روایت خلبان مقام معظم رهبری از اعلام وضعیت قرمز در آسمان
مرا صدا زدند و ابلاغ کردند بروم پرواز. پرسیدم: «مقصد کجاست؟» جواب دادند: «داخل هواپیما به شما ابلاغ میشود!» آسمان پوشیده از ابرهای سنگین و تاریکتر از شبهای دیگر بود. باران هم میبارید و هوا به شدت خراب بود.
به گزارش صدای ایران، استاد خلبانی هواپیمای جت فالکن و بوئینگ-747، معاون عملیات آشیانه جمهوری اسلامی ایران و مدیر آموزش ترابری معاونت عملیات ستاد نیروی هوایی از جمله سمتهایی بوده است که محمدجعفر خانجانی بر عهده داشته است.
این خلبان روز دوازدهم آذرماه 1327 در محله هردورود قائم شهر متولد شد. پدرش حیدر که در زمان حکومت رضاشاه برای احداث کارخانه نساجی شماره یک مازندران باید به بیگاری میرفت، از قائم شهر به سوادکوه گریخت. اما بعدها جزو کارکنان همین کارخانه درآمد. محمدجعفر دو برادر و چهار خواهر دارد و خود دومین فرزند خانواده است. او تحصیلات ابتدایی را در دبستان کوچکسرا، و متوسطه را در دبیرستان سپهر قائم شهر گذراند و سال 1346 در رشته طبیعی دیپلم گرفت.
خانجانی به دلیل علاقه وافری که به شغل خلبانی داشت، با آگاهی از استخدام نیروی هوایی، در آزمونها و معاینات پزشکی شرکت کرد و در بهمنماه 1346 به جمع دانشجویان خلبانی این نیرو پیوست. وی دوره مقدماتی زبان انگلیسی را بعد از تمرینهای آموزش نظامی در مرکز آموزشهای هوایی نیرو طی کرد و بعد از خواندن دروس آکادمی پرواز، دوره خلبانی هواپیمای ملخدار «پایپر» را در این مرکز آموزش دید. او در سال 1347 برای تکمیل دوره به تگزاس آمریکا عزیمت کرد. ابتدا در پایگاه هوایی «لکلند» دوره تخصصی و پیشرفته زبان و آموزشهای مرتبط با پرواز را یاد گرفت و برای ادامه پرواز به پایگاه «لاریدو» در نزدیکی شهر لاریدو و مرز مکزیک رفت. در این پایگاه مدتی کوتاه با هواپیمای ملخدار تی-41، سپس با جت آموزشی تی-37 و در آخر با جت مافوق صوت تی-38 پرواز انجام داد و با درجه ستوان دومی از دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش فارغالتحصیل شد.
محمدجعفر پس از بازگشت از آمریکا در سال 1349 به منظور طی کردن دوره رزمی شکاری مدرن اف-5 که چند سالی بیشتر نبود به خدمت نیروی هوایی درآمده بود، به پایگاه هوایی دزفول منتقل شد. او خاطره استاد خوبش، علی دهنادی را در هواپیمای اف-5 هنوز فراموش نکرده است.
حدود دو سال بعد (سال 1351) برحسب نیاز خدمتی و نزدیک بودن به زادگاهش، به پایگاه یکم ترابری مهرآباد منتقل شد و در آنجا پرواز با بیشتر هواپیماهای ترابری نیرو را در طول خدمت تجربه کرد. اول خلبان اف-27 یا «فرندشیپ» بود. بعدها استاد خلبان سی-130 یا هرکولس شد. مدتی طولانی هم با بویینگ-747 پرواز کرد و هم زمان با دو هواپیمای جت سبک با نامهای «جت استار» و «جت فالکن» نیز میپرید. خانجانی از افتخارات هشت سال دفاع مقدس، از انجام پروازهای سوخت رسانی و پشتیبانی جبهههای نبرد حق علیه باطل، در کنار سایر مأموریتهایی که به او محول میشد، یاد میکند؛ مأموریتهایی که بدون چون و چرا و با علاقهمندی کامل بر عهده میگرفت.
اگرچه او هنوز توانایی پرواز را داشت، ولی بالاخره بعد از 33 سال خدمت و 6400 ساعت پرواز با انواع هواپیماهای نیروی هوایی، در سال 1379 با درجه سرهنگی به افتخار بازنشستگی نائل آمد.
خانجانی در سال 1356 با خانم زهرا عزیزی، که در رشته مهندسی کشاورزی فارغالتحصیل شده بود، ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. علیرضا (1357) و آرش (1363) هر دو با علاقه زیاد شغل خلبانی را انتخاب کردند. علیرضا هم اکنون پرواز میکند و آرش نیز دوره خلبانی را با موفقیت طی کرده است. تنها دخترش، مریم (1361) نیز مهندس مکانیک است.
دو خاطره کوتاه از سالهای جنگ تحمیلی را که در ذهن کاپیتان سرهنگ محمدجعفر خانجانی جای خوش کرده، از زبان خودش بخوانید.
وقتی وضعیت قرمز شد
هفته بسیج یکی از سالهای جنگ تحمیلی بود. حضرت آیتالله العظمی خامنهای مقام معظم رهبری، آن زمان رئیس جمهور بودند. قرار بود به شهرهای مختلفی سفر کنند. افتخار خلبانی یکی از پروازها بر عهده من گذاشته شد. سخنرانی ریاست جمهوری در یزد خاتمه یافت و قرار شد ایشان را به اصفهان ببریم. مسئول هماهنگیها از من پرسید: «چقدر سوخت دارید؟» گفتم: «برای یک ساعت». گفت: «تا اصفهان 20 دقیقه راه است. نیاز به سوختگیری نیست.» شرایط طوری بود که به ظاهر اطاعت کردم اما تا او رفت، به مسئول سوخت هواپیما با انگشت اشاره کردم برای سه ساعت پرواز سوخت بزنند.
نزدیک اصفهان بودیم که خبر دادند وضعیت قرمز است و هواپیماهای «میگ» عراقی در حال بمباران شهر و فرودگاه هستند. به سرعت از منطقه خطر دور شده و در فاصله 120 کیلومتری شرق فرودگاه اصفهان و در ارتفاع پست یک ساعت و نیم دور زدم تا وضعیت سفید اعلام شد. آن امیر مسئول که با گذر زمان به شدت نگران شده بود، آمد سراغم و پرسید: «چقدر سوخت دارید؟» گفتم: «برای یک ساعت و نیم دیگر.» با تعجب گفت: «از کجا آوردید؟» ماجرا را برایش توضیح داده و گفتم: «من طبق مقررات عمل کردم.» اینجا بود که آفرین گفت و تشویقم کرد.
این خاطره در کتاب «ستارههای نبرد هوایی» چاپ شده است.