"خلخالی حکم اعدام زیاد صادر کرد اما هیچکس را خودش نکشت"
متن کامل این گفتگو را در زیر از نظر میگذرانیم.
*******
** شما در یک برههای مدتی رییس زندان قصر بودید. در آن مدت از سران رژیم گذشته و ساواک با چه افراد شاخصی آنجا برخورد داشتید و اوضاع و احوال آنها چگونه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. وقتی من رفتم زندان قصر علتش این بود که آنجا افرادی مثل شهید کچویی و حاج اصغر رخ صفت و بعضی دیگر از دوستان مسئولیت زندان را داشتند و من هم در کمیته انقلاب بودم. ولی دو تا مورد در زندان قصر بود که یک مقدار مشکل ایجاد کرده بود. یکی این مساله بود که مسئولیت زندان دست کسی افتاده بود که به زور خودش را جا کرده بود. فردی از بچههای شهربانی بود به نام سرهنگ –سرهنگ نبود ولی لباس سرهنگی تنش کرده بود- کریمی. علی کریمی. بعد بستگانش و برادرش و اینها را هم آورده بود آنجا و خودخوانده شده بودند مسئول زندان و زندانبان.
زندانیان را گاهی اوقات اذیت میکردند و بعضی وسایل زندانیان گم میشد و اینها نمیدادند. با شهید کچویی و رخ صفت که از طرف مسئولین رفتند آنجا این آقایان از اول مخالفت کردند و مرتب مانع تراشی میکردند. تا اینکه یک روز تصمیم میگیرند که اینها را دیگر به زندان هم راه ندهند. یک روز اول صبح شهید کچویی و آقای رخ صفت را که مسئول زندان بودند، موقع ورود به زندان راه نمیدهند و از همان دم در زندان برشان میگردانند. در چنین موقعیتی خوب مشکل پیش آمد.
دلیل دیگر هم این بود که کار بازجویی متهمین ساواک و غیرساواک که دستگیر میشدند در قسمت شمالی زندان قصر بود. آنجا بازجویی میکردند و بعد زندانشان هم همانجا بود، بازجویی هم همانجا. حالا متاسفانه در وضعیتی که آنجا پیش آمده بود، اکثر بازجوها یا از مجاهدین بودند یا گرایشان به مجاهدین داشتند و چند نفری هم بودند که وضعیت درستی داشتند، ولی آنها تسلط پیدا کرده بودند و گاهی اوقات متهمین را اذیت میکردند یا بازجوییها را میبردند منزلشان انجام میدادند و ازشان سواستفاده میکردند و ... .
** یعنی چه؟ چه سواستفاده ای میکردند؟
آن دسته از بازجوها که از بچههای مجاهدین بودند، برخی از زندانیان را میبردند در خانههایشان بازجویی میکردند، از نوشتهها و اعترافات متهمین کپی بر میداشتند و برای مسائل خودشان سواستفاده میکردند. این کارها را میکردند. در چنین وضعیتی چون آنها، هم خود مجاهدین و هم خود مسئولین آن موقع، دادستان انقلاب که آقای آذری قمی بود، آقای جواد منصوری هم فرمانده سپاه بود، شناختی از من داشتند، تصمیم گرفتند که برای رسیدگی به کار زندان و کار بازجویی و اینها من را به عنوان مسئول زندان معرفی کنند. یک روز همین آقایان کچویی و رخ صفت به ما گفتند که در سپاه یک جلسهای است و گفتند که شما هم باید بیایید. رفتم آنجا دیدم آقای آذری قمی بود و آقای منصوری بود و اینها به زور حکم ریاست زندان را برای من نوشتند.
من گفتم نیرو نیست و نیرو کم است و اینها که آقای منصوری گفت من یک تعداد نیرو به تو میدهم. یک تعداد حدود 20 نفر نیرو ایشان فرستاد و ما فردای آن روز رفتیم زندان. اول در را باز نمیکردند، ولی بعد با فشار و تهدید و تیر هوایی و اینها مجبور شدند در را باز کردند. در را که باز کردند انها از در دیگر فرار کردند. همین مثلاً سرهنگ کریمی و دار و دستهاش که خودشان، خودشان را رییس کرده بودند، با بیسیم و اسلحه و ماشین از در شمالی زندان فرار کردند.
ما رفتیم به زندان مسلط شدیم. بعد هم من چون مقر آنها را میدانستم، کجاست، فرستادم دستگیرشان کردند. حالا نمیخواستیم نگهشان داریم فقط گفتیم بیسیم و اسلحه و اینها را ازشان بگیرند و ولشان کنند که همین هم شد.
چند روزی آنجا مستقر شدیم و وضعیت زندان را سر و سامان دادیم. من به آقای آذری قمی و اینها زمانی که اصرار داشتند برای من حکم ریاست زندان را بزنند، گفتم شما یک چند روزی نباید بیایید آنجا. دفتر دادستانی انقلاب هم آن موقع در زندان قصر بود. من گفتم اگر میخواهید من ریاست زندان را قبول کنم، شما نباید چند روزی به آنجا بیایید تا من یکسری اقدامات را انجام دهم و آنها هم قبول کردند و آقای قمی یک هفتهای به زندان و دفتر کارش نیامد. بعد از چند روزی که دیگر آنجا بر اوضاع زندان مسلط شدیم، رفتیم قسمت بازجویی. من گفتم اینجا هم یک هفته تعطیل است تا ما یک بررسی کنیم که ببینیم کی به کی است. جلوی در هم سپردیم که هر کس بیرون میرود، اگر کیفی، یا وسیلهای دارد، بازرسی شود تا اگر پروندهای چیزی داشت از او بگیرند که خارج نشود اسناد و مدارک. گفتیم آدرس هم بگیرند از افراد تا دوباره بعد از یک هفته از آنها دعوت به کار کنیم. اینها هم اما عمدتاً چون میدانستند دیگر ما در زندان قصر بر اوضاع مسلط شدیم، آدرسهای عوضی دادند و دیگر هم نیامدند سر کار و ما بعد از آن یک تعدادی از بچههای در خط انقلاب را برای کار بازجویی آوردیم آنجا.
