مرا بهانه شکرت نکن...
در جشنهای یک روز خوب با دوچرخه که سه شنبه برگزار و چهارباغ اصفهان به مناسبت همین روز به پیاده راه تبدیل میشود، قشر ویلچرنشین، با وجود آنکه به اندازه دیگر شهروندان از فضای شهری سهم دارند نادیده گرفته می شوند و همین امر باعث شده تا انجمن حمایت از بیماران آسیب نخاعی استان اصفهان خود دست به کار شود.
به گزارش صدای ایران، عصر روز گذشته (سه شنبه) جمعی از اعضای انجمن حمایت از بیماران آسیب نخاعی در اقدامی که هر چند وقت یک بار و به بهانههای مختلف در گوشه و کنار شهر برگزار میشود، این بار در یک سه شنبه بدون خودرو، در ابتدای پیاده رو خیابان چهارباغ عباسی اصفهان گرد هم آمدند تا یادآور توجه به گروهی "کمتر دیده شده" شوند.
روپوشهای زردرنگشان از دور بیش از هر چیز توجه را جلب میکند. در دو طرف پیاده رو با ویلچرهایشان به ردیف ایستادهاند. مشغول گفت و گو با یکدیگرند و هر کدام یک پلاکارد کوچک به گردن آویخته دارند.
من نماد استقامتم
به ما نپیوندید
من نماد امیدم
مرا بهانه شکرت نکن
نگاههای عابران پیاده را که دنبال کنی متوجه میشوی وقتی با این صحنه مواجه میشوند، چشمهایشان قدری درشت تر میشود. انگار چیزی به یادشان آمده. گویی هرگز نمیدانستهاند بعضیها از نعمت گام برداشتن سهمی ندارند. نگاههای خیره و غافلگیر شدهای که انگار با مفهومی کاملاً نو روبه رو شدهاند.
در لا به لای جمعیتی که از میان این دالان امید و انرژی عبور میکنند، خانمی بلندقامت رو به روی یکی از اعضا ایستاده. گوشم را تیز میکنم تا بشنوم چه میگوید. کمی از حرفهایش را میشنوم. "این حرکت زیبایی که انجام میدهید، برای چیست"؟ و مردی خوشچهره، به آرامی پاسخ میدهد "ما اینجاییم تا به شما بگویم بیشتر مراقب خودتان باشید و قدر سلامتی را بدانید".
جلوگیری از افزایش اعضا
جلو می روم و از او دلیل بودنش در میان این جمع را میپرسم. با همان لحن آرام و شیوا که از دور شنیده میشد جواب میدهد. "آن قدر اطلاعرسانی و آموزش در این زمینه کم و فراموش شده است که تصمیم گرفتیم به صورت خودجوش دست به کار شویم و چهره به چهره جامعه را از حضور گروههای حساس آگاه کنیم. گروهی که کاملاً به دست فراموشی سپرده شدهاند."
یکی دیگر از اعضای انجمن که تا این لحظه مکالمه کوتاهمان را گوش میداد به صحبتهایمان اضافه میشود. "شاید انجمن ما یکی از معدود انجمنهایی باشد که تلاش میکند از افزایش اعضا جلوگیری کند. یعنی دوست نداریم جمعیتمان بیشتر شود. هر کدام از ما در اثر یک اتفاق یا سهلانگاری به این انجمن پیوستهایم." همزمان با این جمله به بنر پشت سر من اشاره میکند.
روی بنر زردرنگ پشت سر من که چند نفر هم در حال مطالعه آن هستند بزرگ و خوانا نوشتهشده: "چگونه ویلچرنشین شدم: سرعت غیرمجاز، سقوط از بلندی بدون رعایت ایمنی، نبستن کمربند ایمنی، عدم رعایت ایمنی در کار، عدم آگاهی از نحوه جا به جایی مصدوم، شیرجه در عمق کم استخر، شیرجه در رودخانه، غیر ایمن بودن اتومبیل، کمبود آمبولانس و ..."
