لوریس چکناواریان: هنر از مردم می‌آید

کد خبر: ۳۴۲۱۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۰
پدر لوریس چکناواریان از دست استالین و مادرش از جریان قتل‌عام ارامنه توسط ترک‌ها گریخت. آنها از ارمنستان به ایران آمدند و در بروجرد سکونت گزیدند. لوریس، سال1316 شمسی در همین شهر متولد شد. او برای بازسازی شهر زلزله‌زده «گیومری» ارمنستان به میان مردم رفت و با 300کیلومتر پیاده‌روی به جمع‌آوری کمک و نوسازی فرهنگ و موسیقی این کشور همت گماشت، همچنان‌که به روایت خود در استقلال این کشور نقشی مهم ایفا کرد. در کارنامه او ساخت بیش از 75 اثر شامل سمفونی، اپرا، موسیقی مجلسی، ویولن، گیتار، ویولنسل و پیپا، موسیقی باله، آثاری برای گروه کر، یک رکوییم و یک اوراتوریو و بیش از ۴۵ موسیقی فیلم به چشم می‌خورد. از کارهای مهم او می‌توان به اپرای رستم و سهراب، پردیس و پریسا و سمفونی کوروش اشاره کرد. چکناواریان در ساخت و اجرای چند قطعه موسیقی سنتی و کردی نیز تجربه همکاری با شهرام ناظری را دارد. او با همکاری حمیدرضا اردلان، نایب‌رییس خانه هنرمندان ایران و به دعوت حوزه هنری کردستان برای ارتقای ارکستر فیلارمونیک سنندج به این شهر سفر و در جمع هنرمندان نیز سخنرانی کرد. فرصتی شد با این هنرمند در سنندج گفت‌وگو کنیم؛ گفت‌وگویی که به‌واسطه بذله‌گویی و شیرین‌سخنی طولانی شد و به موضوعات مختلف؛ از زندگی شخصی چکناواریان تا رهبری ارکستر و نسخه کلاسیک او برای موسیقی ایران اشاره شد.

‌آنچه در فضای عمومی درباره زندگی شما وجود دارد این است که مادرتان در ارمنستان از شرایط سخت قتل‌عام ارامنه و فضای ناشی از قدرت ترکان گریخت و پدر شما از دست استالین. به نظرم این نقطه تاریخی، آغاز مناسبی برای گفت‌وگو باشد... .

ارمنستان در زمان کوروش کبیر جزو 28 کشوری بود که مجموعا ایران را تشکیل می‌دادند، ارامنه هم مثل کردها اصیل‌ترین ایرانیانند و یکی از حکومت‌های محلی بودند تا اینکه در زمان حکومت شاه‌عباس، ارمنستان غربی را که جزو ایران بود، به عثمانی‌ها باختند و فتحعلی‌شاه هم ارمنستان‌شرقی را به روس‌ها داد. مثل اینکه بیایند قسمتی از کردستان را از ایران جدا کنند و به ترک‌ها بدهند و قسمتی دیگر را به روس‌ها، اگرنه ارمنستان همیشه با ایران بوده، جزو ایران بوده و با هم بوده‌اند. تا زمان صفویه و حتی قاجار مثل شما یک استان بود، مثل خواهر و برادر باهم زندگی می‌کردیم. ارمنی‌ها وقتی به ترک‌ها و عثمانی‌ها ملحق شدند، استقلال می‌خواستند. آن زمان ارامنه در ترکیه خیلی پیشرفت کرده بودند. بخش بزرگی از اقتصاد در دست ارامنه بود. در ساخت کاخ‌ها، مساجد و ابنیه بسیار دست داشتند. دولت ترک هم به ارمنی‌ها حسادت می‌ورزید. همین حسادت عثمانی‌ها باعث قتل‌‌عام ارمنی‌ها شد. روسیه و استالین و لنین هم همین کار را کردند. مادر من هم از قتل‌عام ارامنه از ارمنستان‌غربی گریخت. پدرم نیز از ایروان آمده است که او و آن سرزمین ایرانی است. مشخص‌تر بگویم خانواده‌ام از زیر گاری از قتل‌عام گریختند و پدرم از زندان‌های استالین فرار کردند و آمدند اینجا. همه می‌گویند اینها مهاجرند. اما مهاجر نیستند، اینها به خواست خودشان نرفتند. جنگ سیاسی بود و اینها به خانه خودشان برگشته‌اند. من اینجا متولد شدم و چه افتخاری والاتر از اینکه من در فرهنگ بزرگ ایران متولد شدم که شعرای فوق‌العاده زیاد و مردمی با فرهنگ‌های مختلف دارد. من افتخار می‌کنم که در ایران و شهر بروجرد متولد شدم. من لر هستم! (باخنده)