** افراد شاخصشان چه کسانی بودند؟
مثل محمود رضوی، احمد کاشانی و یک چند تایی بودند که حالا اسامی آنها یادم نمانده است. یک تعدادی بودند که آمده بودند آنجا مسئولیتت بازجویی و اینها را دست گرفتند. من یکی دو ماهی که آنجا مسئول زندان بودم و یک مقدار سر و سامان که دادم کار را بعد دوباره واگذار کردم به خود آقای کچویی و آقای رخ صفت و بازگشتم به کمیته.
افراد سرشناسی هم که آنجا بودند آن موقع هویدا، خلعتبری و یکسری آدمهای شاخص دیگر بودند که خوب اسامی خیلی یادم نمانده است.
** اعدام هویدا در زمان ریاست شما انجام شد؟
نه من نبودم. من دادگاه تهرانی و آرش و اینها را بودم که اولین دادگاه علنی بود و آقای گیلانی هم رییس دادگاه بود. دادگاه را در زندان قصر، در مسجد زندان برگزار کردیم. اینها را خیلی محترمانه با ماشین میبردند جلوی مسجد پیاده میکردند برای اینکه کسی به آنها توهین نکند. جلسه دادگاه هم که تمام میشد، دوباره از جلوی در مسجد سوارشان میکردند میآوردند جلوی بند پیادهشان میکردند.
من از زندان بازگشته بودم به کمیته که هویدا را اعدام کردند.
** در زندان با هویدا صحبتی هم داشتید؟
یکی دو مورد بود که در سلولش که سلول بزرگ و روشنی هم بود، برخلاف سلولهای ما در زندان با او صحبت کردم. هویدا در این سلول بزرگ تنها بود. یکی دو باری رفتم با او صحبت کردم. هویدا از وضع سلول و اینها ناراحت بود. من به او گفتم که آقای هویدا شما یک نفرید در این سلول ولی ما در همین سلول شش هفت نفر با هم میخوابیدیم. فکر نکن جای تو تنگ است.
ایشان مرتب از وضعیت اظهار بی اطلاعی میکرد، اما دروغ میگفت و از وضعیت زندانهای سیاسی مطلع بود. آنجا اظهار بی اطلاعی و اظهار بی گناهی میکرد و میگفت که من حدود 12 سال نخست وزیر مملکت بودم و هیچ چیز در زمان من اصلاً گران نشد و من نگذاشتم تورم زیاد شود و از این حرفها.
ما میگفتیم که خوب بالاخره در همان زمان نخست وزیری شما این زندانها ساخته شد و بازداشتها و اینها به آن شکل انجام میشد، میگفت من کارهای نبودم و این سیستم بود که اینجوری بود.
** درباره شاه نظری اظهار نکرد؟
آن موقع نه.
** اینکه او را در زندان جا گذاشته بودند و رفته بودند؟
او را که جا نگذاشتند میخواستند ببرندش. او بود و نصیری و ... .
** به هر حال اینها را در زندان گذاشته بودند؟
شاه زمانی که اینها را گرفت، نمیخواست اینها را نگه دارد. میخواست مردم را اغفال کند و بگوید که مقصر کار، اینها بودند. همین نصیری و هویدا و اینها. میخواستند یک کار فرمالیته کنند ولی فکر نمیکردند که اینجوری شود و اینها دست مردم بیفتند. اصلاً اینها داشتند از زندان عشرت آباد که الان پایگاه سپاه است، فرار میکردند که مردم اینها را دستگیر کرده بودند. حتی نصیری را مردم با سنگ زده بودند و وقتی آورده بودندش به مدرسه رفاه تحویلش دهند، سرش شکسته بود.
** شما آن موقع در مدرسه رفاه بودید؟ زمانی که نصیری را آوردند، آنجا بودید؟
من بودم. منتها آنجا دو قسمت بود. یک قسمت بود که زندانیهای متفرقه و عمومی درجه پایین و اینها را نگه میداشتند، ولی این دو سه نفر نصیری و اینها را آوردند در خود مدرسه، در سمت اداری آنجا در یک اتاق نگهشان میداشتنند. چون احتمال این بود که هجومی بشود یا مثلاً شورشی بشود و بیایند اینها را بخواهند فراری دهند. آن موقع امکانات نظامی و حفاظتی ما خیلی ضعیف بود. امکاناتی نبود. چون احتمال این میرفت که اینها را بیایند و فراریشان دهند، این بود که این دو سه نفر را با عجله اعدام کردند که از دست نروند. رحیمی و نصیری دو سه نفری بودند. اسامی آنها دقیق یادم نیست. به نظرم چهار نفر بودند.