یکی از عابران میگوید: "همیشه وقتی با یک ویلچر نشین رو به رو می شوم اولین چیزی که به ذهنم میرسد این است که خودم را جای آنها میگذارم. این که زندگی بدون راه رفتن چقدر متفاوت است. هر روز از دهها پله بالا و پایین می روم بدون آنکه فکر کنم کسانی از همین امری که من بدون توجه انجام می دهم عاجز هستند. فکر میکنم باید برای آنها مکانهای مخصوصی طراحی شود".
قدری مکث میکند و ادامه میدهد: "البته نه. باید همین محیطهای شهر طوری باشد که آنها دقیقاً کنار من و شما از آن استفاده کنند. مثلاً من هر بار سوار اتوبوس می شوم از جایگاه مخصوص معلولان تعجب میکنم، چراکه رسیدن به داخل اتوبوس برای یک ویلچر نشین غیرممکن است. حالا این صندلی که تفاوتش فقط یک برچسب معلولین در بالای آن است و برای رفع مسئولیت گذاشتهشده، به چه کاری میآید؟"
جواد، جوانی خوش خنده است. با او گرم صحبت می شوم. "با موتور تصادف کردم. حدوداً 40 کیلومتر در ساعت سرعت داشتم که یک پیرزن جلوی موتورم آمد. تغیر مسیر دادم که با او برخورد نکنم اما به یک درخت برخورد کردم. حدوداً یک سال و پنج ماه گذشته است. چهار روز در بیمارستان بودم و هیچ پزشکی بالای سرم نبود. بعد از چهار روز عمل شدم".
باید هر 15 دقیقه این کار را انجام دهیم
صحبتش که تمام شد دو دستش را بر روی دو طرف ویلچرش گذاشت و با دست، خود را از ویلچر جدا کرد و در هوا معلق ماند. حرکتش برایم عجیب بود. یکی دیگر از اعضای انجمن هم درست همان موقع حرکت جواد را تکرار کرد. متوجه تعجب در نگاهم شد. "باید هر 15 دقیقه این کار را انجام دهیم تا پشتمان زخم نشود" او شیوا است...
شیوا دختری است با چشمانی روشن و نگاهی مهربان. یک سال پیش در یکی از همین برنامههای انجمن با او صحبت کرده بودم. آن موقع 20 ماه از حادثهاش گذشته بود. میگفت: "هنوز با این اتفاق کنار نیامدهام. هر روز ورزش میکنم. حس تا نزدیکی زانوهایم برگشته، اما نمیتوانم زانوهایم را قفل کنم تا بایستم. دوازدهم خردادماه سال 1392 بعد از امتحان از پلههای دانشگاه سماء خوراسگان پایین میآمدم که زمین خوردم. هنوز پاهایم تکان میخورد اما نمیتوانستم بلند شوم".
همان موقع پدرش به جمع ما اضافه شد و گفت: "80 درصد خسارت وارد شده به دخترم به دلیل اشتباه پزشکی بود. پزشکی که عملش کرد تخصص کافی نداشت و اشتباه عمل کرد. همان عملشتباه را هم هفت ساعت بعد از ورود دخترم به بیمارستان انجام داده بود. 20 روز بعد دوباره مجبور شدیم یک پزشک دیگر او را عمل کند.
بین مهرهها بعد از عمل دو سانتیمتر فاصله بود
پدر شیوا مردی است به موها و ریش جو گندمی. لباسی آراسته و مرتب؛ و البته بسیار استوار. پدر شیوا از آن روزها برایم گفته بود: "موقع ورود به بیمارستان هنوز در پاهایش حس داشت. 700 هزار تومان زیر میزی به پزشکش در بیمارستان دولتی دادیم تا زودتر عملش کند و نهایتا هفت ساعت بعد عملش کرد. چهار روز بعد از عمل مرخص شد، اما مدام تب و حالت تهوع داشت. توانایی نشستن هم نداشت".
