يکشنبه ۲۵ شهريور ۱۴۰۳ - 2024 September 15

3 یادداشت منتشرنشده از شهید مطهری

کد خبر: ۱۰۸۹۸۹
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۹
مطالب زیر بخشی از یادداشت‌های استاد مطهری است که در سال‌هایی که در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل و تدریس علوم دینی بوده‌اند، توسط ایشان به رشته تحریر درآمده است. یادداشت‌های استاد مطهری شامل یادداشت‌های الفبایی، موضوعی و دفاتر یاداشت است. تاکنون یادداشت‌های الفبایی در هفت جلد، یادداشت‌های موضوعی در پنج جلد و دو جلد از دفاتر یادداشت توسط «شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهید مطهری» انتشار یافته است.

به گزارش صدای ایران، در سی‌و‌هفتمین سالگرد شهادت استاد مطهری مطالب زیر که با مساعدت این شورا در اختیار «شرق» قرار گرفته، است منتشر می‌شود. این مطالب از دفاتر یادداشتی انتخاب شده است که تاکنون منتشر نشده و در جلد ١٥ یادداشت‌های استاد مطهری خواهد آمد:

1) تقلید منطقی در اسلام

در اسلام به حکم آنکه اصول دین باید تحقیقی باشد، نه تقلیدی، این حس طبیعی پرورش و تغذیه و تحریک شده و این امتیاز بزرگی است در اسلام که پایه و اساس این دین با تحقیق شروع می‌شود، نه با تعبد و تقلید، یعنی یک احتیاج فطری را سرکوب نمی‌کند؛ بلکه تشویق و تأکید و تغذیه می‌نماید. در قرآن مواردی هست که بر اصل توحید یا نبوت یا معاد استدلال عقلی می‌کند و در مواردی رسما دلیل و برهان و شاهد می‌خواهد، مثل اینکه می‌گوید: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین». اسلام ایمان تعبدی ضدعقل و «خاموش شو» نمی‌شناسد،‌ مخصوصا ما می‌بینیم که شاگرد اول مدرسه اسلام علی(ع) در اصول دین استدلال می‌کند. نهج‌البلاغه درست یک کتاب استدلالی عقلی است. در خود قرآن علاوه بر آنکه دعوت به تعقل و تفکر به‌طور کلی می‌کند، موضوعات تعقل و تفکر را به‌طور صحیح نشان می‌دهد؛ مثل آنکه می‌گوید: «قل انظروا ماذا فی السموات و الارض» که راجع به نظر در طبیعت است و یا می‌گوید: «قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المجرمین» که راجع به نظر در تاریخ و اجتماعات گذشته است. علاوه بر همه اینها، قرآن حوادث طبیعی و یا اجتماعی را درست روی نظام علّی و معلولی بیان می‌کند؛ مثل آنکه می‌گوید:‌ «ینبت لکم به الزرع» که علل مادی را به رسمیت می‌شناسد و نیز می‌گوید:‌ «ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» که علل اجتماعی را به رسمیت می‌شناسد.به‌هرحال قرآن دعوت به دلیل می‌کند. قرآن از نظر نزول روحی با «بخوان» و با ذکر «قلم» و ذکر «تعلیم و تعلم» شروع شده که می‌گوید: «اقرا باسم ربک الذی خلق. خلق‌الانسان من علق. اقرا و ربک الاکرم. الذی علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم» و از نظر تعلیمات نیز با تحقیق شروع می‌شود؛ زیرا اساس دین و اصول دین باید با تحقیق تحصیل شود. برخلاف مسیحیت که با تقلید شروع می‌شود. در مسیحیت، حوزه تثلیث منطقه ممنوعه است و برای عقل حریت و آزادی برای ورود در آن منطقه نیست. قرق است، قدغن است، ‌پرده آهنین کشیده‌اند، مرزی قرار داده و اجازه ورود به ماورای مرز نمی‌دهند. ولی در اسلام در اصول برای عقل منطقه ممنوعه و پرده آهنین وجود ندارد؛ بلکه بدون ورود آزادانه عقل در منطقه اصول، تعبد به فروع جایز نیست. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟

در اسلام تعبد و تقلید هست؛ ولی نه در اساس، بلکه در فروع و لهذا تقلید در اسلام صورت منطقی دارد، برخلاف مسیحیت که از تقلید و تعبد کورکورانه پذیرفتن آغاز می‌گردد.

