ مادر بعد از نیم ساعت گفت، احمد بریم خانه خواهرت، شیخ اکبر گفت: امشب را پیش من بمان، همسرم هم نیست، مادر گفت: من در خانه تو خوابم نمی برد، شیخ اکبر گفت: حالا اینجا خلوت است، اما مادر گفت: خانه خواهرت راحت تر می خوابم، شاید دیگر همدیگر را نبینیم، ولی یک نصیحت به تو دارم، شیخ اکبر بغض کرد و گفت: چه نصیحتی، مادر گفت: نصحیت و خواهش من این است که این جنگ اگر دست خودت هست، خودت و اگر دست امام هست، برو به امام بگو دیگر جنگ کافی است، فرزندان مردم دارند، کشته می شوند. شیخ بغض کرد و گفت: مادر دست من نیست، دست امام هم نیست ولی من سعی خودم را می کنم. درست دو هفته بعد که شیخ آمد خطبه های نماز جمعه را بخواند گفت: به فرموده امام(ره) علی رغم اینکه توقف جنگ سخت تر از نوشیدن جام زهر بود، اما جنگ متوقف شد.
آقای هاشمی خاطره ای از درگذشت حضرت امام(ره) برای شما نقل نکرد؟ یا نقل قولی و نصحیتی از امام(ره) که پیش از رحلت شان گفته باشند؟
امام در اواخر روزهای عمرشان بیمار شده بودند، من آن زمان تهران نبودم و در سرچشمه کرمان کار می کردم.
بعدا آقای هاشمی نکته ای به نقل از امام خمینی(ره) بیان نکردند؟
خیر! از حرف های خصوصی میان خود و امام(ره) چیزی به ما نمی گفتند، صحبت هایشان با کسانی که در تماس بودند، محرمانه بود و مسایل را علنی نمی کردند.
از روابط شان با رهبری انقلاب خاطره ای ندارید این فراز و فرودهایی که پیدا شد آقای هاشمی نقل و نظری نداشتند؟
ایشان با آقای خامنه ای بسیار دوست بودند، حتی زمانی خانه ای گرفته بودند که دو طبقه بود در خیابان ایران، حاج آقا اجاره خانه را می داد و آقای خامنه ای هم استفاده می کرد حتی زمانی که آقای خامنه ای تهران نبودند خانواده شان می خواستند حاج آقا برای آنها هم می گرفتند مانند دو برادر بودند. اختلافی به آن شکل بینشان نبود. مردم بیشتر در این کارها شیطنت می کنند وگرنه اختلاف نظر بوده ولی اختلاف شدید نبوده است. الان هم در یکی از مصاحبه هایش اکبر گفت که عشق من خامنه ای است و ایشان را بسیار دوست دارم. اینها از جوانی با هم مانوس بودند و رفت و آمد داشتند.
در قضایایی که در انتخابات گذشت و آقای هاشمی کاندیدا شدند و احمدی نژاد رییس جمهور شد خاطره ای ندارید و نقلی به شما نکردند؟
به ما که صحبت های خاصی نکردند ولی مردم از اطراف حتی طومار می آمد از شهرستان، که می گفتند ما می خواهیم اقداماتی کنیم که شیخ می گفت من هیچ وقت راضی نیستم که خدشه ای به مردم و انقلاب وارد شود.
در دوره ای که احمدی نژاد رییس جمهور شد، خاطره ای از آقای هاشمی ندارید؟
نه! نظر خاصی نداشته و می گفت که این انسان پوچی است و نمی تواند کشور را اداره کند بلکه مشکلاتی برای مردم ایجاد می کند.
احمدی نژاد یک استاندار ضعیف شیخ اکبر در اردبیل بود، حتی شنیده ام در اردبیل چندین پرونده دارد که نشان می دهد در زمان استانداری چقدر مردم را اذیت کرده است.
در ماجرای رد صلاحیت آقای هاشمی، خاطره ای ندارید؟
نه باز هم شیخ اکبر با صبر و تحمل این مساله را هم پذیرفت و گفت که مردم آنچه باید بدانند، می دانند و همین مساله باعث محبوبیت بیشتر ایشان هم شد.
