نقش احمدینژاد در زمستان سرد اصولگرایان
«احمدینژاد نشان داده بیش از مخالفان برای نزدیکانش دردسرساز و مخرب است. مشکل دیگر آن بود که محافظهکاران از دوره سیاسی، منطق اجتماعی و فصل تجربی زمستان تکاندهندهای که او برای ایران به ارمغان آورد فاصله نگرفتند. نمیدانم، نخواستند یا نتوانستند اما سایه منطق احمدینژادی در ملأ عام همواره بر سر آنان بوده است.»
به گزارش صدای ایران، متین مسلم در روزنامه «قانون» نوشته است: هر چیزی که مربوط به ایران میشود به خودیخود جذاب و هیجانانگیز است. به قول ایرانشناس مشهور پروفسور «پوپ»، «ایران همواره حسی از توجه و شیفتگی را به سوی خود جلب میکند»، صحنه سیاست در ایران «داخلی باشد یا خارجی» فرقی نمیکند و از این قاعده مستثنا نیست.
دو انتخابات شگفتیساز جمعه 7 اسفند به دلیل نتایج و پیامدهای آن به باور من حتی از انتخابات ریاست جمهوری 24 خرداد، مهمتر و به نوبه خود توصیفی عمیقتر از شرایط آتی جامعه ایران در برابر ما قرار میدهد. اکنون شاید این یک ارزیابی انقلابی تلقی شود، اما نتیجه انتخابات روز جمعه ایران تداومی پرشتاب و پردامنه از تحول قبلتر خود یعنی انتخاب حسن روحانی در سال 92 بود.
بر این اساس، آنچه موجب تعجب میشود این است که نیروهای محافظهکار با توجه به ضرورت حفظ بقا، چگونه نتوانستند از حدود سه سال پیش بروز تحولات اجتماعی، ارتقا و تغییر خواست عمومی در جامعه ایران را نه ببینند و نه درک کنند!؟ اگرآینده نگری و ارزیابی صحیح و به موقع موقعیتها و فضای اجتماعی یک ضرورت تمام عیار برای عمل سیاسی نیروهای کنشگر اجتماعی محسوب میشود (که لاجرم جز این نمیتواند باشد) با این محاسبه اشتباه از خواست افکار عمومی، آیا محافظهکاران به پایان راه رسیدهاند؟ با نگاهی واقعگرایانه، خیر؛ مشروط به آنکه برای آینده، نیروهای تعدیلکننده و واقعبینی در میان آنها پیدا شود، نه مانند گذشته که تقریباً همه آنها را درو کردند.
خودکوبی محافظهکاران
مشکل بزرگ محافظهکاران که در ادبیات سیاسی ایران از آنها به عنوان اصولگرا یاد میشود، آن است که قابلیت حیرتآوری در منکوب کردن نیروهای درونی خود دارند و موفقیت سیاسیشان را در یک دستی تصمیمات و اعمال سانترالیزم سازمانی بیرحم میدانند. (نقطه ضعفی که جبهه واحد اصلاحطلبان و اعتدالیون به خوبی بر آن فائق آمدند). در این زمینه نمونههای زیادی را میتوان ارائه داد، اما شاخصترین این پالایشها، برخورد حیرتآور و عجیبی بود که با رئیس پراگماتیست و واقعبین مجلس ایران علی لاریجانی کردند. وقایع سه سال اخیر را لاریجانی هرگز فراموش نخواهد کرد.
انحراف در زاویه دید
تحولات 7 اسفند تاریخی، تنها از آن جهت که نیروهای معتدل و اصلاحطلب توانستند در یک همگرایی بینظیر اراده خود را به شیوهای دموکراتیک اعمال کنند، جلب نظر نمیکند. بلکه بیشتر از این جهت هم اهمیت یافته که «اول، نیروی قدرتمند ملی ایرانیان تکلیف خود با مدافعان قرائتهای تند و خارج از عرف سیاسی و اجتماعی روشن کرد. دوم، به نیروهای محافظه کار عملاً و علناً نشان داد برداشتشان از جامعه ایرانی تا چه میزان با انحراف در مبنا و زاویه دید روبهروست».
تله پروژه حذف
واقعیت آن است که محافظهکاران طی سالهای گذشته نه تنها عرصه را بر مخالفان مسالمتجویشان تنگ کردند، بلکه به دنبال تحقق شرایطی بودند که اولین اشتباه مخالفان را به آخرین آن تبدیل کنند. دقیقاً نمیدانم آیا واقعاً موفق شدند یا نه؟! ظاهراً که نشدند. اما اکنون خود گرفتار همین منطق سیاسی و فلسفیشان (پروژه حذف) شدهاند. ولی امروز نیروی سیاسی غالب شده، مترصد بازگرداندن این منطق به مدافعانش است؟ سوال سختی است! اما متد و عادت سیاسی پرزیدنت روحانی و نیز مواضع اکبر هاشمی رفسنجانی نشان میدهد اگر طرف مقابل اخلاقی منطق سیاسی شکست را بپذیرد، منطقاً آنان هم چنین کاری علیه مخالف شکست خورده نخواهند کرد. آنگاه که این هر دو پیروز میدان سیاست از همدلی؛ تعامل و پایان خصومتها سخن گفتهاند.
احمدینژاد عامل فروپاشی
اما جدای از بررسی علل شکست محافظه کاران، تصور میکنم باید به نقش محمود احمدینژاد در این فرآیند و فروپاشی توجه ویژهای شود. مسأله از دو زاویه حائز اهمیت است؛ اول از زاویه خود احمدینژاد که خوب میدانست حتی نامش میتواند برای قویترین نیروی سیاسی ویرانگر باشد و از مدتها پیش تصمیم گرفت برای انتقام گرفتن از حامیان و مدافعان سابقش که اورا رها کرده بودند در سایه به آنها نزدیک شود. مهم نبود آنان او را از خود نمیدانند، احمدینژاد که خود را از آنان میدانست و همین برای انتقام گرفتن کافی بود.
احمدینژاد نشان داده بیش از مخالفان برای نزدیکانش دردسر ساز و مخرب است. مشکل دیگر آن بود که محافظهکاران از دوره سیاسی، منطق اجتماعی و فصل تجربی زمستان تکاندهندهای که او برای ایران به ارمغان آورد فاصله نگرفتند. نمیدانم، نخواستند یا نتوانستند اما سایه منطق احمدینژادی (نه به مثابه شخص که به معنای یک جریان فکری و کلامی) در ملأ عام همواره بر سر آنان بوده است. جامعهای که از دو سال و نیم پیش تصمیم جدی خود را برای تغییر گرفت و اعلام کرد، چگونه از سوی آنان و تحلیلگرانشان دیده نشد؟ البته این تنها دلیل شکست محافظه کاران نیست، اما از مهمترین آنها محسوب میشود.
آیا پاس نکردن این واحد مهم درسی، محافظهکاران را بیدار خواهد کرد؟ نمیدانم؛ اما بهطور حتم به بروز چنددستگی اساسی میان آنان دامن خواهد زد.
نظر شما