** یک قضیهای که پیرامون آن بحث و جدل و گفتگو زیاد است، این است که به هر حال حکم اعدام هویدا را چه کسی اجرا کرد. آقای خلخالی یا هادی غفاری؟
حکم را که آقای خلخالی داد. یک شایعهای بود که الان دقیق یادم نیست، اما شایعه بود که هادی غفاری یکبار که رفته هویدا را از پلهها بیاورد پایین، همانجا از پشت یک گلوله به او زده است، این شایعه بود، من دقیق نمیدانم.
** آقای غفاری این را تکذیب کرده است؟
آن موقع اینگونه شایعه بود. هادی غفاری الان میخواهد خودش را تبرئه کند، چون فکر میکند اینها کارهای مثلاً تندروانه ای بوده است؛ اما خودش هم آن موقع خیلی تندرو بود. مثلاً اگر میآمد زندان به زندانیان شاخص بد و بیراه هم میگفت.
** چرا میخواهد خودش را تبرئه کند؟
چون الان ایشان با انقلاب و نظام و اینها یک مقدار حاشیه دارد. مساله دارد. خودش آن موقع ها خیلی حرفها را میزد و خیلی کارها را میکرد اما الان ... .
** مثلاً چه حرفهایی میزد یا چه کارهایی میکرد؟
آن موقع خیلی ادعای انقلابی گری میکرد و خیلی کارها را میکرد ... .
** تندروی با انقلابی گری ...؟
خوب اینها آدمهای خیلی تندرویی بودند و مثلاً متهم را در خیابان میگرفتند میزدند و گاهی اوقات به قول معروف نیمه مردهاش را میآوردند تحویل کمیته میدادند و بعضی کارهای دیگر را هم اینها میکردند. مثلاً اسحله ای چیزی اگر تحویل میگرفتند، میبردند نگه میداشتند. مثلاً همین چند سال پیش مقدار زیادی اسلحه در جاسازیهای همین مسجد الهادی آقای غفاری پیدا کردند. اینها خودشان را جزو انقلابیون میدانستند و یکی دو باری هم در مجلس وکیل شد و اینها. ولی بعد در زمان نخست وزیری مهندس موسوی، یک سری چیزها در روابطی که با هم داشتند اتفاق افتاد. آن کارخانه جوراب استارلایت و کارخانه آلومینیوم که قابلمه درست میکرد، اینها را خلاصه به ثمن بخس از دولت گرفته بود. با قیمت خیلی پایین.
** این دوستان شما که در زندان قصر بودند اینها به شما گفتند که هادی غفاری حکم هویدا را اجرا کرده است؟
شایع بود این حرفها در آن زمان. من دقیق نمیدانم. الان یادم نیست که چه کسی به من گفت.
** بعضیها میگفتند که کار آقای خلخالی بوده است؟
نه. خلخالی حکمش را داده بود، اما خود خلخالی کسی را نکشت. ممکن است افراد دیگری بوده باشند، اگر ایشان هم نبوده بالاخره افراد دیگری بودند خوب یکی دو نفر که نبودند.
** از همفکرهای آقای غفاری دیگر چه کسانی بودند که تندروی میکردند؟
اینها جزو چیزهایی است که خیلی نمیشود گفت.
** خوب برای ثبت در تاریخ بگویید؟
آن موقع بودند، بعضیها بودند و هادی غفاری بود که آن موقع ها در این کارها بودند و وقتی بازجویی میکردند، فشار میآوردند. منتها بعد که آمدند مجلس شدند جزو مخالفین شکنجه و جزو مخالفین این مسائل و گناه را گردن دیگران میانداختند. اینها یکسری چیزها است که تاریخ بر آنها گذشته و باید آنهایی که در جریان کامل مسائل بودند، مطالب را بگویند. من خیلی در جریان نبودم.
** با آقای خلخالی هم رابطه و همکاری داشتید؟
من نه. چون از راه و روش او خوشم نمیآمد، خیلی نزدیکش نمیشدم.
** چرا؟
چون خیلی از کارهایش را تأیید نمیکردم. یکسری تندرویهایی داشت در رابطه با احکام اعدام. بعضی از این آدمها در رابطه با مواد مخدر را نباید اعدام میکردند. اینها در حد اعدام نبودند. بعد هم که حکم مثلاً بازرسی منزل و مصادره اموال میداد و بعد که طرف را اعدام میکردند، میرفتند اموال بیاورند، میدیدند طرف روی یک موکت زندگی میکرده است.
یا اینکه میگفت ما حکم اعدام دادیم، حالا طرف اگر بی گناه باشد، میرود بهشت و شهید به حساب میآید و اگر هم گناه کار باشد که خوب به مجازات عملش رسیده است.
اعدامهایش خیلی حساب و کتاب دقیقی نداشت. البته من قبول دارم که اول انقلاب یک تندروها و به تعبیر دقیقتر قاطعیتی و اینها هم شاید لازم باشد، چون اگر از اول قضایا را شل بگیریم هم کار از دست در میرود، اما اینها باید کنترل شده باشد. اول هر انقلابی بالاخره یک تندرویهایی دارد و ایشان هم در رابطه با آن قضیه مواد مخدر و مسائل اینجوری آن موقع موفق بود و خیلی مساله قاچاق مواد مخدر کم شده بود و اعتیاد و اینها کم شده بود.
** علت اینکه از کار کناره گیری کرد یا برکنار شد هم تقریباً همین انتقاداتی بود که میشد؟
بله دیگر. در اثر همین بود که امام ایشان را کنار گذاشت.
