گفتوگو با صدیق تعریف ـ بخش اول
در درازنای روزگار به امان خدا رها شدهایم!
ناگوار است وقتی هنر رنگ میبازد و با سرعتی هرچه تمامتر به سوی هرچه بیشتر مصرفی شدن میرود. جامعهای که زمانی در حوزه هنر و در جستجوی رسیدن به آرمان شهر میخواست گام بردارد بهناگاه رنگ باخت!گفته میشود نسل آرمانگرای دیروز که در راه خواسته هایش پافشرد، پس از یکی دو دهه تحث تاثیر شرایط، آرمان ها و ایدهال های اولیه اش آرام آرام راهش کج شد و در سویه های دیگر افتاد. حالا دور، دور انباشت ثروت است و شهرت، هنر زیر بار شهرت، ثروت و مصرف رو به اهتزار است.
«صدیق تعریف» هنرمند گزیدهکار و آرمانخواه دیروز و امروز اگرچه هنوز بر سر آرمان های هنریش پافشاری میکند اما از آنچه بر سر هنر آمده و می آید، می گوید. بخش اول گفت و گوی ما را با این هنرمند می خوانید:
روایتی از سفر و زندگی خود از کردستان به تهران بدهید و اینکه چطور مسیر زندگیتان شما را به تهران کشاند و پس از تحصیل در این شهر ساکن شدید؟
من هم همانند هزاران کودک و نوجوان دیروز این مملکت در گوشهای از این سرزمین به دنیا آمدم فارغ از اینکه مدیریت کلانی روی زندگی اعمال شود. واقعیت این است که همه ما با تلاشهای خودمان بزرگ میشویم، بدون آنکه مدیریت کلان کشوری بر روی زندگی ما نقشی داشته باشد. من هم در همان شرایط مشابه دیگر کودکان این ممکلت زندگی کردم مانند اغلب فرزندان این سرزمین از میان خاک و خلهای محلات بزرگ شدم. خانواده متوسط اما زحمتکشی داشتم که با شرافت فرزندانشان را بزرگ کردند.
بهواقع من هم مانند اغلب کودکان خانواده های این سرزمین به امان خدا رها شدم و چه بسا شرایط می توانست به گونهای دیگر رقم بخورد و مرا وارد کانال دیگری کند. اما شانس آوردم و در محیطی که اتفاقا معلمان دلسوزی داشت بزرگ شدم. همچنین این خوش شانسی را داشتم که راه و رسم زندگی را به من بیشتر بیاموزند. بر حسب اتفاق آشنابی من با دوستانی بود که شانس خوب من تلقی می شوند، دوستانی که به طور خودآگاه و ناخودآگاه مسیر زندگیام را به سمت و سوی انسانی سوق دادند.
معتقدم قطعا در هر گوشهای از این کره خاکی افراد بسیار مستعدی وجود دارند و هیچکدامشان نیز شاید در مسیری که لیاقتاش را داشتند قرار نگرفتند و طبیعتا سر از جاهای دیگر درآوردهاند. به نظر من،کسانی که به اعمال خلاف روی می آورند قطعا، بی گمان، و به هیچ وجه افراد بیاستعدادی نیستند ولی به دلیل آنکه در درجه اول مدیریت کلان تربیتی و پرورشی روی آنها اعمال نمی شود و در درجات بعدی خانواده امکان کشف استعدادهایش را نمی تواند فراهم کند ، به دلیل جبر زمانه در مسیر نادرست قرار می گیرد. به نظرم در کشورهایی مثل ما افراد زیادی هستند که بر حسب اتفاق بزرگ میشوند.
دوره دبستان من در شهرستانی کوچک گذشت زیرا به دلیل شرایط پدرم امکان زندگی در سنندج را نداشتیم. نیمی از دبستان من به این منوال گذشت تا اینکه با بهتر شدن شرایط زندگی به سنندج برگشتیم. علاقه من به آواز خواندن و گرایش به هنر، بعدها که به طور جدی به آن فکر میکردم در همان سالها شکل گرفت. از رادیو آهنگهایی را میشنیدم و ناخودآگاه بارها و بارها زمزمهاش میکردم تا به همان شیوهای که شنیدهام برسد.