او ادامه داد: "چند نفر از دوستانمان که پزشک هستند عکسهای بعد از عمل او را دیدند و به ما گفتند شیوا اشتباه عمل شده است. 20 روز بعد از عمل اول دوباره پنج میلیون تومان زیر میزی دادیم تا پزشک دیگری او را عمل کرد و شیوا توانست بنشیند. بین مهرههای شیوا بعد از عمل اول دو سانتیمتر فاصله بود."
پدر شیوا گفت: "بعد از آن شکایت کردیم و کمیسیون به قصور پزشک رأی دادند اما بعد از اعتراض پزشک در جلسه دوم رأی آمد که: با وجود اشکال در کار پزشک خسارت وارده به بیمار تنها پنج درصد تشخیص داده شده است."
آن روز شیوا به تازگی زانوهایش را احساس میکرد. قدری ناامید بود و آرزو داشت بتواند پاهایش را قفل کند و فقط بایستد. اما امروز این شیوا قدری تغییر کرده. جسور و قدرتمند شده و مادرش کنارش ایستاده است. مادر شیوا برای او یک کوه پشتوانه است و هر زمان فرصتی میشود از روی همان ویلچر مادرش را در آغوش میگیرد.
"دیگر با مشکلم کنار آمدهام. کلاس موسیقی می روم. میتوانم پاهایم را قفل کنم، بایستم و حتی 4 قدم بردارم. روزی که ایستادم خیلی خوشحال شدم. اصلاً احساسم را نمیتوانم بگویم. امروز امید دارم و میدانم یک روز با پاهایم دوباره راه می روم" و شیوا با این کلمات سرشار از امید است.
آقای حیدری یکی دیگر از اعضای انجمن هشت سال پیش در اثر یک حادثه ویلچر نشین شد. "سر کار یک جسم سنگین از ارتفاع بر رویم سقوط کرد. همان لحظه چند ثانیه ایست قلبی کردم، 15 روز در کما بودم و چند ماه در بیمارستان. بعد هم با ویلچر از بیمارستان مرخص شدم."
رفع تکلیف با رمپ
میپرسم چگونه با محدودیتهای جدید زندگی با ویلچر کنار آمدید؟ "اوایل اصلاً نمیدانستم آسیب نخاعی چیست. چند ماه اول چندین بار شیشههای اتاقم را شکستم. اما انسان عادت میکند. محدودیتها بیشتر به خاطر جامعه است. رمپ هایی برای ویلچر نشین ها طراحی میشود که بالا رفتن از آنها غیرممکن است و فقط جنبه رفع تکلیف دارند."
"مردم و بدتر از آن مسئولین شناختی با وضعیت ما ندارند. هنوز خیلیها فرق میان ویلچر نشین و متکدی را نمیدانند. هزینههای زندگی ویلچر نشینی به مراتب بیشتر است. استفاده از وسایل حملونقل عمومی کاملاً غیرممکن است. خودروهایمان حتماً باید اتوماتیک باشد. ویلچرهای گرانقیمت! حتی سرویس های بهداشتی غیرقابلاستفاده باعث میشود در هیچ کجای شهر و حتی کشور بیشتر از چند ساعت نتوانیم از خانه بیرون بمانیم"
آقای حیدری میگوید: "باید کلاسهای آموزشی برای مدیران شهری گذاشته شود و یا حتی مدیریت بخشی از مسائل را بر عهده یک ویلچر نشین بگذارند. کسی که از مشکلات این قشر آگاه باشد".
کمی آنطرفتر خانم دیگری بر روی یک ویلچر نشسته است. 9 سال پیش در یک تصادف رانندگی ویلچرنشین شده است. خودتان راننده بودید؟ "خیر. شوهرم راننده بود. همان لحظه که ماشین چپ کرد و متوقف شد فهمیدم پاهایم را نمیتوانم تکان بدهم. خیلی زود با این اتفاق کنار آمدم. چون شوهرم راننده بود نمیخواستم احساس گناه کند."