** شما بعد از اینکه به کمیته برگشتید در یک برههای آقای فلاحیان فرمانده کمیته شدند. آقای فلاحیان چه کسی را در کمیته به عنوان مسئول شما گذاشت؟ قضیه چه بود؟
من از 22 بهمن 57 که کمیته تشیکل شد، در کمیته بودم. بعد از یک ماهی که مدرسه علوی بودیم و مسائل استقبال و استقرار امام و مسائل دیگر یک مقدار سر و سامان پیدا کرد، ما آمدیم مدرسه رفاه و در مدرسه رفاه هم کمیته تشکیل شد و تا آن موقع ما جزو کمیته و حالا از مسئولین کمیته بودیم. از اول هم قسمت به اصطلاح سخت کار به دوش ما افتاد. چون یکسری کارهای اداری و اینها که بود خیلی مطلوب من نبود؛ اما کار بازجویی و بازپرسی و اینها در رابطه با اینکه ما با اقای لاجوردی هم رفیق بودیم و رابطه داشتیم، این قسمت را به ما واگذار کردند. میگفتند شما شناخت خوبی دارید از گروهکها و مسائل آنها؛ دیگر آن قسمت دست ما افتاد و ما هم تقریباً ضابط دادستانی بودیم. منتها آقای لاجوردی اجازه به ما داده بود که ما خودمان حکم بازداشت و بازرسی منزل و بازجویی بدهیم. بعد هم من چند تا از بچههایی که خوب بودند را آورم در قسمت بازجویی. پروندههایی که ما تهیه میکردیم میفرستادیم به زندان قصر، اکثراً با همان پروندهها افراد دادگاهی میشدند، یا حالا یک گزارش جزئی روی آن میگذاشتند. من از اول هم خیلی با اعدام موافق نبودم و معتقد بودم کسانی که قتل نکرده باشند، به خاطر افکار سیاسی نباید اعدام شوند. معتقد بودم حالا اگر کسی قتل کرده یا انفجاری را انجام داده یا مسائل اینگونه، اینها مسائلی است که قانون میگوید طرف محارب است و آنجا هر چه قانون میگوید عمل کنند.
ولی یکسری آدمهایی بودند که کاری در حد قتل و انفجار و اینها انجام نداده بودند و فقط به خاطر تندروی و مواضع سیاسی که داشتند، با آنها برخورد میشد. آن موقع یک جورهایی بود که فشار نبود، شکنجه به آن صورت نبود و مسائل اینجوری نبود. لذا این افرادی که دستگیر میشدند هم آنجا یک مقدار بلبل زبانی میکردند، پرحرفی میکردند، شعار میدادند و مسائل دیگر و اینها باعث شده بود که چون تنبیه نمیشدند، یک مقدار روی آنها زیاد شده بود.
سران و مسئولین این گروهکها تبلیغ میکردند و میگفتند که مثلاً در کمیته آدمهایی هستند که ساواکی بودند و شکنجه گر هستند و از این حرفها و ما به خاطر اینکه تحلیل اینها درست از آب درنیاید، افرادی را که میگرفتند میبردند زندان اصلاً اذیتشان نمیکردیم و حتی آدمهایی هم بودند که آنجا فحش میدادند و مرگ بر خمینی و درود بر رجوی میگفتند در همان کمیته هم اما ما حتی این آدمها را نیز اذیت نمیکردیم و تنها کاری که میکردیم در مواردی که کسی خیلی شلوغ کاری میکرد این بود مثلاً میفرستادیمشان زندان انفرادی و انفرادی هم مثل انفرادی کمیته مشترک و اینها نبود و فقط یک جای مخصوصی بود که تنها نگهشان داریم. بعد از چند روز هم اینها ساکت میشدند.
برخورد ما با اینها این قدر نرم بود که اینها با پر رویی حتی اسمشان را نمیگفتند و آدرس خانهشان را نمیگفتند. میگفتیم اسمت چیست؟ میگفت مجاهد، میگفتیم خانهات کجاست؟ میگفت ایران و میگفتیم پدرت کیست؟ میگفت خلق ایران. ما همینها را در بازجویی مینوشتیم و دادستانی قبول نمیکرد از ما. چون اسم نمیگفتند ما آنها را به نام آقای شماره یک و یا دو نامگذاری میکردیم و با صابون و یا رنگ روی لباسشان شماره آنها را مینوشتیم. اینها هم میرفتند در سلول و لباسهایشان را عوض میکردند که مثلاً دفعه بعد که گفتیم مثلاً آقای شماره 2 بیاید، آقای شماره 5 میآمد به جای او.
بعد هم وقتی که اینها میآمدند داخل کمیته اینقدر پر رو بودند که وقتی میخواستیم آزادشان کنیم از کمیته بیرون نمیرفتند. من آن موقع گاهی اوقات تلفن میزدم به ابریشم چی یا محمد حیاتی از بچههای مجاهدین میگفتم بابا بیا این نوچههایت را بردار برو. آنها میآمدند و ما مثلاً 10 نفر را تحویلشان میدادیم و میبردند.
آن اواخر هم که دادستانی قبول کرد، ما با همین شمارهها آنها را میفرستادیم و تحویل دادستانی میدادیم. منتها دادستانی از بعد از قضیه 30 خرداد 60 متهم تحویل میگرفت و تا آن موقع ما سعیمان بر این بود که با اینها دوستانه برخورد کنیم.
** آقای هادی غفاری را شما گفتید که خیلی تندرو بودند و حالا خیلی افراد اصلاح طلبی جلوه میکنند. بر این اساس یعنی آن طیفی که آدمهای تندرویی بودند و آن زمان خیلی فشار میآوردند و تندروی میکردند در قبال مخالفین سیاسی، الان رویکرد اصلاح طلبانه پیدا کردهاند؟
بله حالا اینها که خودشان را ... .
