سه‌شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 30
کد خبر: ۱۳۸۱۲۳
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۲:۳۴
به گزارش صدای ایران؛ دکتر رضا احمدی در کانال تلگرامی رسمی خود-کژ نگریستن-  نوشت:

1 - یکی از شیوه های مناسب برای مواجهه با مسائلِ فرهنگی در جامعه ی ما تعلیقِ داوری های ارزشی در خصوص آن مسأله است. اگر ادموند هوسرل "تحویل پدیدارشناختی" را بمعنای تعلیق حکمِ وجود و عدمِ وجود امر پدیدار شده برای انسان تفسیر می کرد، ما نیز در اینجا می توانیم در خصوص پدیده های فرهنگی چنین تعلیق مشابهی را در مورد داوری ارزشی بکار گیریم. بسطِ مفهومِ تحویل پدیدارشناختی در این جا بدین معناست که برای رسیدن به مُدل توصیفی از پدیده های فرهنگی ابتدا لازم است داوری اخلاقی درباره درستی و نادرستی آنها را کنار گذاشته و تبیین ما تنها معطوف به فهم آن مقوله باشد. نتیجه ی چنین تعلیقی این است که ما تا حدودی قادر خواهیم بود پدیده ها را قبل از تصرّف و تحریف بوسطه ی ذائقه ی ارزشی خودمان، توصیف کنیم و شناخت و تبیین حداقلی از پدیدها بدست بیاوریم. سرایتِ بینشِ اخلاقی که خود در پاره ای از موارد آشفته و مبهم است هر مساله ای را پیش از فهم،  به یک موضوع و گزینش اخلاقی مبدّل می سازد و طبعا ما صرفا می توانیم ناظران اخلاقی و نه عالمان معضلات فرهنگی خودمان باشیم. هرچند فهم توصیفی هر واقعیّت اجتماعی می تواند در سطح دیگری زمینه ی روشنی برای نگاه ارزشی فراهم کند.  

 2 – در اینجا به منظور بکار گیری چنین نگرشی می توانیم دست به یک آزمون بزنیم و معضل فرهنگی را طرح بکنیم که عموما همه ی ما بگونه ای مواردی را از آن عینا تجربه کردیم: اگر تمام رسانه های خبری و شبکه های مَجازی در کشورمان بواسطه ی فیلم و عکس خانواده ی تهیدستی را به تصویر بکشند که در زیر یکی از پل های شهر زندگی می کنند و در فقر و بدبختی به سر می برند، شاهد خواهیم بود که تمام هنرمندان، ورزشکاران، و سیاسیِّیون و عموم مردم برای کمک اعلام آمادگی می کنند و حاضرند انواع کمک ها را در اختیار این خانواده قرار بدهند. اما اگر این افراد و گروه ها مستقیما و به خودی خود  از وضعیّت این خانواده اطلاع پیدا می کردند با کمال بی اعتنایی آنها را نادیده می گرفتند و حاضر به یاری آنها نبودند. بنابراین عدم نیکی ما در خصوص مواردی که بشخصه اطلاع پیدا می کنیم همان تناقضی هست که خیرخواهی ما را مسأله دار می کند. جالب اینکه همه ی ما در اطراف و بستگان خود افراد مستحقی را می شناسیم و از فقر و مشکلات آنها  خبر داریم ولی در حین حال حاضر نیستیم در حق آنها اندک خوبی و لطفی داشته باشیم. هنگام طرح چنین ماجرایی ممکن است سریعا یک داوری ارزشی بکنیم و بگوییم کمک کردن به افراد بی بضاعت که از سوی رسانه های جمعی شناختیم یک ریاکاری است و ارزش اخلاقی ندارد. این نوع قضاوت در اینجا دقیقا همان دامی است که باید از آن پرهیز کنیم و باید تلاش کنیم سایر وجوه این رفتار را فهم و بازشناسی کنیم.


