روایت بازماندگان انفجار 7 تیر از آن روز و بعد از آن
روزی که آیتالله بهشتی بههمراه عده زیادی از اعضای حزب جمهوری اسلامی در محل دفتر این حزب ترور و کشته میشوند
عامل انفجار هفتم تیر، دو بمب را در ساختمان کار گذاشته بود؛ یکی زیر اوراق صورتجلسهها و دیگری زیر تریبون سخنرانی. شدت انفجار بمبها به حدی بود که سقف جلسه که از بتون ساخته شده بوده، کاملا تخریب میشود. آن فرد قبل از انفجار، محل حادثه را ترک کرد. او به صورت مخفی از ایران خارج شد و به فرانسه رفت.
صدای ایران - روزنامه «شرق» نوشته است: «هر نفسی که میکشیدم برابر یک عمر بود، فقط یک حفره کوچک جلو دهانم بود تا بتوانم کمی نفس بکشم. صدای بقیه را خیلی خفیف و دورگه میشنیدم که ناله و دعا میکردند، یا سراغ بهشتی را میگرفتند»؛ این جملات، گوشهای از لحظات سخت مرتضی فضلعلی، یکی از مجروحان حادثه هفتم تیر سال ٦٠ است؛ روزی که آیتالله بهشتی، رئیس قوه قضائیه، بههمراه عده زیادی از اعضای حزب جمهوری اسلامی در محل دفتر این حزب در سرچشمه تهران ترور و کشته میشوند.
٣٥ سال بعد در همان مکان و بهجای آن ساختمان فروریخته، یادمانی از شهدای هفتم تیر قرار دارد. از میدان بهارستان که خیابان مصطفی خمینی را به سمت چهارراه سرچشمه برویم، روبهروی ماهیفروشیهای معروف آنجا، کوچه صیرفیپور و سرای ناهید و مغازههای لاستیکفروشی است. از همان ابتدای کوچه هم میشود مجموعه فرهنگی سرچشمه را دید؛ مجموعهای که توسط سازمان تبلیغات اسلامی اداره میشود و مدیریت آن را محمدرضا زائری که روحانی معروفی در حوزه روزنامهنگاری است، برعهده دارد.
در کنار ساختمان حزب که فقط یک دیوار از آن باقی مانده و ساختمانی نمادین جای آن را پر کرده، موزهای بنا شده است. مرحوم قدیریان، از فرماندهان سپاه، مسئول ساخت این مکان بوده است، در سال ٩١ نیز درهای آن روی مخاطبان باز شده است. اینجا دیگر شبیه آن ساختمان قدیم حزب نیست و سالن اجتماعات، سالن گفتوگو و حتی مهدکودک هم دارد. درست در پشت یادمان شهدا، رستوران و کافیشاپی امروزی ساخته شده است که آماده پذیرایی از مشتریان با انواع غذاهای سنتی و فستفود است. حتی بازار روز هم، روبهروی یادمان و در کنار مقبره دو شهید گمنام برقرار است.
به گفته مسئول موزه، گاهی برخی نمایندگان مجلس هم بهخاطر نزدیکی اینجا به میدان بهارستان و ساختمان مجلس جلسات خود را اینجا برگزار میکنند. از در شیشهای ساختمان و از کنار مسئول حراست که رد شوی، سالنی بزرگ قرار دارد که در ورودی آن تابلویی بزرگ از شهید بهشتی است. سخنی از او هم خودنمایی میکند: «کسی که خط دارد، دشمن دارد».
در اطراف سالن نیز عکسها و سردیس شهدای این واقعه به نمایش گذاشته شده است. وسایل شخصی بعضی شهدا مانند لباس و کیف آنها در این موزه نگهداری میشود. البته به گفته مسئول موزه، نتوانستهاند همه وسایل آنها را جمعآوری کنند، بعضی از خانوادههای شهدا همکاری نکردند و بعضی نیز وسایلشان را به جاهای دیگر داده بودند. او جمعآوری و پیداکردن وسایل شهدا و بازماندگان را کاری سخت میداند.
به گزارش ایسنا، او میگوید: در هنگام وقوع انفجار حدود ١٥٠ نفر در این مکان بودهاند که ٧٣ نفر از آنان شهید و ٢٧ نفر هم مجروح میشوند که حجتالاسلام فردوسیپور و مهندس مختارعلیزاده، دو نفر از بازماندگان آن واقعه، نیز بعدها فوت میکنند. در آن روز رئیس قوه قضائیه، چهار وزیر، ١٣ معاون وزیر، یک فرماندار، سه رئیس سازمان، پنج مدیرعامل و ١٣٠ عضو حزب حضور داشتند. جمعآوری و گردآوری یادگارهای آنها کار سختی است.