** ما که دنبال خراب کردن افراد نیستیم. میخواهیم واقعیت تاریخ را برای مردم روشن کنیم. چون یکسری رویکردهایی را افراد داشتند و الان یک رویکرد دیگری دارند و رویکرد قبلی را کتمان میکنند، خوب است آیندگان مطلع شوند از این واقعیتها. با آقای فلاحیان رابطهتان چطور بود؟
آقای فلاحیان. از همان اول که آمدیم کمیته در این قسمت قرار گرفتیم، بعد از دو سه سال با آقای مهدوی و باقری کنی و اینها که مسئول کمیته بودند، کار میکردیم. رییس کمیته، آقای مهدوی بود ولی چون پستهای دیگری هم داشت، بیشتر کار کمیته دست آقای باقری بود، اخوی آقای مهدوی و ایشان مسئول کمیته بود.
ما در قسمت بازپرسی بودیم. اینها همیشه مخالف دستگیری و این مسائل بودند و از آن طرف هم فکر میکردند ما جزو باند لاجوردی هستیم و به قول معروف از او دستور میگیریم. از آن طرف هر کسی را ما میگرفتیم، اگر صاحب نداشت خوب چیزی نمیفهمیدند و کسی هم چیزی نمیگفت، اما اگر کسی بود که شاخص بود و به جایی و گروهی وصل بود را دستگیر میکردیم، اینها میفهمیدند و کلی اعتراض میکردند که چرا دستگیر کردید و ما میگفتیم که آقا این مربوط به دادستانی است و اینها؛ اما اینها میگفتند که خوب به ما چه مربوط است، اگر به دادستانی مربوط است، خوب تحویل خودشان دهید و اینجا نگاه ندارید و فشارهای اینجوری وجود داشت.
ما کلی اختلاف پیدا کرده بودیم سر این مسائل. البته کسان دیگری هم آنجا بودند که برای ما میزدند و میگفتند که اینها باند مطهری و لاجوردی هستند و فشار میآورند به افراد و افراد را بی خودی نگه میدارند که ما بر اساس اعتمادی که لاجوردی به ما داشت، کارمان را پیش میبردیم. خوب کمیتههای دیگر و جاهای دیگر متهم را 24 ساعت بیشتر نمیتوانستند نگاه دارند و اگر میخواستند بیشتر نگاه دارند، میآورند تحویل ما میدادند و ما نگاه میداشتیم و یک وقتی میدیدی ما یک ماه یا کمتر و بیشتر نگاه میداشتیم متهم را و بعد میفرستادیم. به قول خودشان میگفتند اینجا شعبهای از اوین است. ولی در حد همین بازجویی و اطلاعات و اینها. با شیوههایی که ما در بازجوییهای خودمان تجربه کرده بودیم، از همان شیوهها یک دستی زدن و اینها بیشتر از اینها استفاده میکردیم و الا خودمان کسی را که احتیاج به تنبیهی داشت، آنجا اصلاً اقدامی نمیکردیم چون معتقد بودیم که آنجا حاکم شرع دارند و خودشان هر کار بخواهند میکنند. خود من هم مخالف بودم و اگر کسی شلاقی به اینها میزد و یا یک سیلی میزد، من خودم چون تجربه کرده بودم، اصلاً درد طرف را احساس میکردم. من در کمیته طرفدار فشار و اینها نبودم.
** آقایی فلاحیان طرفدار فشار بودند؟
نه. حالا بعد از اینکه ما با این آقایان درگیر شدیم، خوب این آقایان آمدند یک آقایی را آوردند به عنوان اینکه گفتند بیاید اینجا حاکم شرع باشد و مسئول شما باشد و ما هم گفتیم مخالفتی نداریم، اگر ایشان تمام وقت اینجا باشد. یک آقایی را آوردند و ما یک بررسی کردیم نسبت به گذشته او، دیدیم که سوابق خوبی ندارد و اصلاً با انقلاب هم میانهای ندارد، ولی خوب این آقایان این آقا را آورده بودند. ما بعد از بررسی چند روزه دیدیم که ایشان از نظر اخلاقی هم مشکل دارد و لذا ما زیر بار او نرفتیم و گفتیم ما با ایشان کار نمیکنیم.
** این آقا را آقای فلاحیان آورده بود؟
نه. آقای مهدوی آورده بودند. ما زیر بار این نرفتیم و گفتیم که با او کار نمیکنیم.
** آقای موسوی تبریزی نبودند؟
نه آقای موسوی تبریزی دادستان کل بودند.
آقای مهدوی کنی به ما گفت که من اینجا رییس هستم و نماینده ولی فقیه هستم و هر چه من بگویم باید پیاده شود. من وابستگی به جایی نداشتیم و از طرفی خودم یک مقداری روی خودم حساب میکردم و برای خودم به قول معروف آدمی بودم، لذا با آقای مهدوی کنی که بحثمان شد، گفتم درست است شما نماینده ولی فقیه هستی و ما در مسائل دینی از شما تقلید میکنیم و پشت سر شما نماز هم میخوانیم ولی در مسائل سیاسی شما باید از ما تقلید کنید.