شما احساس هویت دوگانه ایرانی- ارمنستانی ندارید؟

به‌هیچ‌وجه. من در بروجرد متولد شدم. پدربزرگم که از قتل‌عام فرار کرد به ایران آمد و در بروجرد ساکن شد. پدربزرگ من دکتر کاراکاشیان پزشک «آیت‌الله بروجردی» بود. من هم در بروجرد متولد شدم و وقتی دوساله بودم به تهران رفتیم.

فضای تهران چگونه بود؟ سنگ‌بنای اولیه موسیقی چگونه در ذهن شما چیده شد؟

در تهران به مدرسه ارامنه در محله ارامنه که آن‌موقع خیابان منوچهری و اطرافش بود، رفتم. در محله استانبول بزرگ شدم و هنوز در آن محله زندگی می‌کنم. اما چطور شد که من موزیسین شدم؟ نمی‌دانم. اتفاقا روزی یک‌نفر از من پرسید که چرا موزیسین شدی؟ این کار تصمیم الهی است. انسان‌ها همه برای خدمت به همدیگر به وجود می‌آیند. هرکسی کاری انجام می‌دهد. من هم انتخاب شده بودم که موزیسین شوم. خداوند به من کمک کرد. رفتم اتریش تحصیلاتم را انجام دادم. بعدها آهنگساز بزرگی مثل «کارل اورف» از من حمایت و کمک کرد که در اتریش اپرای رستم و سهراب را تمام کنم. خیلی جالب بود. اینکه چگونه موزیسین شدم، تا امروز خودم هم دلیلش را نمی‌دانم، اما می‌دانم که خداوند همه ما را یکسان آفریده، هیچ‌کس از دیگری بالاتر نیست و آمده‌ایم که به همدیگر خدمت کنیم و بتوانیم به زندگی واقعی و الهی با دوستی و خوبی و محبت برسیم.

در همان سال‌های نوجوانی به هنرستان موسیقی رفتید؟

در 17سالگی به هنرستان موسیقی رفتم. سال1340 هم به خارج از کشور سفر کردم. سال1342 برگشتم و این‌بار عازم اتریش شدم. موسیقی را آنجا تحصیل کردم و ادامه دادم. به‌نظرم 1963میلادی ایران را ترک کردم. رفتم به اتریش و در آنجا به دیدار کارل اورف رفتم. هنر من را گوش داد و زندگی من را تامین کرد تا اینکه در «سالزبورگ» موسیقی را تمام کردم.

‌گفته‌ بودید در کودکی تحت‌تاثیر موسیقی زورخانه‌ای ایران قرار گرفته‌اید و در جایی یاد می‌کنید این موضوع که بعدها ریشه‌های اپرای رستم و سهراب را تشکیل می‌دهند.