شما خودتان واکنشی نداشتید؟
خیر! ما توجهی نکردیم، ما به سیاست کاری نداریم، اما همه مردم به این مساله و همچنین رد صلاحیت سیدحسن خمینی بسیار توجه کردند، در زمان رد صلاحیت سیدحسن، شیخ اکبر گفت: شما صلاحیت تان را از چه کسی گرفتید که برخی را راحت رد صلاحیت می کنید!
همگی شاهد بودیم کسانی که سیدحسن را رد صلاحیت کردند، در برابر حاج آقا جوابی نداشتند.
چرا حاج آقا را رد صلاحیت کردند؟
یک دشمنی و کینه ای دیرینه از حاج آقا داشتند ، فکر کردند که اگر ایشان بیاید می خواهد تغییرات کلی اعمال کند، شایعاتی هم در این زمینه درست می کردند، مثلا گفتند که رهبری باید در قانون اساسی شورایی باشد و اگر آقای هاشمی بیاید، می خواهد این اصل قانون اساسی را اجرایی کند در صورتی که اینطور نبود، حاج آقا نظر بلندی داشتند و معتقد بودند هر کسی که می تواند خدمت کند، بر سر کار باشد، ولی لطمه ای به جمهوری، انقلاب و مردم وارد نکنند چون واقعا انقلاب برای مردم گران تمام شد، چقدر شهید دادند و زندگی ها از هم پاشیده شد. اما به هر حال عده ای رعایت نمی کنند و سود جو هستند.
آخرین بار چه زمانی حاج آقا را دیدید؟
دو یا سه روز قبل از فوتشان، که عقد دختر یاسر بود، همه اقوام درجه یک به خانه یاسر رفتند و حاج آقا صیغه ازدواج آنها را خواند و نصحیت شان کرد. البته دو روز بعد از این عقد حاج آقا فوت کردند.
حاج آقا دخالتی در این عقد و ازدواج ها می کرد؟
معمولا در فامیل هر کسی که می خواست ازدواج کند، از حاج آقا درخواست می کرد صیغه عقد را جاری کند.
دخالتی در مهریه و اینطور مسایل نمی کرد؟
معتقد بود که مهریه برای زن لازم است و اگر زن مهریه نداشته باشد، ارزشش پایین می آید، اما دخالتی نداشتند یا در این زمینه دستوری نمی دادند.
 
 
چطور مطلع شدید که حال آقای هاشمی نا مساعد شده است؟
یکی از دوستان با من تماس گرفتند و گفتند که حاج آقا حالش بد شده، شما مطلع هستید، گفتم خیر اطلاعی ندارم، شاید شایعه باشد.
آقای هاشمی پیش از نا مساعد شدن حالشان، تندرست بودند؟
بله! بسیار سالم و سرحال بودند.
سابقه بیماری نداشتند؟
اصلا سابقه سکته نداشتند ولی قندشان بالا بود و با ورزش و دارو قندشان متعادل نشان می داد؛ در تماس نخست که اطلاع دادند حال شیخ اکبر مساعد نیست، من جدی نگرفتم، پس از آن دوست دیگری به من زنگ زد و گفت که حاج آقا را به بیمارستان شهدا منتقل کردند، پرسیدم چرا؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفت: حالشان خوب نبوده، من پایین شهر بودیم و تا به بیمارستان رفتیم، دیدیم که تعداد بسیاری از مردم به طرف بیمارستان هجوم آوردند به گونه ای که اصلا امکان نزدیک شدن به بیمارستان وجود نداشت.
یعنی شما حاج آقا را ندیدید؟
خیر! رسیدیم جلوی بیمارستان به ما اطلاع دادند که شیخ اکبر را به جماران منتقل کردند، گفتند ایشان سکته ناگهانی کردندو درجا فوت کردند؛ اصلا باورم نمی شد، به دکتر گفتم جریان چیست؟ گفت: سکته هایی هست که برای بیماران قندی پیش می آید، گفتم: نمی شود کالبد شکافی کنیم که مطمئن شویم، گفت: تاثیری ندارد؛ خلاصه با کالبد شکافی مخالف بود و نپذیرفت که در مورد مرگ ایشان بررسی بیشتری صورت بگیرد.