3– برای کشف وجوه پنهان دست های یاری رسان که تنها به هنگام باخبری همگان بالا می رود، می توانیم مساله را در چند سه سطح لحاظ کنیم: سطح اول این است که این نوع کمک را صرفا بعنوان امر مبادله ای و یک نوع داد ستد بین شخص خیّر و دیگری بزرگ( همان حوزه نمادین و حوزه یِ جمعی زندگی که بواسطه علایق فرهنگی و زبان بطور مشترک بوجود آوردیم) بدانیم: زمانی که دیگری بزرگ( در این جا رسانه ها، روزنامه ها و شبکه های مجازی) اعلام می کند خانوده ی بی بضاعت این چنینی وجود دارد که به کمک نیاز دارد، به محض چنین اعلانی فرصتی را پدید می آورد که من می توانم خودم را بعنوان شخص نوع دوست، خَیّر و مهربان بازشناسی کنم. من پول در اختیار آن نیازمندان می گذارم و در نتیجه دیگری من را با عنوان یک انسان نوع دوست و نیک سیرت تأیید می کند، چیزی که در غیابِ دیگری بزرگ و تنها با اطلاع و عمل شخصی من و بدون وساطت آن دیگری بدست نمی آمد. این سطح همان چیزی است که ما آن را ریا می نامیم که البته اگر فقط بر همین سطح اکتفا کنیم باید تمام عناوین و هویّت های اجتماعی را ریاکارانه و دروغین بدانیم. اگر این سطح پایان تحلیل و تبیین ما باشد عمل قربانی کردن باید یکی از نمونه های اعلای ریاکاری تعریف شود؛ زیرا براساس این تبیین ما در عمل قربانی چیز با ارزشی را هدیه می دهیم تا در مقابل از دیگری امر ارزش مندتری که در اختیار دارد پس بگیریم.  
در سطح دوم این نوع سخاوت ها می تواند معنای دیگری داشته و نیکی لزوماً یک داد وستد متقابل نباشد؛ در واقع ما پس از اطلاع از طریق دیگری( رسانه های خبری) بلافاصله اقدام به کمک می کنیم تا فقدان دیگری را نادیده بگیریم. بعبارتی ما بواسطه ی اجابتِ در خواستِ دیگری و با عمل خیر خواهانه تلاش می کنیم او را تایید و چهره ی او را بازسازی و ترمیم کنیم. وقتی رسانه های جمعی از زندگی در گورستان و زندگی زیر پل شهرها و همچنین مدفون شدن آتش نشانان گزارش تهیه و بخش می کنند گویا چهره ی دیگری بی حیثیّت و رسوا شده و ما باید بلافاصله آن را تطیهر کنیم. تجسم چنین سطحی از رفتار را می توان در توصیفِ گردشگران خارجی از تعامل سخاوت مندانه ی مردم ایران سراغ گرفت. عموما گردشگران اروپایی که به نقاط مختلفی از شهرهای ایران سفر می کنند، شاهد مهمان نوازی، خوش رویی و سخاوت مردم ما هستند در حالی که ما با یکدیگر اینچنین نیستیم و در تعامل با یکدیگر باید مراقب جیب مان باشیم. آیا می توان این نوع عمل را بعنوان نیکی و فضیلت اصیل شناسای کرد؟ یا اینکه این نوع سخاوت و نوع دوستی تنها درصدد پنهان ساختن ویژگی اصلی ما است؟ آیا ما نمی خواهیم به گردشگران بگوییم شما در خصوص ما اشتباه می اندیشید و ما همچنان مردمان خوبی هستیم ؟ در حالی که ما می خواهیم به فریب تصویر مثبتی از دیگریِ اجتماع خودمان در اذهان سایر جوامع پدید بیاوریم. به همین سیاق اگر بخواهیم قربانی کردن را درک کنیم، می توانیم بگوییم قربانی کردن حرکتی است که انکارِ ناتوانی دیگری بزرگ را به نمایش می گذارد؛ در پایه ای ترین سطح، سوژه قربانی خود را تقدیم نمی کند تا از آن سودی برای خود حاصل کند، بلکه با این کار فقدانی را در دیگری پر می کند و مؤَیّد مطلق بودگی و انسجام آن است. 

در آخرین مرحله می توان برای چنین اعمال خیری تبیین دیگری یافت: چنین مشارکت نیکوکارانه نه بمعنای داد و ستد و یا نادیده گرفتن ناتوانی و فقدان دیگری بلکه بمثابه اطمینان از توانایی خودِ فردِ خیّر است که البته به تایید دیگری می رسد. بعبارتی زمانی که در محیطِ جمعی برای کمک به گروهی نیازمند خبر رسانی می شود، فرد می تواند در این شرایطِ انعکاسی از توانایی خودش اطمینان حاصل کند. زمانی که مادر ترزا در هندوستان بعنوان نماد نوع دوستی و مهربانی قلمداد می شد، فقر و فلاکت مردمانِ فقیرِ هند شکلِ فرعی از ماجرا بود و آنچه اهمیت داشت پیش آمدن شرایطی بود که غربی ها می توانستند با اندک کمک های مالی که بواسطه مادر ترزا صورت می گرفت خودشان را بعنوان افراد غنی از فرهنگ و انسانیّت بازشناسی کنند.