اساسا اگر بخواهیم از رستم و سهراب و رابطه من با موسیقی ایرانی صحبت کنیم، باید بگویم که من ارتباط زیادی با موسیقی سنتی دستگاهی ایران ندارم. بیشتر با موسیقی کلاسیک کار می‌کنم. اما از بچگی با موسیقی زورخانه‌ای که صبح‌ها «شیرخدا» آن را می‌خواند، آشنا شدم. عاشق صدایش شدم و از این طریق به زورخانه رفتم و همانجا داستان‌های رستم و سهراب را شنیدم و عاشق این داستان شدم. خواستم همیشه در قالب اپرا آن را بنویسم. از بچگی این تصمیم را گرفته بودم. وقتی که در تهران بزرگ‌تر شدم، مراسم روزهای محرم و دسته‌های عزاداری را می‌دیدم که با قدرت خاص اجرا می‌شد و مردم و طبل در دست داشتند و با ریتم عزاداری می‌کردند پس موسیقی زورخانه‌ای و مذهبی روی من تاثیر فراوان داشت، نه موسیقی سنتی. تا امروز هم که کار می‌کنم این ریتم‌ها در من اثر دارد. کارهای رستم و سهراب هم بر اساس دو موسیقی محرم و زورخانه‌ای است. البته 25سال زندگی مرا گرفت تا اینکه توانستم کار را تمام کنم. خیلی کار سنگینی بود.

‌اجازه دهید از موضوع زیاد دور نشویم و همان سیر اروپایی شما را دنبال کنیم. چه‌سالی به ایران برگشتید؟ ظاهرا سال49 بود.

سال1349 به میلادی چند می‌شود؟ 1954 رفتم و 1961 آمدم. سپس دوباره در سال 1963 رفتم، بار دوم که رفتم اتریش از آنجا مسافر آمریکا شدم.

ایالت میشیگان؟

بله، رفتم میشیگان و استاد دانشگاه شدم. حدود شش‌سال استاد دانشگاه بودم. رهبر ارکستر و رییس دپارتمان شدم. بعد استعفا دادم چون احساس کردم با درس‌دادن نمی‌توانم پیشرفت کنم. رییس دانشگاه پرسید: چرا از دانشگاه می‌روی؟ گفتم: در این محیط که شاگردان به من استاد و پروفسور چکناواریان می‌گویند، نمی‌توانم رشد کنم. این لقب‌ها را مثل لنگر به گردنم انداخته‌اند که کشیدم پایین و انداختم ته دریا. فیلمی راجع به من درست کردند. گفتم آقا اسم مرا هم نگویید. بگویید: متولد 13اکتبر1937. من یک شماره هستم. چیزی بیشتر نیستم. گاهی صحبت‌هایی راجع به من می‌شود، اما من خیلی کوچک‌تر از آن هستم. اما با کوچکی خودم، افتخار دارم که در یک کشتی نشسته‌ایم که همه با هم هستیم و داریم به یک سفر طولانی می‌رویم. من به عشق مردم احتیاج دارم. من پنهان نمی‌کنم که آدم رمانتیکی هستم. سوبژه‌ام یا ابژه؟ نمی‌دانم، اما اگر رمانتیسم را از من جدا کنند، سخت می‌شود. من وحشتناک دیوانه‌ام.

‌در آستانه انقلاب هم به ایران برگشتید و چندسال بعد دوباره ایران را ترک کردید. دلیل خاصی داشت؟

قبل از انقلاب در ارکستر مجلسی رادیو و تلویزیون فعال بودم. در شوروی تور داشتم و در انگلستان کنسرت برگزار می‌کردم، پس آنجا ماندگار شدم و تا سال‌ها بعد برنگشتم. برنامه موسیقایی داشتم.

‌حالا رسیدیم به اینجا که فلسفه حضور شما را در سنندج بپرسیم. شما کجا و کردستان کجا؟