حکایت تیر ٦٠
آغاز به کار حزب جمهوری اسلامی، ٢٩ بهمن ١٣٥٧ است. پنج نفر از اعضای انقلاب با نام آیتالله بهشتی، آیتالله خامنهای، آیتالله موسویاردبیلی، حجتالاسلام محمدجواد باهنر و حجتالاسلام اکبر هاشمیرفسنجانی که به «خمسه طیبه» معروف شده بودند، پایه این حزب را بنا نهادند تا در مسائل سیاسی کشور تأثیرگذار باشند. ریاست حزب را دکتر بهشتی برعهده داشت که بعد از او حجتالاسلام باهنر این سمت را برعهده گرفت و بعد از او نیز تا خردادماه سال ٦٦ که با اشاره امامخمینی(ره) حزب به کار خود پایان داد، دبیرکلی آن برعهده آیتالله خامنهای بود. ارگان رسمی حزب، روزنامه «جمهوری اسلامی» بود که همچنان منتشر میشود.
اولین جلسه شورای حزب جمهوری اسلامی، نه در ساختمان این حزب در محله سرچشمه، بلکه در «کانون توحید» در خیابان کندی که بعدها به خیابان توحید تغییرنام داد، برگزار شد. آیتالله موسویاردبیلی، از اعضای حزب جمهوری اسلامی، مدیریت کانون توحید را برعهده داشت. اما بعد از مدتی به ساختمان خود در سرچشمه میآیند؛ ساختمانی با یک سالن و چند اتاق و یک محوطه روباز که زمین بسکتبال بوده است.
خرداد و تیرماه سال ٦٠، اوضاع سیاسی بههمریخته است. ابوالحسن بنیصدر از ریاستجمهوری عزل شده و دولتی وجود ندارد. بهشتی نیز که ریاست قوه قضائیه را برعهده دارد، ترور و شهید میشود. عدهای از نمایندگان مجلس هم در این واقعه مجروح میشوند که باعث میشود نتوانند در جلسات آن شرکت کنند و مجلس تعطیل میشود. آیتالله خامنهای نیز یک روز قبل از این حادثه در مسجد ابوذر تهران ترور میشود. ایشان که در آن زمان امامجمعه تهران و نماینده امام در شورایعالی دفاع بودند، برای سخنرانی هفتگی خود که در روزهای شنبه برگزار میکردند به این مسجد رفته بودند، اما توسط بمبی که در ضبط صوت کنار تریبون او قرار داشت، ترور و به بیمارستان منتقل میشوند.
جلسات روز یکشنبه هفتم تیر حزب جمهوری اسلامی نیز بهخاطر مسائل روز تشکیل میشود. «مرتضی فضلعلی» از اعضای حزب که در آن زمان نماینده گرمسار در مجلس بود، در اینباره میگوید: بعد از نماز مغرب که در زمین بسکتبال کنار ساختمان حزب برگزار شد، سریع به داخل سالن اجتماعات رفتیم. قرار بر این بود که در مورد مسائل اقتصادی که در آن زمان بحث مهار تورم بود صحبت شود. بهشتی اوراقی را تهیه کرده بود که سؤالاتی روی آن نوشته شده بود تا توسط آن نظرخواهی کند. شهید بهشتی پشت تریبون میرود. آن زمان بنیصدر بهتازگی از ریاستجمهوری برکنار شده بود، عدهای از شهید بهشتی خواستند دستور جلسه را عوض کند، آنها میگفتند الان اولویت بحث ریاستجمهوری است و بهتر است راجع به آن حرف بزنیم. دکتر بهشتی هم رأیگیری کردند و بحث را عوض کردند.
او لحظه انفجار را اینگونه توصیف میکند: بهشتی کمی درباره مسائل سیاسی صحبت کرد و درباره بنیصدر نیز گفت: «باید کاری کنیم که دوباره گزیده نشویم». او یکباره صحبتهای خود را قطع کرد و گفت «برادران، رایحه دلانگیزی به گوش میرسد، شما هم احساس میکنید؟» به یکباره احساس کردم زنگی نواخته شد و برقی مثل فلاش دوربین از جلوی چشمم عبور کرد. وقتی به هوش آمدم، زیر آوار بودم. ابتدا احساس کردم عرق کردهام؛ اما متوجه شدم که غرق در خون هستم. صندلیهای حزب فلزی بود که باعث شده بود دسته آن بازوی من را قطع کند. آهنی هم به سینه من فرو رفته بود و دندههایم شکسته بودند.