4- در جمع بندی عبارات فوق می توان این نکته را متذکر شد که چرا همه ی موارد فوق الذکر وقاحت یک عمل را فاش می سازد. و نشان از انحراف موضعِ سوژه ی اخلاقی دارد. درست به همین دلیل ژاک لکان ناب ترین عمل اخلاقی را، عملی می داند که بگونه ای انکار دیگری باشد. هر عملی که در پیوند با دیگری بزرگ شکل بگیرد درجه ای از عنصر غیر اخلاقی بودن را به همراه دارد. هر رفتاری اخلاقی که با احتساب نگاه دیگری بزرگ اخلاقی قلمداد شود، در نهایت یک هسته ی غیر اخلاقی درون خود دارد. در واقع دیگری انسان را این گونه به رسمیّت می شناسد: اگر می خواهی من تو را بعنوان فاعل اخلاقی بشناسم باید دست کم یک کار غیر اخلاقی مرتکب شده باشی؛ تو تنها با داشتن یک جرم یا یک گناه در پرونده اعمالت می توانی انتخابِ اخلاقی و گزینش گر اخلاقی باشی. آیا حضرت آدم حدِّ اعلای چنین خطابی نیست؟ آیا او پس از ارتکاب اولین گناه نبود که توانست مجددا بعنوان مخاطب امر اخلاقی خداوند قرار بگیرد؟ 
روایت اخلاقی مشابهی را در (انتخاب سوفی اثر استایرون) می بینیم. موقعیّت آسیب زای آغازین در یک اردوگاه کار اجباری آلمان روی می دهد که در آن یک افسر نازی سوفی را با یک انتخاب ناممکن رو در رو می کند: او مجبور است یکی از فرزندان خود را برای زنده ماندن انتخاب کند، آن وقت فرزند دیگرش به اتاق گاز فرستاده خواهد شد؛ اگر او از این انتخاب سرباز زند، هردوی آن ها خواهند مرد. سوفی، در این تنگا پسر کوچک تر خود را انتخاب می کند، و بدین ترتیب گرفتار احساس گناهی می شود که او را به ورطه ی جنون می کشاند. در پایان رمان، سوفی خود را از طریق یک حرکت انتحاری تطهیر می کند: مستأصل در دو راهی بین دو عاشق هنرمند شکست خورده ی روان پریشی که سوفی زندگی خود پس از ورود به آمریکا را مدیون اوست، و یک نویسنده ی جوان تازه کار، سوفی اولی را انتخاب می کند و آن دو باهم دست به خودکُشی می زنند. همچنان که در مضمون این داستان مشاهده می کنیم دیگری وقتی سوژه انسانی را به رسمیّت می شناسد و در حوزه ی عمومی می پذیرد که ابتدا مُهر یک گناه و بی اخلاقی ازلی را بر پیشانی او بزند. با توجه به چنین نکته ای در اینجا می توان ریسک بزرگی کرد و با واژگونی پرسش قبلی این گونه مسأله را طرح کرد: آیا آن دیگری که تنها با خواستِ از من برای ارتکابِ یک معصیت اولیه که وجود من را برای همیشه آلوده به گناه می کند، خود بزرگترین موجود غیر اخلاقی در عالم نیست؟ و نباید او را بعنوان محور همه ی بی اخلاقی ها شناخت؟ 

یکی از خطوطی که بر حسب آن لکان و دیالکتیک هگلی بهم پیوند می خوردند همین است که سوژه اخلاقی به این دلیل می تواند اخلاقی باشد که بنیاد بر سازنده اش غیر اخلاقی است. اگر این خطوط را تدوام ببخشیم در سایر موارد می توانیم بگوییم که ما به این دلیل انسان هستیم که در عمق وجودمان حیوانیم و نیز ما بدین دلیل خودمان هستیم، که عمیقا دیگری هستیم. و لذا در موارد مشابه دیگر باید بگوییم مهربانی ما عمیقا ریشه در خشونت دارد و درست به همین دلیل است که ژیژک می گوید لیبرالیسم عمیقا انحصارگراست. 



نظر شما