جمعه ۲۳ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 13

ساخت «جدایی نادر از سیمین» در فضا

لیلا عراقیان طراح پل طبیعت است که برای تز فوق لیسانسش در دانشگاه بریتیش کلمبیا، نگاهی به فیلم سینمایی «جدایی نادر از سیمین» داشته و این فیلم را تبدیل به یک پروژه معماری کرده است.
کد خبر: ۱۱۳۶۴۰
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۳۷
لیلا عراقیان طراح پل طبیعت است که برای تز فوق لیسانسش در دانشگاه بریتیش کلمبیا، نگاهی به فیلم سینمایی «جدایی نادر از سیمین» داشته و این فیلم را تبدیل به یک پروژه معماری کرده است.


به گزارش صدای ایران به نقل از روزنامه صبا؛ لیلا عراقیان فارغ‌التحصیل رشته معماری از دانشگاه شهید بهشتی در مقطع لیسانس است. او فوق‌لیسانس معماری را از دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت کرده است. وی در سن ۲۵ سالگی در مسابقه طراحی پل «طبیعت» شرکت کرد و طرحش برگزیده شد و این پل در سال ۱۳۹۳ خورشیدی افتتاح شد. عراقیان همچنین از اعضای مؤسس شرکت سازه‌های پارچه‌ای دیبا استلیلا است. این معمار جوان در مسابقه طراحی فضاهای ورزشی، دومین کنفرانس سازه و معماری۱۳۹۰ برنده جایزه دوم شد و همچنین در مسابقه کوشک جهانی به همراه بابک رستمیان و علیرضا برهانی رتبه دوم را کسب کرد. او همچنین در دانشگاه تهران، دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه آمریکایی دوبی و دانشگاه آنهالت آلمان، سخنرانی‌هایی در زمینه تاریخچه سازه‌های پارچه‌ای در ایران، معرفی شرکت دیبا و پروژه پل «طبیعت» انجام داده است. عراقیان برای تز فوق لیسانسش در دانشگاه بریتیش کلمبیا، نگاهی به فیلم سینمایی «جدایی نادر از سیمین» داشته و این فیلم را تبدیل به یک پروژه معماری کرده است. در خصوص جزئیات این طرح با او گفت‌و‌گویی داشتیم که در ادامه خواهید خواند.

درباره ویژگی‌های پروژه «تواضع» توضیح دهید و اینکه چه ارتباطی میان این پروژه با فیلم «جدایی نادر از سیمین» وجود دارد؟

تز فوق لیسانس من در دانشگاه بریتیش کلمبیا عنوانش بود Modesty: Serendipity in Silence که ترجمه فارسی‌اش می‌شود «تواضع : کشف در سکوت»

تعریف من از تواضع در معماری بسیار به تعریف آن برای آدم‌ها نزدیک است. همه ما با کسانی برخورد کرده‌ایم که در ابتدا به نظر جذاب می‌آیند اما پس از اینکه آنها را می‌شناسیم، کم‌کم از جذابیت‌شان کم می‌شود. برعکس کسانی هستند که در ابتدا شاید خیلی معمولی به نظر بیایند و اصلا توجه ما را به خود جلب نکنند ولی هر چه با آنها زمان بیشتری می‌گذرانیم و بیشتر آنها را می‌شناسیم برایمان جذاب‌تر می‌شوند، که اصطلاحا این افراد متواضع نامیده می‌شوند، چون خودشان آنچه هستند ابراز نمی‌کنند. از نظر من دقیقا همین دو حالت می‌تواند در معماری و برای ساختمان‌ها هم اتفاق بیفتد. بنایی که بیرونش جذاب است و درونش کیفیتی ندارد و بنایی که بیرونش ساده است و درونی قابل کشف دارد.

موضوع پروژه تزم این بود که چطور می‌شود ساختمانی داشت که از بیرون ساده بوده ولی در درونش پیچیدگی‌هایی داشته باشد که به ما امکان کشف می‌دهد، ساختمانی که وقتی برای اولین بار وارد آن می‌شوید همه فضاها و جزئیاتش را نمی بینید و باید در آن زمان بگذرانید تا آن را کامل درک کنید. هربار که وارد آن می‌شوید می‌توانید فضاهایش را از زاویه جدیدی ببینید و تجربه کنید. این پایه و اساس تحقیق و پژوهشی بود که من روی فیلمنامه «جدایی نادر از سیمین» انجام دادم، و در نهایت پروژه‌ای طراحی کردم که این پیچیدگی و امکان کشف را فراهم می‌کرد.