مگر ممانعت امکان داشت؟
باید فرزندان حاج آقا درخواست کالبد شکافی می کردند، اما نخواستند. ولی من به دکتر گفتم اما ایشان گفت که نیازی نیست و اگر هم چیزی ثابت شود، کاری نمی شود کرد. من پیکر شیخ اکبر را دیدم، صورتشان سرخ شده بود و معلوم بود که به ایشان فشار آمده بود؛ برخی می گویند که در آب سکته کرده بودند و برخی دیگر گفتند در آب موادی ریختند، هزار شایعه درست شد…
یعنی پس از درگذشت آقای هاشمی، هیچ بررسی صورت نگرفت؟
خیر! عادی برخورد کردند. پیکر ایشان را آن شب به جماران بردند، شب بعد غسل دادن و آماده کردند و روز سوم هم دانشگاه بردند و آقای خامنه ای نماز بر پیکر ایشان خواندند.
اما در مراسم تشییع پیکر ایشان جمعیت بسیار زیاد و فوق العاده ای شرکت کردند، میلیونها نفر شرکت کردند؛ حتی مخالفین هم در مراسم تشییع پیکر ایشان حضور داشتند.
اینکه گفته شد پیکر ایشان از مسیر دیگری برده شده بود، درست است؟
من در جریان نبودم. حالم هم خیلی خوب نبود، انقدر جمعیت زیاد بود که نمی شد ایستاد؛ چندین نفر هم در تشییع پیکر ایشان در فشار جمعیت شاید مصدوم شدند.
نتوانستید در مراسم تدفین شرکت کنید؟
ما به حرم امام (ره) رفتیم.
گفته شد در هنگام دفن آقای هاشمی در ضریح امام(ره) هم یک نماز مجزا خوانده شد؟
بله درست است!
شما در نماز دوم حضور داشتید؟
خیر! من نبودم
شنیدید یا دیدید؟
ندیدم، آن زمان من در ضریح حضور نداشتم، ولی گفتند که نماز دیگری خواندند.
در حال حاضر بر روی موضوع درگذشت آقای هاشمی پیگیری خاصی صورت نمی گیرد؟
شنیدم که شورای امنیت در حال انجام بررسی هایی هست.
آیاا از پیکر ایشان نمونه برداری نشده است؟
خیر، نمونه برداری نشد، بلکه از عکس ها بتوانند بررسی انجام دهند. به طور کلی شیخ اکبر مرگ با عزتی داشت، علاوه بر حضور حداکثری مردم، پرچم های ۹۲ کشور به حالت نیمه افراشته درآمد و در مراسم ختمی که آقای خامنه ای برای ایشان برگزار کردند، حدود ۱۵۰ هیات و سفیر و نماینده برای تسلیت به ایران آمده بودند.
پس از درگذشت آقای هاشمی دیداری با رهبری انقلاب داشتید؟
بله! دیدار داشتیم، یکی از دیدارها در همان روزی بود که آقای خامنه ای برای مرحوم هاشمی رفسنجانی مراسم برگزار کردند، در آن روز جلسه ای گذاشتند و خواستند که اخوان و فرزندان را ببینند، ما به اتاق مخصوص خودشان رفتیم و صحبت کردیم، ایشان گفتند، ناراحتی من کمتر از شما نیست، من هم یار دیرینه خود را از دست دادم؛ امروز نوبت ایشان بود و فردا نوبت ماست؛ باید بپذیریم. شما ایشان را فراموش نکنید و برایشان قرآن زیاد بخوانید و صدقه بدهید.، گفتیم در حد توان این کار را خواهیم کرد.
دو هفته بعد، دوباره ایشان را دیدیم، من و آقای خامنه ای روی صندلی نشسته بودیم و بقیه روی زمین نشسته بودند؛ از من پرسیدند که احمد آقا چرا روی صندلی نشستید؟ گفتم زانو درد دارم، گفت: یاد هست که زمانی معلم من بودی، گفتم بله یادم هست و افتخار من همین است، گفت پول هم از من گرفتی، گفتم: بله، گفت: همان ۶۰ تومن که بابت کلاس ها پرداخت کردم، حقوق دو ماه من بود. بعد از آن گفتند، عقد مهدی را من و شیخ اکبر در همین اتاق بستیم و پس از آن با محمد و محمود شوخی کردند؛ به طور کلی دیدار خوبی بود. جالب این است که احمدی نژاد هم جزو مستقبلین بود، جلوی در به مهمانان خوش آمد می گفت.
از نظر شما درگذشت آقای هاشمی عادی است؟
نمی توان کسی را متهم کرد ولی اخیرا در سایتی آمده که قاتل حاج آقا شناسایی شده است، ما باورمان نشد و گفتیم که از این صحبت ها زیاد گفته می شود، شاید هم راست باشد، خدا می داند.