2) چگونه بندگی کاهنان جلوی حرکت فکری را گرفت؟

مدتی طولانی بر دینی نمی‌گذرد که مردم یک شکل و وضع جامدی به خود بگیرند؛ به‌طوری که مانع ترقیاتشان باشد، مگر آنکه خداوند چیزی را به سوی آنان می‌فرستد که آنها را متوجه دقت نماید و عبرت‌ها را به آنها گوشزد کند، برای آنکه آنچه را که سبب عادات کهنه شده است تجدید نماید، اسلام ظاهر شد و این نتیجه را به دست آورد به وسیله دولت‌هایی که از نو به پا کرد و ممالکی که به کلی اسقاط نمود و اصولی که بنا نهاد و تقلیدهایی که از بین برد. دلیل مطلب آنکه اسلام انقلابی به پا کرد که ارکان دو دولت روم و ایران را- که دو دولت بزرگ آن عصر در قاره آسیا و اروپا بودند، متزلزل نمود و در نتیجه تقلیدات کهنه آنان را ضعیف کرد و مللی را از زیر بار استبداد آنان نجات داد و اممی که باقی ماندند، مهیا شدند که در یک حیات جدیدی داخل شوند و دنباله همان نهضت آن روز تا امروز در عالم علم و عمل کشیده شده.

حالا باید دید آن اصول دینی که اسلام برای امم همراه آورد و بر سایر اصل موجوده در میان آنها غلبه نمود چیست.یکی از این اصول، اصل خلوص رابطه خلق و خالق است. در ملل سابقه هر فردی تحت نظر کاهنان زندگی می‌نمود. حتی در خطرات نفسی هیچ‌گاه در هیچ‌یک از شئون فردی یا عمومی کاری را نقضا یا ابراما انجام نمی‌داد، مگر با نظر اولیای دین. در حقیقت باید گفت یک طایفه مخصوص در امور حیاتی بر سایرین حکومت می‌کردند و چیزی که از همه مهم‌تر است، اینکه بین هر فرد و خالقش فاصله قائل شده بودند و خودشان را واسطه معرفی می‌نمودند. نه‌تنها شخص بدون حضور کاهن بیع یا رهن یا هر قرارداد دیگری را نمی‌توانست منعقد نماید یا هنگام مردن نمی‌توانست هیچ کاری انجام دهد؛ بلکه بدون وساطت آنها نمی‌توانست خدا را بخواند یا از گناهش توبه کند و اگر کسی می‌خواست به خدا تقرب بجوید، لازم بود مبلغی به عنوان رشوه به آنها بدهد و دستشان را از طلا پر کند تا آنها اجازه دهند با خدا ارتباط پیدا کند و اگر طرف استنکاف می‌نمود، او را از خود دور می‌نمودند و به ذهنش القا می‌کردند که ما رحمت خدا را از تو حبس نموده‌ایم.با این‌گونه خیالات، اولیای دین بر افکار مردم تسلط پیدا می‌کردند و یکباره زمام امور جمعیت را به دست می‌گرفتند و ملت در دستشان مانند طفل در دست مادر بود. کافی است از اینجا بدانید که این عبودیت و بندگی در پیشگاه کاهنان تا چه اندازه جلوی حرکت فکری را گرفته و سرچشمه صافی عقل را خشکانیده و حیات شعور و ادراک را معطل نموده و لهذا مدت‌های زیادی ملل در حال جمود عمومی زیر بار سنگین دستورهای کاهنان می‌زیستند تا آنکه اسلام ظهور کرد و خلوص رابطه خلق و خالق را برقرار ساخت. اسلام به مردم گوشزد نمود خدا به بندگان خویش نزدیک است و ندای آنها را می‌شنود و دعای آنها را مستجاب می‌نماید: «و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان» (بقره، ١٨٦) (و چون بندگان من از دور و نزدیکی من از تو بپرسند بدانند که من به آنها نزدیک خواهم بود، هرکه مرا خواند دعای او را اجابت کنم). بلکه اسلام مقرر ساخت که خدا از همه چیز به انسان نزدیک‌تر است و گفت: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید» (ق، ١٦) (و ما از رگ گردن انسان به او نزدیک‌تریم).