آیا برای تکمیل تحقیق‌تان به لوکیشن فیلم رجوع کردید یا این مطالعات را صرفا از روی فیلم انجام دادید؟

خیر. چیزی که در مورد فیلم «جدایی...» برای من جذاب بود اصلا به شکل ظاهری فضاها و لوکیشن‌ها ربطی نداشت. بلکه براساس : اتفاقاتی که در فیلم رخ می‌دهد، ترتیب آنها و نحوه نمایش‌شان بود.

در فیلمِ «جدایی...» یک اتفاق رخ می‌دهد و مخاطب در مقطعی که آن اتفاق می‌افتد متوجه نمی‌شود چه رخ داده است و در جای دیگری از فیلم متوجه می‌شود که در یکی از پلان‌های قبلی نشانه‌هایی وجود داشته که رخ دادن آن اتفاق را به ما گوشزد کرده ولی با جزئیات به ما نشان نداده است و همین باعث می‌شود پس از گذشت زمان در فیلم به کشف و شهودهایی درباره شخصیت‌ها، موقعیتی که این شخصیت‌ها در آن قرار داشته‌اند، کارهایی که انجام داده‌اند و در نهایت به کل داستان برسیم.

لطفا با مثالی از فیلم توضیح دهید که کار اصلی شما روی این پروژه به چه شکل بوده است.

اگر بخواهم مثالی بزنم؛ مثلا نقطه‌ای که در کل فیلم خیلی پررنگ است و همه به یکباره به کشفی درخصوص داستان می‌رسند، همان‌جایی است که کاراکتر ساره بیات، به دفتر لیلا حاتمی رفته و می‌گوید که ماشین به من زده است. این همان نقطه‌ای است که مخاطب متوجه می‌شود تا این لحظه موضوعِ به این مهمی را نمی‌دانسته و انگار کل فیلم منتظر همین لحظه بوده بدون اینکه خودش متوجه باشد.

این نقطه به جایی از فیلم برمی‌گردد که پدرِ نادر به خیابان آمده است و روزنامه می‌خرد، ساره بیات هم به دنبال او می‌رود و ما دیگر چیزی نمی‌بینیم. در صحنه بعد می‌بینیم که بیات صورتش را در خانه می‌شوید. اولین باری که این صحنه را می‌بینیم، هیچ حدسی نمی‌توانیم بزنیم ولی وقتی در دقایقِ پایانی فیلم، این زن به دفتر سیمین رفته و می‌گوید «ماشین به من زد» با شنیدن این حرف شما به آن نقطه فیلم برگشته و متوجه می‌شوید قضیه چه بوده است. درصورتی که اگر صحنه‌ای که ماشین به زن می‌زند را هم در فیلم نشان می‌داد، دیگر کشفی در کار نبود چون از ابتدا مخاطب متوجه می‌شد که داستان از چه قرار است.

نکته‌ مهمی که در این فیلمنامه وجود دارد این است که جاهایی از آن حذف شده و در فیلم وجود ندارد ولی در داستان وجود دارد در صورتی که اگر فیلمنامه را بخوانید هم احتمالا در آن نیست ولی در واقعیت داستان اتفاق افتاده و وجود دارد ولی وقتی برای بار دوم و سوم این فیلم را ببینیم بیشتر به این لحظات توجه می‌کنیم.

اکران فیلم «جدایی...» دقیقا مصادف شد با زمانی که داشتم تِزَم را می‌نوشتم. پس از دیدن فیلم، فکر کردم که این شکل پیچیدگی دقیقا همان چیزی است که من به دنبالش هستم. از خودم پرسیدم چطور می‌توان این فیلم را به پلان و مقطع و در نهایت یک فضای سه بعدی که زبان معماری است تبدیل یا ترجمه کرد؟