یعنی گمان می کنید حاج آقا شهید شده باشند؟
احتمالش ۵۰ به ۵۰ است؛ اغلب مردم که معتقدند ایشان شهید شده است.
ولی در شهرستان ها مجالس ختم بسیار با شکوهی برای ایشان گرفتند مثلا در یزد چند ده مجلس ختم با شکوه برای ایشان برگزار شد.
فقدان آقا هاشمی چه اثری برای شما داشته است؟
ما تا چند روز پیش شوکه بودیم و اصلا باورمان نمی شد که فوت شدند، ولی کم کم جای خالی ایشان حس شد و باور کردیم که از بین ما رفتند، من چون شهرستان بودم هر دو ماه یک بار ایشان را میدیدم اما مدام سراغ من را می گرفتند.
شما را دوست داشت؟
بله!
 
خاطره دیگری درباره خودتان؟
به دعوت یکی از دوستان، می خواستم به مصر بروم، تصمیم گرفتم ابتدا حج عمره بروم و از آنجا مدینه و پس از آن به قاهره بروم، از هواپیما در جده که پیدا شدم، دیدم یک آقای ورزشکاری جلوی ما آمد و گفت حاج احمد هاشمی؟ گفتم بله! گفت: از ریاست جمهوری زنگ زدند و گفتند که شما در این پرواز به جده می آیید و گفتند که با آنها تماس بگیرید. آن زمان آقای سیدحسین مرعشی رییس دفتر حاج آقا در تهران بود، تماس گرفتم و گفتند شما کجایید، گفتم: جده هستم، گفت: بعد از آن، کجا می روید، گزارش شده که شما با یکی از دوستان خود به مصر می روید؟ گفتم: بله درست است؛ گفت: حاج آقا گفتند که به احمد بگویید در حال حاضر به مصر نرود چون رابطه ایران و مصر خوب نیست و مشکلاتی پیش می آید. من با دوستم در مصر تماس گرفتم و گفتم که کاری پیش آمده و باید به خدمت حاج آقا برسم. خلاصه آن سفر حاج آقا ما را از رفتن به مصر منع کرد، البته ایشان می دانست ما سیاسی نیستیم ولی شاید در آن شرایط شاید آن سفر می توانست مشکل ساز شود.
چرا در مورد خانواده هاشمی شایعات بسیار است؟
خانواده هاشمی تافته جدا بافته نیستند و مانند سایر مردم زندگی می کنند، اتفاقا برخی بسیار راحت تر و بهتر از ما زندگی می کنند.
اینکه گفتند ثروت حاج آقا قبل و بعد از انقلاب تغییر عمده ای کرده است.
بعد از انقلاب ثروت حاج آقا کمتر هم شده است.
شایعه کردند که آقای هاشمی پول های زیادی در بانک های خارج از کشور دارند؟
همه اینها شایعه است، دشمنان این شایعات را درست می کنند، حاج آقا از پسته رفسنجان ۴ سهم از شرکت تعاونی رفسنجان شریک است مانند سایرین، کارگران قبلی ما به مراتب بیشتر از ما در سال پسته دارند، اما همه دنیا می گویند پسته رفسنجانی، نمی گویند پسته رفسنجان!
در جلسات خانوادگی، آقای هاشمی نسبت به شایعات چه واکنشی داشتند؟
دو سه بار از ایشان سوال شد که چرا هیچ واکنشی نشان نمی دهید، ایشان می گفتند: آنها که دوست ما هستند، از این حرف ها خوشحال می شوند و می گویند خداوند به او بیشتر بدهد و کسانی که دشمن هستند، می سوزد؛ چرا من خودم را ناراحت کنم، جواب ابلهان خاموشی است.
انقدر عکس و فیلم از زمین های رفسنجان گرفتند و گفتند که اینها برای هاشمی رفسنجانی است، در صورتی که دروغ بود.
حاج آقا قبل از انقلاب اقدامات اقتصادی انجام می داد و بعد از انقلاب دیگر نمی توانست این کار کند و ثروتش کمتر شده بود.
فکرش سازندگی بود و هر جا که می رفت سعی می کرد طرح جدیدی دهد و تحول ایجاد می کرد.