فضلعلی، پایان این لحظات سخت را اینگونه تصیف میکند: بعد از مدتی متوجه شدم سروصدای زیادی به گوش میرسد. امداد آمده بود و میخواستند خاکبرداری کنند. فشاری که آنها میآوردند، باعث شد خاک، دهان من را پر کند که دوباره بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم، در بیمارستان بودم.
مرتضی فضلعلی، اوضاع حساس سیاسی آن هنگام را هم به یاد دارد: مجلس باید تشکیل جلسه میداد و نیاز بود که ما هم در آن حضور داشته باشیم. ما را از بیمارستان به مجلس بردند تا جلسه تشکیل شود، آیتالله هاشمیرفسنجانی هم در آن روز نطق تاریخی جانسوز و زیبایی کرد.
نگذاشتند به مقتل خود بیاییم
بعد از این واقعه محمدرضا کلاهیصمدی، عامل این ترور، معرفی میشود. کلاهی که از اعضای رده پایین سازمان منافقین خلق بود، توانسته بود خود را درون حزب جمهوری اسلامی نفوذ دهد. کلاهی که در آنجا مسئولیت هماهنگی جلسات را بر عهده داشت، به گفته شاهدان در آن روز بعد از برگزاری نماز جماعت خیلی تلاش میکند که اعضای حزب سریع به داخل سالن بروند تا جلسه تشکیل شود.
او دو بمب را در ساختمان کار گذاشته بود، یکی از بمبها زیر اوراق صورتجلسهها کارگذاری شده بود و دیگری زیر تریبون سخنرانی. شدت انفجار بمبها به حدی بوده است که سقف جلسه که از بتون ساخته شده بوده، کاملا تخریب میشود. کلاهی قبل از انفجار، محل حادثه را ترک کرده بود. او به صورت مخفی از ایران خارج شده و به فرانسه میرود.
اردیبهشت امسال، خبری منتشر شد که یکی از اعضای سازمان منافقین در آلبانی دستگیر شده است. گمانهزنیها از احتمال دستگیری «محمدرضا کلاهی» عامل انفجار دفتر حزب و «مسعود کشمیری» عامل انفجار دفتر نخستوزیری حکایت میکرد؛ اما چند روز بعد، سردار منتظرالمهدی، سخنگوی نیروی انتظامی، گفت برخلاف شایعات مطرحشده، عامل دستگیرشده مرتبط با انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی، یک زن است. البته بعد از آن فرمانده نیروی انتظامی اعلام کرد قبل از انتشار این خبر، زن بازداشتشده، از سوی دولت آلبانی آزاد شده است.
٣٥ سال از آن شب دلخراش تابستانی میگذرد و حزب جمهوری اسلامی تعطیل شده است. مرتضی فضلعلی که در آن حادثه تا یکقدمی مرگ پیش رفته است، حالا حسرت آن روزها را میخورد و همچنان جای آن تشکیلات حزبی را خالی میبیند. او میگوید: تغییرات زیادی روی داده است و آن روحیه، انگیزه و علاقه هم نیست، جای بهشتی و یاران او هم خالی است.
محمدحسن اصغرنیا یکی دیگر از مجروحان این حادثه که در آن هنگام قائممقام شهید باهنر در امور استانهای حزب بود، نیز گلهمند است. او در جلسهای که مسئولان مجموعه فرهنگی سرچشمه با چند نفر از جانبازان این حادثه ترتیب داده شده است، با ناراحتی میگوید: بعد از اینهمه سال برای دومین بار است که ما به مقتل خود آمدهایم؛ چون ما را راه نمیدادند و انگار ممنوعالتصویر هستیم. اوایل به ما میگفتند در مراسم سالگرد حادثه هفتم تیر شرکت کنید؛ اما کسی را دعوت میکردند که در موقع حیات شهید بهشتی از مخالفان او بود یا مثلا به ما میگفتند بیایید به دیدن شهردار برویم. ما میگفتیم او باید به دیدن ما بیاید. آنها با این کارها فقط میخواستند «رئیسجمهوریسازی» کنند. اوضاع تغییر کرده است. زمانی میگفتند بهشتی آمریکایی و انحصارطلب است؛ کاش ما قدر انسانهای بزرگ کشور را بدانیم.
نظر شما