گفت چطور؟ گفتم اگر میخواهید این مساله را امتحان کنید، یک کیس را شما بازجویی کنید و یک کیس را هم من بازجویی میکنم، ببینید کدام موفقتر عمل میکنیم. بعد گفتم البته این تقصیر و اشکال شما نیست، شما حدود 40 سال عمرت را در حوزه و اینها صرف کردی تا فقیه شدی و در مسائل دینی اسلام شناس شدی و من هم حدود همین مقدار عمرم را در دوز و کلک بزرگ شدم. در همین حرفهای سیاسی و گروهکها و گروهها و اینها و زیر و بم اینها را میشناسم.
شما می گویید شرع به ظاهر افراد حکم میکند و اینقدر که طرف میگوید من این کار را نکردم، شما می گویید ولش کنید برود. ولی من استنباطم این است که این اگر آدم با دو پا هم روی قرآن برود، قسم بخورد، من می دانم که دارد دروغ میگوید. در نهایت هم استنباط من درست است، چون بازجوییهایی که شده این را اثبات کرده است.
اینطوری که شد من به ایشان گفتم شما میتوانید به ما بگویید که اینجا کار نکنیم، ولی نمیتوانید به ما بگویید که حتماً باید اینجا کار کنیم. من این را قبول ندارم و اگر فکر میکنید ضرورت دارد، هم برویم پیش خود ولی فقیه حرفهایمان را بزنیم. به هر حال ایشان حرفهای ما را نپذیرفتند و فردا هم آن شیخ که معرفی کرده بودند، آمد. همان که آقای مهدوی کنی معرفی کرده بود تا حاکم شرع شود در حوزه کاری ما. اسمش الان یادم نمیآید. ایشان را آوردند.
من گفتم ما تازه چند تا متهم را که آوردیم، خودمان کارشان را تمام میکنیم و بعد این اتاق و این شما. بنشینید هر متهمی که آورند، اگر در صلاحیت کمیته هست، نگه دارید و اگر نیست بفرستید برود دادستانی و دادگستری و اینها.
گفتم آدمهایی هم هستند که میتوانند با شما همکاری کنند، اما من با شما همکاری نمیکنم. البته آن بنده خدا هم یک دو سه هفتهای بیشتر طول نکشید مشکلات و مسائلی داشت و حرف و نقلهایی پیش آمد که میخواستند بگیرندش، ولی خلاصه فرار کرد. ما هم که گفتیم نمیمانیم با این وضعیت. آقای باقری کنی و اینها گفتند که بمانید، ولی ما گفتیم با این وضعیت نمیمانیم. گفت فکر نکنید که اگر شما بروید اینجا لنگ میشود. فوقش ما میرویم از چهار راه مولوی چند نفر را به جای شما میآوریم. من هم گفتم پس همان آدمها به درد شما میخورند. لذا ما آمدیم بیرون از کمیته.
آمدیم بیرون و یک چند ماهی بیرون بودیم و حتی یک عدهای هم گفتند برویم دادستانی و با لاجوردی همراهی کنیم، ولی آقای لاجوردی چون اخلاق من را میشناخت، خیلی تمایل نداشت که من بروم آنجا و به من میگفت که شما بازوی ما در کمیته هستید و شما همانجا باشید. به همین دلیل ما دیگر دنبال این حرفها نبودیم.
این بود تا اینکه آقای ناطق آمد وزیر کشور شد. کمیته هم که زیر نظر وزیر کشور بود لذا آقای باقری کنی و اینها هم رفتند و آقای فلاحیان آمد.
آقای فلاحیان که آمد شد مسئول کمیته، آقای ناطق فشار آوردند و با اصرار زیاد گفتند که شما برگردید کمیته. ما با هفت هشت نفر از بچهها که با ما کار بازجویی میکردند با هم بودیم و برگشتیم و بعد که آمدیم کمیته دیدیم که آقای فلاحیان با اقای لاجوردی مساله دارد.
آقای موسوی تبریزی دادستان کل بود. ایشان با آقای لاجوردی مشکل داشت. میخواستند آقای فلاحیان را بگذارند جای آقای لاجوردی اما با پشتیبانی که امام و دیگران از آقای لاجوردی میکردند، موفق نشد که این کار را بکند، لذا آقای فلاحیان را آوردند کمیته.
آقای فلاحیان هم چون با آقای لاجوردی مشکل داشت و ما را هم جزو باند لاجوردی میدانست، لذا با ما رفتار درستی نداشت. ما در کمیته سیستم بازجویی و بازپرسی راه انداخته بودیم و ایشان برای اینکه میدانست دیگران از ما حمایت میکنند، لذا یک کسی را آورد به نام جمال اصفهانی که از بچههای سپاه بود، ایشان را آورد مسئول اطلاعات کمیته کرد.
** الان آقای جمال اصفهانی کجاست؟
کار آزاد میکند. در بازار آزاد کار میکند. شرکت دارد و کارها و روابط خودش را دارد.
ایشان قبل از اینکه بیاید، ما را خواست و ما رفتیم در سپاه با او صحبت کردیم. گفت ما به امید شما میآییم و اگر شما با ما همکاری کنید میآییم و اگر همکاری نکنید نمیآییم. من هم گفتم ما آدم کسی نیستیم. اگر شما درست کار کنید ما هستیم و اگر درست کار نکنید، ما کاری به کسی نداریم. لذا ایشان آمد و شد مسئول اطلاعات. تا آن موقع کمیته مسئول اطلاعات نداشت و ما هم کار بازجویی میکردیم، هم کار اطلاعات میکردیم، هم کار بازپرسی و تحقیقات و همه کار را خودمان میکردیم. اساساً آقای فلاحیان دنبال به اصطلاح تشریفاتی کردن کمیته بود. دنبال اینکه شاخ و برگ بدهد به کمیته، یگان دریایی و زمینی و هوایی ایجاد کرده بود. فکر میکرد کمیته ماندنی است و داشت کمیته را بزرگ میکرد و میخواست شهربانی و اینها را منحل کند و کمیته را بیاورد جای آنها.