چه وجه مشترکی میان این دو برایتان وجود داشت؟

از نظر من اولین موردی که در فیلم و یک فضای معماری مشترک است مقوله «زمان» است. همانطور که فیلم از نقطه‌ای شروع می‌شود و پس از طی مدت زمانی پایان می‌یابد، ورود به یک فضا نیز از نقطه‌ای شروع شده و پس از طی مدت زمانی و پس از گذر از فضاها و تجربه کردن آنها و خروج از فضا پایان می‌یابد. البته تفاوت‌هایی هم در این بین هست. در فضای معماری این اختیار را داریم که سرعت خود را تعریف کنیم و هر زمان که می‌خواهیم در فضایی بمانیم و هر موقع که مایلیم از فضا خارج شویم و به عبارتی تجربه‌مان را تمام کنیم، این به ما این امکان را نیز می‌دهد که هر کس تجربه‌ای متفاوت از یک بنا داشته باشد. در صورتیکه به هنگام تماشای یک فیلم چنین اختیاری را نداریم.

زوم: برای تبدیل این فیلم به پلان و مقطع از موضوع زمان شروع کردم. در پلان جهت افقی زمان است و جهت عمودی شخصیت‌ها هستند، جهت افقی بر اساس زمانی که در هر لوکیشن سپری شده است تقسیم می‌شود.

در مقطع هم جهت افقی همچنان زمان است ولی جهت عمودی لوکیشن‌ها هستند و هر زمانی که کشفی در فیلم اتفاق می‌افتد و ارتباطش با نشانه‌ای که قبل‌تر در فیلم دیده بودیم روشن می‌شود، این نقاط توسط مخروط‌هایی به هم وصل می‌شوند، گویی با رسیدن به این نقاط و نگاه از درون این مخروطها آن اتفاقی که قبل‌تر افتاده بوده عیان می‌شود.

این مخروط‌ها مانند دالان‌های بصری نامرئی هستند که به شکل سه بعدی فضاهایی را که به لحاظ فیزیکی از هم دور و جدا هستند به لحاظ بصری به هم وصل می‌کنند و اینگونه می‌توانیم از نقطه‌ای، نقطه دیگری را در خیلی دورتر ببینیم.

در طول این تحقیق پروژه‌های معماری زیادی دیدم و به اصولی رسیدم که چگونه می‌شود به چنین اتفاقی در معماری رسید. حدود یک سال و نیم روی این پروژه کار کردم و به این راحتی نمی‌شود در طول یک مصاحبه آن را شرح داد.

شما این نوع نگاه را در طراحی «پل طبیعت» هم داشتید؟

بله، قبل از اینکه روی این تز کار کنم با همین نگاه پروژه «پل طبیعت» را طراحی کرده بودم، هر چند در آن زمان بیشتر به خلق فضا فکر می‌کردم و خیلی به دنبال اصول و تئوری نبودم. در این پل هم شما می‌توانید هر بار یک مسیر جدید انتخاب کنید و با رفتن مسیری جدید، به گونه‌ای جدید آن را تجربه کنید. باید در آن زمان بگذرانید تا بتوانید همه‌اش را کشف کنید. نقاطی که طبقات به هم دید دارند ولی دسترسی به این نقاط راحت و مستقیم نیست، شبیه همان «اتصال بصری-جدایی فیزیکی» هست که در فیلم گفتم. این نوع ارتباط کششی بین فضاها ایجاد می‌کند که فرد را ترغیب به جستجو می‌شود. در پروژه «تواضع» نیز همین پدیده وجود داشت.

چه ویژگی‌هایی در فیلمنامه «جدایی...» وجود داشت که باعث شد شما برای تِز پایانی دانشگاه‌تان در رشته معماری، سراغ آن رفته و بررسی‌اش کنید؟

بیشتر از اینکه موضوع و پیام فیلم برایم مهم باشد، ساختار فیلمنامه برایم اهمیت داشت. ساختاری که از ابتدا تا انتها بیننده را نگه می‌دارد و حقیقت را مدام از او پنهان و در برخی نقاط، حقایقی را آشکار می‌کند.

من معتقدم حسی که آدم موقع کشف یک موضوع و رسیدن به جواب یک مساله دارد، حس بسیار خوشایندی است. حسی که خیلی از ما در زندگی دنبال آن هستیم. معتقدم در طراحی فضا هم می‌شود این حس را ایجاد و این تجربه را خلق کرد. اکثر فیلم‌های اصغر فرهادی همین خصوصیت را دارند. فیلم «گذشته» هم همین خصوصیت را دارد. مخاطب چیزهایی را نمی‌داند، چیزهایی که اصل داستان را شکل می‌دهند ولی به تدریج متوجه آن‌ها می‌شود و این رسیدن به اطلاعات و کشفیات جدید، حس خوبی را به مخاطب انتقال می‌دهد حتی اگر این حقایق تلخ و غم‌انگیز باشند.