یعنی شوهرتان را مقصر نمیدانید؟ "نه... البته سرعت زیاد، بیاحتیاطی و کم تجربگی باعث این اتفاق شد، اما اتفاق است دیگر... آدمیزاد فراموشکار است. از آن روز با ماشین سرعت نمیگرفت اما آرام آرام فراموش کرد. من هم گاهی به او گوشزد میکنم."
اصفهان چطور است: "افتضاح!!!! سنگ فرشهای غیرقابلعبور، پلههای بیجا، نبودن سطح شیبدار و یا شیبهای خیلی تند، سرویس های بهداشتی غیرقابلاستفاده... البته آقای شهردار و استاندار در روز جهانی معلولین یک سری قولهایی دادند اما خبری نیست..."
بعد از این اتفاق چه کردید: "با انجمن آشنا شدم، متوجه شدم ویلچرم مناسبم نیست. کارهای شخصیام را یاد گرفتم. ورزش کردم. در مسابقات پرتاب نیزه قهرمان کشور شدم. بچه دار شدم!"
چیزی که بین همه اعضا مشترک است
چیزی که در اعضای این انجمن مشترک است فقط امید است و امید... اینجا همه میخندند. هم را میفهمند. آقای پسته که همیشه خندان است درباره این انجمن میگوید: "در جوامع امروزی اتفاقات گوناگونی در کمین انسانها است. آسیبهای نخاعی یکی از همین اتفاقات است. از سال 1385 جمعی از کسانی که آسیبدیده این حوادث بودند این انجمن را پایه نهادند".
وی ادامه میدهد: "این مرکز بیش از 400 نفر آسیبدیده را گرد هم آورده و هزینههای سنگین برنامههای درمانی آن توسط خیرین تأمین میشود. تلاشهای انجمن در سالهای اخیر باعث تغیر نگرش در خصوص آسیب دیدگان نخاعی شده است."
عضو هیئت مؤسس انجمن حمایت از بیماران آسیب نخاعی استان اصفهان گفت: "فیزیوتراپی، کاردرمانی، درمان زخم بستر، اردوهای گردشگری، کلاسهای آموزشی، جلسات هم اندیشی و مراسم مناسبتی از فعالیتهای این انجمن به حساب میآید".
گام برداشتن، ایستادن، از پله بالا و پایین رفتن نعمتهایی هستند که آسیب دیدگان نخاعی از آن محرومند. طراحی بیخردانه شهرها و محلات امروز موجب گوشهگیری و انزوای این افراد شده است. شهروندانی که به اندازه من و شما از شهر سهم دارند اما از یاد مدیران شهری رفتهاند.
بیماران آسیبهای نخاعی از بیش از 90 درصد از شهر اصفهان محروم هستند. سی و سه پل، پل خواجو، بخشهای بسیاری از میدان نقش جهان، راستههای بازارها، سیستم های حملونقل همچون اتوبوس واحد و بی آر تی، منارجنبان، میدان عتیق، مسجد جمعه، سینماها، سالنهای تئاتر، بسیاری از بانکها، ادارات، سازمانها، پارک ها، حاشیه زایندهرود و بسیاری دیگر از اماکن اصفهان برای آسیب دیدگان نخاعی بدون کمک غیرقابلاستفاده است.
فرهنگ مردم هم دلیل دیگری است. پیادهروهایی که به خاطر جلوگیری از ورود موتورسیکلت مسدود شدهاند و امکان ورود ویلچر هم از آنها سلب شده است یا برخوردهای مردم با این افراد در محیط جامعه که موجب کنارهگیری آنها میشود همه و همه ریشه در فرهنگ غلط مردم دارد.
اینان کسانی هستند که در کنار هم از قلب سختترین لحظهها گذشتهاند. دست از انکار برداریم...