یکسری کارهای اینجوری کرد و برای خودش یک تشکیلات و یک حکومت جداگانه میخواست درست کند که ما خوب اعتقادی به این کارها نداشتیم و معتقد بودیم که کمیته باید به هر جهت در نیروهای دیگر ادغام شود. به دلیل اینکه کمیته نیروهای خوبش رفته بود. کمیته از اول نیروهای خوب زیاد داشت ولی به خاطر اینکه موقت بود خوب نماندند. آخر سر هم در سالهای 64 و 65 کمیته ادغام شد. از اول هم در سربرگها نوشته شده بود کمیته موقت انقلاب. ما به آقای مهدوی کنی میگفتیم آقا این موقت را لااقل بردارید ولی ایشان میگفت نه آقا ما رفتنی هستیم.
آقای مهدوی کنی میگفت من از وقتی ریاست کمیته را قبول کردم فکر میکردم سه چهار ماهی بیشتر طول نمیکشد و بعد شهربانی و اینها میآیند سر کارشان و ما میرویم دنبال کارمان. من به عنوان اینکه چند ماه باشد این مسئولیت را پذیرفتم ولی این چند سال طول کشیده است.
آقای مهدوی کنی میگفت بالاخره ما رفتنی هستیم، اما آقای فلاحیان میخواست بماند. میخواست کمیته بماند و لذا تشکیل یگانهای مختلف را در دستور کار قرار داد و هلیکوپتر گرفت و از خارج اسلحه خرید و یگان دریایی و هوایی تشکیل داد. آن موقع ها هم خیلی حساب و کتابی نبود و هر کسی هر کاری میخواست میکرد. لذا ایشان یکسری ریخت و پاشهایی داشت در این مسائل و بعد هم آقای اصفهانی را آورد آنجا که در کمیته تشکیلات اطلاعات درست کرد و بعد کیس التقاط و چپ و راست و میانه و هی تشکیلات الکی درست کردند.
ما گفتیم آقا این کارها که تو میکنی درست نیست. بعد فهمید آقای فلاحیان حکم بازپرسی برای من زده بود بدون اطلاع آقای اصفهانی. لذا او این طرف و آن طرف گفته بود که فلاحیان اشتباه کرده به این حکم داده، حکم را باید من بدهم، چون زیر نظر من است.
من که دیدیم این حرفها را زده، خواستمش آمد در اتاق و حکمی که آقای فلاحیان داده بود را جلوی رویش ریز ریز کردم ریختم در جاسیگاری و گفتم این حکم آقای فلاحیان. من تا به حال با حکم کار نکردم. این را هم خودش داده، من نخواسته بودم. ببر بده به فلاحیان. تو گفتی من به امید شما میآیم حالا برای من رییس شدی؟ من خودم 10 تا مثل تو را باید رییس کنم.
به هر جهت دیگر از آنجا من مشکل پیدا کردم و گفتم که من دیگر مسئولیت نمیپذیرم و شما هم از نیروها استفاده کنید و هر کاری میخواهید بکنید، من میروم.
با اصرار زیاد ما را نگه داشتند، ولی من دیگر هیچ کار اجرایی نکردم. ما شدیم تلفنچی اتاق آقای اصفهانی. یک اتاقی داشت آقای اصفهانی، ما رفتیم در دفتر ایشان نشستیم و فقط تلفنها را جواب میدادیم.
** وقتی کتاب خاطرات شما چاپ شد آقای فلاحیان موضع گرفت گفت من با فلانی مشکلی نداشتم، مشکل او با فردی بود که بالای سرش بود. منظورش همین آقای اصفهانی بود؟
بله منظورش همان آقا بود. خوب ایشان نظرش روی این آقا بود. من هم البته بعد جواب ایشان را دادم. مسائل دیگری هم بود. ایشان چند مرتبه موضع گرفت. البته بعضیها واقعاً بی خود این کارها را کردند. مطلبی را من در کتاب توضیح داده بودم درباره فلاحیان و اصفهانی، بعضی خبرنگارها و روزنامهها مرتب از فلاحیان سؤال میکردند و فلاحیان هم هر بار یک چیزی میگفت.
آخرین موضع گیریاش هم با این نشریه آقای عطریانفر بود که سؤال کرده بود که آقای مطهری (عزت شاهی) این حرفها را زده و گفته اگر شما مطلبی دارید ایشان مطالب دیگری هم برای گفتن دارد. آقای فلاحیان اینجا قضیه را منحرف کرده بود. حالا به هر جهت.
** شما بعد از این اعتراضات با آقای فلاحیان مواجهه حضوری هم داشتید؟
نه. بعد از آنکه این مطالب گفته شد، نه.
این آقایان اصفهانی و اینها هر ماهی یک بار میرفتند گزارش میدادند به مسئولان آقای ری شهری و اردبیلی و نمیدانم اینها. من مخالف بودم. میگفتم این چه کاری است. این گزارشهای سوخته شش ماه قبل را بولتن میکردند و میبردند میگفتند مثلاً کمیته این کار را کرده است. من یکبار مچ اینها را گرفتم و گفتم آقا اینها که شما الان نوشتید در این بولتن جدید، سه شماره قبل هم نوشته بودید. این همان است چرا این را دوباره دارید مینویسید. آنها هم که نمیخواندند، همین طور فقط تحویل میگرفتند.