همان دوران یادم میآید آوازی از اکبر گلپایگانی از رادیو پخش میشد که بعدها صفحه گرامافون این آواز را دیدم که روی آن نوشته بود مغلوب! زمان طولانی گذشت تا بعدها فهمیدم "مغلوب" یکی از گوشههای دستگاه سهگاه است. همان آهنگهایی که میشنیدم سرآغاز راهی شد که در زندگی انتخاب کردم. در آن دوران، معمولا پاره ای از تصنیفهای فیلمفارسی ها روی کاغذ چاپ می شد و به مبلغ 2 ریال به فروش می رسید اغلب آهنگهای فیلم های فارسی به این شیوه در تهران و شهرستان ها فروخته می شد. فروشنده ها هم این اوراق چاپ شده از این تصنیف ها را برای فروش و جلب مشتری با صدای بلند خوش و ناخوش می خواندند. پس از رادیو با آمدن تلویزیون و سینما به فیلم علاقمند شدم. و بعدها به تهران آمدم.
بهواقع من هم مانند اغلب کودکان خانواده های این سرزمین به امان خدا رها شدم و چه بسا شرایط می توانست به گونهای دیگر رقم بخورد و مرا وارد کانال دیگری کند.
شرایط زندگی و خانوادگی شما و همچنین شرایط اجتماعی آن دوران چگونه بود و تا چه اندازه در موفقیت شما نقش داشت؟
معلمان ما و شرایط اجتماعی حاکم نقش بسیار مهمی در روشن کردن راه و جهت گیری مسیر مان داشتند . در آن زمان، فعالیتهای فوقبرنامه رایج بود. اکثر افراد در آن فعالیتها شرکت میکردند. در ساعت هایی غیر از درس و کلاس وقت ما به خواندن نمایشنامهها، اجرا، گوش دادن به موسیقی، شعر خوانی و این قبیل کارها میگذشت.
بعد از سیکل دوم دبیرستان ، دبیرهایی آمدند که بیشتر اندیشههای سیاسی داشتند . به مقتضای روزگار، خواندن کتاب های صمد بهرنگ، جلال آل احمدو...و اشعار سیاوش کسرایی و ... مرسوم بود. آن دوره، دورهای بود که در آن سیاست حرف اول را میزد. یادم میآید همه سعی میکردند ظاهر و قیافه خود را شبیه صمد بهرنگ کنند. در تهران هم همینگونه بود. عکسهای آن دوران بیانگر همه آن چیزهایی است که گفتم.
مشوقان و راهنمای ما در آن دوران غالبا دبیران و ملعمانمان بودند، اینکه چه کتابهایی بخوانیم و چه اندیشه هایی را دنبال کنیم. اوایل به تئاتر علاقمند شدم، که این علاقه همچنان در من باقی است. از اوایل دهه 50 اداره هنرهای نمایشی و تئاتر برای شهرستانها کارشناس تئاتر میفرستاد تا فرهنگ نمایش و تئاتر را به شیوه آکادمیک در شهر ستان ها آموزش دهند. فعالیتهای نمایشی، آرام آرام، مرا با کتاب و کتابخوانی آشنا کرد . در واقع یک نوع نگرش متفاوت تر از گذشته برایم فراهم کرد. فعالیتهایم دیگر جسته و گریخته نبود بلکه نظاممند شده بود و هدفدار پیش میرفت.هدفمند کتاب میخواندم و در همان زمان بود که گویا سبک و سیاق آوازی ام هم داشت آرام آرام تغییر میکرد. اینها آمادهام کرد تا تحصیل را جدی تر بگیرم و علاقمند شوم به اینکه دایره دیدم وسیعتر شود و شاید به همین دلیل برای تحصیل و ادامه زندگی برای همیشه به تهران کوچ کردم.
تلاشهایم در سال 54 به ثمر نشست و من در رشته نمایش دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شدم. از زمانیکه به تهران آمدم جدیتام بیشتر شد تا هم تئاتر و هم موسیقی را جدی دنبال کنم. در سال 54 به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی نزد استاد"محمود کریمی" و پس از آن به کلاس های استاد "رضوی سروستانی" راه پیدا کردم.