شخصیتی در تراز حاج آقا می شناسید؟
از نظر علمی هستند کسانی که سواد دارند، ولی از نظر فکری، به مانند اکبر سراغ ندارم.
هر جا که برای بازدید می رفت همراهنش خسته می شدند، بسیار با علاقه سوال می کردند، یک ۵۰ تا ۶۰ نفر از پزشکان مقیم خارج به سرچشمه مس کرمان آمدند، وقتی من را شناختند، بسیار خوشحال شدند و گفتند حاج آقا شما سوالاتی از پزشکی می پرسیدند که ما نمی توانستیم جواب بدهیم.
چرا آقای هاشمی را با امیر کبیر مقایسه می کنند؟
امیرکبیر فکر سازندگی داشت و می خواست ایران، رو به دانش و سواد پیش برود  حاج آقا هم اقدامات بزرگی برای پیشرفت ایران انجام داد و هدفش سرفرازی ایران بود. امیر کبیر دارالفنون را تأسیس کرد و حااج آقا هم از جمله دانشگاه آزاد اسلامی را با یک میلیون تومان که امام هدیه دادند تأسیس کرد؛ آن زمان افراد ۴ سال پشت کنکور می ماندند و نمی توانستند برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروند، شیخ اکبر دانشگاه آزاد را تأسیس کرد تا افراد بیشتری بتوانند درس بخوانند.
در این سال ها خلق و خوی ایشان تغییر کرد؟
در خلق و خوی ایشان تغییر کلی ندیدیم ولی به هر حال مشکلات مردم و مملکت روی اعصاب او تاثیر می گذاشت.
ایشان به آروزهایش رسید؟
شیخ اکبر فراز و نشیب های بسیاری در زندگی داشت.
به هدفشان از مبارزات رسید؟ از چیزی پشیمان نشده بود؟
زندگی راحتی نداشت، کلا در زندگی بسیار با محدودیت مواجه بود. فرض کنید  می خواست عیادت مریض برود، نمی توانست در بسیاری از مجالس شرکت کند و ….
به آروزهایی که از پیروزی انقلاب دنبال آنها بود، رسید؟
توانستند رژیم شاه را ساقط کنند و نظام جمهوری اسلامی را برقرار کنند.
به هدفی که از حکومت داشتند، رسیدند؟
آنطور که باید و شاید حکومت به هدف مدنظر نرسید، در حال حاضر چه بسا بر روی برخی سیاست ها و رفتارهای حکومت، نظر مثبتی نباشد. مثلا در مورد مسائل اجتماعی این امر بعضا ناشی از سخت گیری های بی مورد است که حاج آقا با آن ها مخالف بود از جمله مثلا می گفت ماهواره های مردم را جمع می کنند و این نوع سخت گیری ها هیچ تاثیر مثبتی ندارد بلکه تاثیرات منفی به همراه خواهد داشت.
در مورد برخوردی که برای حجاب می شد، چه نظری داشتند؟
مخالف بود؛ می گفت دلیلی ندارد بعد از سی سال جلوی خانم ها در خیابان را می گیرند.
با سخت گیری مخالف بود؟
بله!
در زندگی شخصی هم همینطور بود؟
بله! اصلا به فرزندان سخت گیری نمی کرد و آنها را بسیار دوست داشت، همیشه برنامه اش این بود که جمعه ها همه فرزندان به منزل او بروند.
با برخوردهای جناحی که در کشور می شود و حذف هایی که صورت می گرفت هم مخالف بود؟
کلا مخالف حذف و اختلاف بود و می خواست همه با هم صمیمی و دوست و یار و یاور یکدیگر باشند.
 
بعد از درگذشت امام(ره)، رابطه آقای هاشمی با خانواده امام چطور بود؟
 رابطه بسیار خوبی بود؛ تکیه گاه آنها بود، سیدحسن خمینی پس از فوت شیخ اکبر بسیار گریه کرد و این نشانه علاقه شدید ایشان به شیخ اکبر است.
خیلی از شخصیت ها بسیار گریه می کردند.
 
رهبری انقلاب غیر از زمانی که نماز میت بر پیکر آقای هاشمی رفسنجانی قرائت کردند، در سایر مراسم های عزاداری شرکت کردند؟
من ایشان را ندیدم، شاید خصوصی به مراسمی آمدند؛ به طور کلی رهبر بسیار نگران اوضاع بودند.


نظر شما