با دوستی صحبت می‌کردم. ناراحت بودم. گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم: نمی‌دانم کجا هستم. گفت: می‌برمت سنندج. گفتم: کجاست سنندج؟ گفت: شهر عشق و هنر است. در سفرم به سنندج، محبت را احساس کردم و سنندج شد خانه من! عشق من! تشکر می‌کنم که مرا دعوت کردند. سنندج واقعا شهر عشق و هنر است. از این به‌بعد اینقدر به سنندج می‌آیم که بگویند آقا کافیه! (باخنده). من افتخار آشنایی با دکتر اردلان را دارم. ایشان فیلسوف و آهنگساز است. تشکر می‌کنم که مرا به این شهر آورد. از مردم تشکر می‌کنم که مرا پذیرفتند. مردم سنندج وقتی دوستی مثل دکتر اردلان داشته باشند، نباید هیچ نگرانی‌ای داشته باشند و مطمئن هستم این شهر ‌روزی به شهر واقعی هنر تبدیل خواهد شد. من از بچگی شعرها و داستان‌های زیادی راجع به دوستی و برادری کردها و ارامنه خوانده‌ام. داستان‌های رمانتیک و عاشقانه زیادی که نویسنده‌های ارامنه نوشته بودند، مطالعه کردم. دوستی ارامنه با کردها خیلی عمیق‌تر از آن است که مردم فکر می‌کنند. خیلی داستان‌های عاشقانه بین کرد و ارمنی وجود دارد که متاسفانه غم‌انگیز هم هستند. خیلی از شعرای ارامنه هم داستان‌های خیلی زیبایی دارند. ارامنه احساس فوق‌العاده نزدیکی نسبت به کردها دارند. حالا که تحت‌تاثیر قرار گرفته‌ام خدا را چه دیدی که اینجا هم زندگی کنم! موسیقی کردی خیلی زیباست، موسیقی، فرهنگ‌های متفاوتی مثل کرد و آذری و ارمنی و احساسات خاص را بازتاب می‌دهد. اولین‌بار از طریق«کومیتاس» با آهنگ‌های محلی کردی آشنا و متوجه شدم که این شخص صدسال پیش به روستاهای کردنشین رفته و این آهنگ‌ها را جمع‌آوری کرده که ثروت بزرگی به‌شمار می‌رود. امیدوارم روزی دانشگاه هنر سنندج تاسیس و دستخط‌ها به اینجا منتقل شود.

‌اساسا شناخت شما از موسیقی کردی به کجا برمی‌گردد و چه ذهنیتی نسبت به آن دارید؟

کامکارها که دوست و برادرهای من هستند، فوق‌العاده‌اند. دوست دارم با آنها همکاری کنم. موسیقی کردی خیلی شبیه موسیقی ارمنی است. با همدیگر ارتباط دارند.

‌پروژه‌ای هم با شهرام ناظری داشتید. فلسفه آن پروژه از کجا شکل گرفت؟

کار من با خواننده‌ها نیست. پیشنهادی بود از طرف خیلی‌ها که این اتفاق بیفتد و خوشبختانه افتاد. کار با «شهرام ناظری» افتخاری بود که انجام شد. کار جالبی بود که با هم انجام دادیم. ما با هم دوستیم. همه گفتند شما که با هم دوست هستید، با هم کاری انجام دهید. اساسا کار من موسیقی سنتی و محلی نیست. اما شهرام ناظری را خیلی دوست داشتم. گفت: بیاییم یک امتحانی بکنیم. من فکر می‌کردم امکان‌پذیر نیست چون موسیقی کلاسیک در یک چارچوب حرکت می‌کند. در قضیه همکاری با شهرام ناظری، می‌دانید که ایشان سنتی می‌خوانند. چندنفر موزیسین در هر قطعه‌ای با ایشان «همراهی» می‌کنند. روی قاعده ریتمیک اجرا نمی‌شود. می‌گفتند عملی نیست و روی چند خواننده دیگر هم امتحان کرده بودند، عملا امکان‌پذیر نشد. اما واقعا تعجب کردم که ناظری چگونه خودش را با نظم و مقررات وفق داد و تنظیم کرد و یک‌بار هم اشتباه نکرد! یک‌بار نگفتم که شهرام جان اینجا جلو یا عقب نیفت. خیلی برای من جالب بود. احتمالا به‌خاطر اینکه کرد بود...! اگر بروجردی بود خراب می‌کرد! (با خنده) خون کرد در رگش بود. چون در خون کرد ریتم وجود دارد. چون موسیقی کردی ریتمیک است.

