خاطرات شنیده نشده محمود دولت آبادی از محمدرضا لطفی/ روایت سرقت اثر مشترک با لطفی
محمود دولت آبادی، نویسنده شهیر ایرانی دوستی دیرینه ای با زنده یاد محمدرضا لطفی داشته است، از همین رو گفتگوی اختصاصی وی در خصوص زنده یاد لطفی با آوای ایرانیان به شرح زیر آمده است:
محمود دولت آبادی، نویسنده شهیر ایرانی دوستی دیرینه ای با زنده یاد محمدرضا لطفی داشته است، از همین رو گفتگوی اختصاصی وی در خصوص زنده یاد لطفی با آوای ایرانیان به شرح زیر آمده است:
شرح کامل سخنان محمود دولت آبادی با آوای ایرانیان در خصوص زنده یاد محمدرضا لطفی به شرح زیر آمده است:
محمدرضا لطفی از نگاه من ۳ وجه متفاوت داشت، وجه نخست این است که ما در عالم رفاقت گفتگوهای لطفی را با خودمان با سازی که می نواخت درک کردیم، یعنی جمعی بودیم که این شانس را داشتیم که با ساز لطفی همراه باشم و شب های خاطره انگیزی را با محمدرضا لطفی و سازش بگذرانیم ، وجه دیگر این است که محمدرضا هم در کنار دیگر دوستان مهاجرت کردند و یا به عبارتی واضح تر مجبور به مهاجرت شدند و آدمی مثل من را به تنهایی گداشتند یا رفتن در سینه خاک شدند و یا در بیرون از مرزها به زندگی پرداختند و من از سر دلتنگی یکایکشان را در خارج از کشور پی میگرفتم مثلا لطفی را در آمریکا و سوئیس، حسین علیزاده را در آلمان و دوستان نویسنده خودم را در پاریس و هلند پیدا میکردم و دلتنگی ام التیام می یافت.
یک اتفاقی که تاسف انگیز است که در زندگی کاری من برایم رخ داد، زمانی بود که با محمدرضا لطفی در شهز "زوربخ” بودیم که ناشر این مجلد نخست کتاب من در زوریخ، وقتی رفاقت بالای من و محمدرضا لطفی را باهم دید، گفت بیایید برویم استودیو و لطفی ساز بزند و تو هم قطعاتی از این کتاب را بخونی، از آنجا که لطفی همیشه رفیق باز بود و البته اینجا فریب این رفیق را خورد، و به آن نارفیق گفت،”چرا برویم استودیو برویم بیرون از شهر، این دوست من(دولت آبادی) سیستم ضبط و پخش داره و این کا را به راحتی در فضای باز انجام میدهد” و من هم در واکنش به این سخنان لطفی گفتم که همه جا غریب هستم و هر چی تو بگویی همان خواهد شد، خلاصه طی بعد از ظهر دو روز، محمدرضا لطفی ۳ ساعت بداهه نواخت و من هم در کنارش بداهه خواندم، در نهایت پس از مدتی من آمدم ایران و وضعیت اقتصادی نویسندگی مشعشع شد و برای لطفی نوشتم یک بخش هایی از آن کار مشترک که در زوریخ صبط کردیم را برایم بفرست که در ایران منتشر کتم و در کنارش یک یادداشت موافقت خودت هم را هم بفرست، لطفی یادداشت را فرستاد و یک قسمت از کتاب هم برایم فرستاد که من در تماسی بهش گفتم "چی شد ما چندین ساعت با هم ساز زدیم و خواندیم، پس آن آثار چه شد” که لطفی هم به من گفت، "این آقا(ناشر) انگار آب شده رفته تو زمین و در واقع گم شده” و البته بعدها من شنیدم این فرد هندوستان دیده شده، به هر حال آن چندین ساعت گفتگوی من و لطفی از کتابت و ساز ، حق و حقوقش متعلق به خانواده های من و لطفی است و هر گاه این اثر در هر جایی منتشر شد، بدانید این یک سرقت ادبی است همانند سایر سرفت های ادبی که از من صورت گرفته است.
زمانی که محمدرضا لطفی به ایران برگشت من در ایرن نبودم و البته شنیدم در یک فضای باز کنسرت موسیقی اجرا کرده و در واقع خنیاگری کرده، خنیاگری در فرهنگ ایران از "باربد” می آید و مشخص ترین آن باربد است، همان موقع برخی از دوستان که الان در قید حیات هم نیستند به لطفی به شدت اعتراض کردند و آنجا بود من یک مقاله ای نوشتم و پیشنهاد کردم که آقایان دنیا خیلی بزرگه و همه مادر آن جا میشویم و ما به عنوان مردم ایران انتظار داریم تفاهم شما هنرمندان به ما منتقل بشود نه تعارض کودکانه شما.
زبباترین خاطره من از محمدرضا لطفی به زمانی بر میگردد که بنده از آن حبس غیرلازم آزاد شدم و در همان روز آزادی ام، شنیدم لطفی و محمدرضا شجریان همان شب اجرای موسیقی دارند و همان امشب آزادی خود را آراسته کردم و به باغ فردوس(محل برپایی کنسرت) رفتم و موسیقی را گوش کردم و التیام بافتم و پس از کنسرت رفتم پشت صحنه و همانجا بود که محمدرضا لطفی که از آزادی من بی خبر بود به شدت شگفت زده شد و من هم در جواب این شگفتی گفتم،”من به محض آزادی آمدم به دیدار شما و هنرتان.
یک زمانی دیگر بود که لطفی میخواست آثاری از خود را ضبط کند، و مرتب ضبط صوت من را قرض میگرفت آن ضبط صوت را من برای عروسی ام گرفته بودم و تو این آوردن ها و بردن ها این ضبط صوت خراب شد و البته پس از کنسرت باغ فردوس به لطفی فتم هزار تا ضبط صوت فدای سرت استاد.
در واشنگتن که بودیم یک مزاسم کتابخوانی همراه با اجرای موسیقی داشتیم که محمدرضا لطفی به من خیلی اصرار میکرد که بخوان چون صدای من را در ایام جوانی که می خواندم بسیار شنیده بود اما من بهش گفتم استاد من از آن سال تا الان ۲ میلیون نخ سیگار کشیدم و آن صدا که شنیده بودی برای قبل از سیگاری شدنم بود.
در این سال های اخیر از اینکه دوستای صمیمی مثل لطفی را از دست دادم بسیار دل آزرده شدم و این دفعه از خدا می خوام خدا دکتر مجابی که یکی از دوستان قدیمی من است را از من نگیرد.
نظر شما