چهارچوبی که این فیلمنامه براساس آن ساخته شده است و ارتباط نامرئی که میان اتفاقات وجود دارد برایم جذابیت داشت. این ارتباط به شکل مستقیم نیست، برای همین تا آدم بفهمد یک اتفاق به حرف یا موضوعی که کمی پیش‌تر مطرح شده است ربط داشته یا نه، طول می‌کشد. یا شاید نیاز باشد فیلم را بیش از یک بار ببینید تا متوجه تک‌تک این ارتباطات شوید.

ارتباط میان هنر سینما و معماری را نیز برای این پروژه مورد بررسی قرار دادید؟

مطالعات زیادی روی این موضوع نداشتم، بلکه بیشتر سعی کردم با ذهن خودم المان‌هایی که فیلم و معماری را می‌سازند با هم مقایسه و شباهت‌هایشان را پیدا کنم. در واقع بیشتر خواستم تعبیر و روایت خودم را از این ارتباط داشته باشم تا اینکه از تحقیقات دیگران استفاده کنم، عباس کیارستمی - که امیدوارم همیشه سلامت باشند- فیلمی به نام «ده» و فیلم دیگری به نام «ده روی ده» دارد. کیارستمی در «ده روی ده»، المان‌هایی که فیلم را تشکیل ‌می‌دهد یکی‌یکی مطرح کرده و راجع به آنها توضیح می‌دهد.

کار تحقیقاتی که در خصوص ارتباط سینما با معماری برای این پروژه انجام دادم این بود که توضیحات کیارستمی را گوش کرده و المان‌هایی که از دید او فیلم را می‌سازند و تاثیرشان بر فیلم مثل دوربین، موضوع، فیلمنامه، لوکیشن، موسیقی، بازیگر و ...را با المان‌هایی که معماری را می‌سازند مثل تکنولوژی، موضوع پروژه، فُرم، تزئینات، جزئیات، نور و... مقایسه کردم.

در سینمای جهان فیلمسازی داریم مثل آنتونیونی که در آثارش تأثیر مستقیم هنر معماری دیده می‌شود، آیا برای این پروژه پایانی روی آثار این فیلمساز و این نوع رابطه سینما و معماری مطالعه‌ای کردید؟

راستش نه. من در این زمینه مطالعه‌ای نکردم ولی خودم وقتی طراحی می‌کنم تصاویری که افراد در حال حرکت در آن فضا می‌بینند را تصور می‌کنم و برایم مهم است این تصاویر خوشایند باشند.

به نظرتان اگر تحقیقی که شما انجام دادید پیش از ساخته شدن فیلم «جدایی...» شکل گرفته بود، این امکان وجود داشت که طراح صحنه بتواند بر مبنای پروژه شما طراحی متفاوتی ارائه دهد؟

گمان نمی‌کنم. همانطور که گفتم صحنه‌های فیلم ارتباطی به کاری که من انجام دادم ندارند. همیشه این نوع پیچیدگی‌ها و امکان کشفی که باید در یک فضا وجود داشته باشد برایم جالب بوده است و در اکثر پروژه‌هایم حتی در پروژه‌های دوران دانشگاه این ویژگی وجود داشت. پروژه پایان نامه‌ام بهانه‌ای شد که یک دور هر آنچه می‌تواند این پیچیدگی را ایجاد کند به طور مشخص بشناسم و طبقه‌بندی کنم و نسبت به آنچه در نا‌خودآگاهم برایم جذاب بود و در اکثر طراحی‌هایم به شکلی اتفاق می‌افتاد، آگاه شوم.

این نوع پیچیدگی می‌تواند در فیلمنامه، داستان، در یک ساختمان و یا حتی در زندگی یک نفر وجود داشته باشد. من می‌توانم پلان و مقطع زندگی خودم را هم بکشم. همه چیز را به شکل فضا می‌بینم، شعر، فیلم و زندگی همه و همه می‌توانند در ذهن من تبدیل به فضا شوند. 

نظر شما