شما صبحت از گوشدادن به موسیقی هایی کردید که شاید در مقوله موسیقی جدی نتوان جایش داد اما بعدها متمایل شدید به موسیقی جدی در حالیکه بسترهای اولیهاش جدی نبود، این گرایش به گوشدادن و دنبال کردن موسیقی جدی به دلیل ویژگیهای فردی شما شکل گرفت و یا اینکه به واقع بسترهای اجتماعی زمینه ساز این طرز تفکر در شما شد؟
بسترهای اجتماعی وجود داشت. در آن دوران، حرکتهایی در کل ایران در حال شکل گرفتن بود . مهم ترین شاعران ایران در دهه 40 و 50 شمسی بالیدند. افرادی مانند مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و....، در حوزه نمایشنامه نویسی و تئاتر بیضایی و غلامحسین ساعدی، اکبر رادی و.... بسترهای اجتماعی،شانس دوست شدن با افرادی شایسته و در عین حال دلسوز و اندکی هم تلاش خودم این نقش را برایم رقم زد.
دلیل این امر را چه میدانید؟
نمیشود قطعی صحبت کرد. اما شاید مربوط بشود به شکست ، سرکوب و اختناق سال های 32 و تبعات آن. قرار بود ایران پوست بیندازد و به شکلی دیگر درآید. اما مبارزات با شکست، سرکوب و اختناق مواجهه شد. اگرچه دلایل آن قابل بررسی، تامل و تعمق است، اما این سرکوب و اختناق راه و رسم خلاقیت و آفرینش هنری هنرمندان را به اقتضای شرایط تغییر داد و موجب خلق آثار برجسته و ماندگار شد. شعر، ادبیات، نمایشنامهنویسی، نقاشی، سینما، تئاتر، همه و همه به مرور در چنین راهی به دهه درخشان 40 و 50 را رقم زدند.تئاتر سنگلج همواره جزو فعالترین تئاترهای کشور بود، از« شهر قصه» بیژن مفید تا « آی با کلا ، آی بی کلا» و «دیکته و زوایه» غلامحسین ساعدی و برخی از نمایشنامههای بهرام بیضایی و.... یکی از علایق جدی و در عین حال سرگرمی های مردم در آن دوران دیدن تئاتر بود و یکی از مراکز اصلی آن سنگلج. محافل روشنفکری و کافه نشینی در آن زمان فراوان بود و پررونق. "کافه نادری" یکی از مراکزی بود که محل نشست هنرمندان روشنفکر بود. اگرچه کافه نادری در این ارتباط، سابقه طولانیتری داشت و در زمان هدایت، خانلری و گروه اربعه معروف جزو محافل فرهنگی و هنری بسیاری از صاحبان اندیشه بود. همان محافل نیز بسترهای جریان روشنفکری ایران را شکل دادند که خوب ادامهاش شد دورانی که من در شهرستان بودم. روزنامههای زیادی مثل فردوسی نیز چاپ میشدند و این جریان در تمام نقاط ایران حاکم بود.
اگرچه آن دوران تکرارنشدنی است و تکرار هم نشد اما فضای ایران در دهه 40 و 50 فضای متفاوتی بود. شاید خیلیها که اهل نظر بودند باید به این مساله میرسیدند که قرار است اتفاقی بیفتد که اتفاق افتاد و دیدیم! طبیعی است آثاری که از آن دوران به جای مانده، جزو ماندگارترین هنرهای ملی ایران است.
شما صحبت از فراهم بودن بسترهای سیاسی کردید، فکر میکنید بسترهای اجتماعی بود که بعدها شکل سیاسی به خود گرفت یا اینکه در معنای درست کلمه بسترهای سیاسی، جریان موسیقی را هدایت میکرد؟
معتقدم مقولات اجتماعی و سیاسی جدای از هم نیستند. مسایل سیاسی از بطن مسایل اجتماعی متولد میشوند. شاید بتوان گفت فراهم بودن بسترهای اجتماعی بسیاری از جریانهای فکری را رقم می زند. جریان سیاهکل در سال 49 باعث شد شعرای بسیاری تحت تاثیر این اتفاق، شعر بگویند. چندین شعر احمد شاملو در همان دوران و در همان ارتباط سروده شد، به نظرم همه چیز متصل به هم است.