اسلام برای قبول عبادت، وساطت احدی را شرط ندانست و مقرر ساخت هرکسی می‌تواند نماز و عبادت خودش را مستقلا به جا آورد، اما در نماز جمعه و عیدین و نماز جماعت یک نفر به عنوان امامت جلو می‌ایستد مثل امیر مسلمین یا نایب او، البته شرط نیست در امیر یا نایب او که شخص خاص یا از طایفه مخصوصی باشد هرکس بود، بود هرچند تاجر یا صنعتگر یا زارع بوده باشد.

به سبب این اصل، اسلام رابطه بین انسان و خدا را خالص کرد و هیچ فردی را در مقام عبادت تابع فرد دیگری قرار نداد و از این جهت برای کسی نسبت به دیگری فضیلتی قائل نشد. و این اصل اول سنگی بود که اسلام در اساس حریت حقیقتی انسان به کار گذاشت.

3) تقدم مصالح اسلام بر «خلافت» در نگاه شیعیان واقعی

مسلک و مذهب، روحی دارد و قالب و ظاهری. آنچه مشخص آن مذهب است همان روح است نه ظاهر و قالب. اگر ظاهر عوض شد و روح باقی بود، شخصیت آن مسلک و مذهب باقی است و تجلیات آن مختلف است. ولی اگر روح عوض شد، شخصیت آن مسلک و مذهب از بین می‌رود هرچند ظواهر محفوظ باشد. بالابرنده و پایین‌برنده، روح و معناست نه ظاهر و قالب.

دعوت پیغمبران، روحی و معنایی دارد و ظاهر و قاب و اسمی. «اسلام» همان روح دعوت همه انبیاست: ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما. همین‌طور است تشیع و تسنن. بلاشک روحی که در علی علیه‌السلام و عده خاص دیگر که به نام شیعه او معروف شدند موجود بود، غیر از روحی بود که در دیگران بود. وقتی که ما به مکتب اسلام‌بینی علی نگاه می‌کنیم و او را در مقام و موقف و موقع تحزب‌ها و دسته‌بندی‌ها مطالعه می‌کنیم و دیدگاه او را نسبت به خلافت مورد توجه قرار می‌دهیم، می‌بینیم مکتب او مکتب «شقوا امواج الفتن بسفن النجاه» است، مکتبی است که در جواب کسانی که می‌گویند چرا تو زودتر در طلب خلافت و احقاق حق خود بیرون نیامدی می‌گوید: آیا سزاوار بود که من بدن پیغمبر را بگذارم و دنبال این کار بیایم؟ آیا من کاری که راجع به قرآن دارم بگذارم و دنبال این کار بیرون بیایم؟ مکتبی است که می‌گوید این خلافت در نظر من از این کشف کهنه بی‌ارزش‌تر است «الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا». پس مکتب اسلام‌بینی علی، مکتبی است که به خلافت به نظر مقدمی و عَرَضی نگاه می‌کند و اصل را حفظ نوامیس و قوانین و مقررات اسلامی (و از آن جمله وجوب حفظ وحدت و احتراز از ایجاد شکاف و اختلاف مسلمین) می‌داند. اهمیت علی به این است که حقیقت یعنی مقررات اسلامی را بر همه‌چیز مقدم می‌شمارد. این است گوشه‌ای از روح علوی. ولی اکنون در میان کسانی که خود را شیعه می‌نامند، ‌سخن خلافت موضوعیت پیدا کرده به طوری که وحدت اسلامی و سایر نوامیس مقدس اسلامی فدای این بحث و جدل شده و می‌شود. ولی علی کسی بود که به خاطر مصالح عالیه اسلامی از طلب خلافت دست کشید و با رقبا همکاری نزدیک کرد. پس امروز قطع‌نظر از ظواهر و قوالب و بردن نام‌ها و صلوات و سلام‌ها و لعن و نفرین‌ها، هرکس که طرز فکرش طرز فکر رعایت مصالح عالیه اسلامی است شیعه است.
نظر شما