** چه سالی از کمیته بیرون آمدید؟
سال 64 بود فکر کنم.
** بعد کجا رفتید؟
همین را میخواستم بگویم. بعد از اینکه اینجوری شد و بعد از یک یکسالی که من هم در دفتر اصفهانی نشستم، دیگر هیچ کجا نرفتم. بعد ایشان اصرار کرد که تو چرا نمیآیی برویم پیش مسئولین.
البته برخیها هم یک چیزهایی گفته بودند. از جمله یکی از معاونین آقای فلاحیان گفته بود که سکوت فلانی پدر ما را درآورده است. چون من یک سالی کاملاً سکوت کردم. گفته بود اگر فلانی یک موضعی میگرفت لااقل، بهتر بود، ولی هیچی نمیگوید، این پدر ما را درآورده است.
خلاصه یک روز اینها آمدند، آن شیخ هم آمد که معاون آقای فلاحیان بود. اسمش را یادم رفته است. آمده بودند در دفتر آقای اصفهانی که من را به زور ببرند. من هم گفتم من نمیآیم. گفتند چرا. گفتم شما همه مسئولید من چه سنخیتی با شما دارم. اصفهانی گفتم تو هم مسئول دفتر من هستی. من گفتم تو خودت کی هستی که دفترت چی باشد. یک مقدار حرفهای اینجوری رد و بدل شد و من فردا آن روز یک استعفای سه صفحهای نوشتم و دادم به ایشان و گفتم بده به فلاحیان و بگو من دیگر از فردا نمیآیم. در استعفانامه هم خیلی مطالب را نوشته بودم. دارم متنش را هنوز هم. حتی برای فلاحیان نوشتم که شما چکار کردید و چه نکردید و فکر کردید ما باند لاجوردی هستیم ولی نبودیم. نوشتم من هر باندی را محکوم میکنم. هر باندی خیانت است. خلاصه خواستم بگویم این شما بودید که باندی کار کردید.
خلاصه نوشتم که من تا حالا به عنوان تکلیف شرعی اینجا کار میکردم، اما الان به عنوان تکلیف شرعی میروم، چون شرعاً دیگر مجاز نیست اینجا کار بکنم.
من قبلاً هم به بعضی مسئولین گفته بودم که اگر شما مسائل اجتماعی را نمیبینید، لااقل بروید بهشت زهرا سری به این قبرها بزنید و عکسهایش را ببینید. شاید از این عکسها خجالت بکشید. اگر از این عکسها هم خجالت نمیکشید و چیزی نمی فهیمد، گوشتان را بگذارید روی سنگ قبرها، ببینید از شهدا ناله در میآید که می گویند ما نرفتیم شهید شویم که شما با بیت المال و مسائل انقلاب این کارها را بکنید.
بعد مطالب دیگری هم گفتم بلکه ما را محاکمه کنند تا در دادگاه مسائل دیگری را هم بگویم.
اصفهانی استعفانامه را که دید گفت خودت ببر به فلاحیان بده. به او گفتم که تو مسئول من هستی و من سلسله مراتب را رعایت کردم.
دادم و آمدم و دیگر نرفتم و ایشان را ندیدم. بعد آقای فلاحیان پیغام داده بود که ما نسبت به فلانی درست برخورد نکردیم و ایشان بهتر است بیاید برود مسئولیت یک استان را بگیرد. فکر کرد با مسائل مالی مشکل ما حل میشود.
گفته بود بیاید برود در یک استان مسئولیت بگیرد که ما بتوانیم اضافه حقوق و حق مأموریت و اینها برایش درست کنیم و حق مسئولیت و اینها. ایشان انقلابی بوده است حزب اللهی بوده است و اینها. من گفتم اقا من برای مسائل مادی مشکل نداشت. من مساله اعتقادی دارم و نمیتوانم بیایم.
تا یک روز ختمی در مسجد ارک بود. آقای فلاحیان هم آنجا بود. دیدم یک شیخی به من نگاه میکند و میخندد. من خداوکیلی اول نشناختمش. بعد یکی از بچهها به من گفت که آقای فلاحیان دارد به شما نگاه میکند. من هم از همان دور یک دستی بلند کردم و دیگر نزدیک هم نرفتم احوالپرسی کنم. منتها بعد از انتشار کتاب خاطرات من و آن مطالب، از دفتر ایشان، برادرش و واسطههای دیگر هی تلفن زدند. ...
گفتند ایشان چهارشنبههای آخر هر ماه سخنرانی دارد و صحبت میکند. یکسری بچههای سابق کمیته میرفتند شرکت میکردند. فکر کنم هنوز هم باشد. چند بار از من دعوت کردند و من چون میدانستم برای چیست از اولش نرفتم و حتی یکبار رییس دفترش خیلی اصرار داشت که حاج آقا گفته حتماً بیایید در جلسه. گفتم به حاج آقا بگویید نرود میخ آهنین در سنگ. ما دیگر سیاسی نیستیم همه را کنار گذاشتیم. با شوخی گفتم ما در دادگاه زمان شاه تعهد دادیم که دیگر در هیچ جلسهای شرکت نکنیم و فکر میکنم این هم از همان جلسات بودار باشد و ما شرکت نمیکنیم.