اگر بخواهید مقایسهای از دوران فعالیت خود قبل از انقلاب و بعد از انقلاب داشته باشید چگونه مقایسه میکنید؟ و اینکه بسترهای اجتماعی چقدر در موفقیت شما نقش داشت؟
نباید نقش معلمان و هنرمندان قبل از انقلاب را در رشد اندیشه ، دانش و بینش در زمینه های مختلف هنر و فرهنگ از یاد برد. در حوزه موسیقی افرادی بودند که فعالیتهای بیشماری انجام دادند و سعی کردند تا آن را از حالت بازاری درآورند کسانی مانند کلنل علینقی وزیری، روح الله خالقی، بنان، مرتضی خان و رضا محجوبی،استاد عبادی، علی اکبرخان شهنازی و پیش تر از آنها پدران شان، اینها خود نیز فرزندان پدرانی همچون میرزاعبدالله، آقاحسینقلی، درویش خان و... بودند. خانواده فراهانی نگهدارنده بخش عظیمی از میراث ملی موسیقی ما بودند و این میراث را به استادان معاصر ما مانند زنده یاد محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان، حسین علیزاده، داریوش طلایی و به تبع اینان طیف وسیعی از شاگردان و علاقمندان جدی موسیقی منتقل کردند.
آثار ماندگار گذشتگان نشان از این دارد که پشت خلاقیتها چه استادان و معلمان شریف و صادق، زحمتکش، دلسوز ، توانا و خلاق وجود داشتند. ما بازمانده نسل دوران آرمان و آرمانگرایی هستیم. نگاه ما به مسایل با نگاه فرزندان مان به دلیل تغییر دوران و به تبع آن تغییر نگرش، متفاوت است.اگر به عکس هایی که از اجراهای دوران قبل از گروه عارف و شیدا مانده نگاهی بیندازید متوجه تفاوت ها می شوید، دوران عوض شده، خواسته های افراد هم تغییر کرده ، آرزوها و امیدها تغییر شکل داده اند. ما نسلی بودیم که تمایل داشتیم جامعه سرشار از رشد و زیبایی و پیشرفت باشد. اغلب بزرگان آن دوران فکر و ذکر، و هم و غم شان در درجه اول و صرفا موسیقی بود و موسیقی، نه حواشی و تبعات آن! دلیل این طرز تفکر را هم فراهم بودن بسترها می دانم و اینکه ذهنیت و باورهای ما آرمانگرایانه بود. دورنمای ذهنی ما این بود که به دنیای زیبا و متمدنی که در آینده قرار است آن را بسازیم برسیم.
بعد از آن، همه چیز رنگ باخت. شاید باید بگوییم پوست انداخت و تبدیل شد به جامعهای که با سرعت به طرف مصرفیشدن رفت. طبیعتا مجریان هنری این دوران، نیز با دوران متفاوتاند. یعنی اینجا دیگر شهرت و ثروت مرکز تمامی جریانات میشود و اصل قضیه در حاشیه قرار میگیرد.به اعتقاد من، افراد آن دوران و شاید دورتر از آن، اصل تفکرشان صرفا موسیقی بود در حالیکه در این دوران موسیقی به حاشیه رفته و تبعات آن مثل پول، ثروت و شهرت تبدیل به اصول شدهاند. به واقع خواستههای فعلی مردم که در هر حالی رسیدن به زندگی بهتر و مرفه تر است همگی در راستای مادیات حرکت می کند. هنرمند نیز جدای از جامعهاش نیست و در همان راستا گام برمیدارد ، تولیدات هم در همان راستاست، شاید به همین خاطر است که بسیاری از آثار نیز ماندگار نمیشوند. به جرات میتوان گفت که در 10 ، 15 سال اخیر، تعداد آثار خوب و قابل اعتنا شاید به تعداد انگشتان دست و کمتر از آن هم نرسد. شاید همه آنها به شرایط اجتماعی برمیگردد و اینکه به نوعی آرمان ها و آرزوها با شکست مواجهه شد. وقتی آرزو ها با شکست روبهرو میشوند آرمان ها هم رنگ میبازند و هرکس تنها و صرفا به حوائج شخصی و روزمره خود میپردازد.
منبع: خبرگزاری میراث فرهنگی
نظر شما