‌در کردستان برنامه مشخصی داشتید؟

اولا خیلی خوشحال شدم که خدمت دوستان رسیدم و اعضای ارکستر فیلارمونیک سنندج به رهبری آقای «مهدی احمدی» آشنا شدم. خیلی تحت‌تاثیر قرار گرفتم که هنرمندان موسیقی بدون اینکه پولی دریافت کنند، دورهم جمع می‌شوند و کار می‌کنند. امیدوارم مسوولان به این گروه بودجه اختصاص بدهند. به پیشنهاد یکی از مسوولان، نظر ما این است که خودم قطعه‌ای بنویسم و به‌صورت مشترک با گروه فیلارمونیک سنندج و ارمنستان انجام دهیم که تجربه نوازندگی و رهبری ارتقا پیدا کند. همه ما یک کار فرهنگی به نام ارکستر باید ایجاد کنیم. این البته به همت مسوولان برمی‌گردد.

چه انگیزه‌ای شما را به همکاری با ارکستر فیلارمونیک تشویق کرد؟ برای حرفه‌ای‌شدن گروه چه برنامه‌ای دارید؟

وجود گروهی مثل ارکستر موسیقی فیلارمونیک، تنها دلیل نبود که من به سنندج سفر کنم. شخص رییس حوزه هنری خیلی پیگیری کرد و به این نتیجه رسید که سفر من می‌تواند موثر باشد. او پدر خوبی برای هنر است. مسوولان اینجا ذهنیت مثبتی دارند. وقتی هزینه می‌کنید باید به یک نتیجه برسید و اگر می‌خواهید به نتیجه برسید باید جدی کار کنید. قصد نصیحت ندارم اما چون سنم از شما بیشتر است می‌گویم. از موقعیت‌ها استفاده کنید. اولین حامی خیلی مهم است. وقتی دیگران ببینند که او در را گشوده، افراد دیگری پیدا می‌شوند و درهای دیگری می‌گشایند. توصیه می‌کنم هر ارکستری ابتدا سازهای کامل و جدید داشته باشد. البته هزینه اولیه می‌خواهد. الان همان داستان معروف پیش می‌آید که اول مرغ بود یا تخم‌مرغ؟! اول شما باید بروید به جایگاه عالی برسید. قطعا در‌ها روی شما گشوده می‌شود.

‌با توجه به شناخت و تجربه‌ای که از موسیقی و رهبری ارکسترهای مختلف دارید، چه توصیه هنری‌ای برای ارکسترهای نوپا دارید؟ در محل تمرین ارکستر فلارمونیک سنندج شنیدم که گفتید هر ارکستر باید از ارتش منظم‌تر باشد، باید دیکتاتوری حاکم باشد...!

من خیلی تحت‌تاثیر قرار گرفتم که موزیسین‌های گروه فیلارمونیک کردستان بدون هیچ حقوق و منفعتی جمع می‌شوند. نمونه‌ آن را در هیچ‌کجا ندیده‌ام. بعضی از آنها هشت‌ساعت از تهران به سنندج یا از شهرهای اطراف به این شهر سفر می‌کنند. به رهبر و آهنگسازش تبریک می‌گویم. افتخار بزرگی بود که با این هنرمند و دوستان گروه آشنا شدم. تعجب کردم که آنها چطور جمع شدند و با هم کار می‌کنند. بیشتر تعجب کردم که چطور ممکن است کسی پیدا شود و به اینها مکان اختصاص دهد و حمایت کند که کار کنند؟! با خودم گفتم این معجزه دیگر چیست؟! معمولا برخی مدیران وقتی کمک می‌کنند، هنرمندان را به زیرزمینی یا جایی بی‌اهمیت می‌برند. اما اینکه آقای مرادی یک سالن درجه یک در اختیارشان گذاشته‌اند، این فوق‌العاده است. حرف‌هایی که من به‌هنگام تمرین زدم این بود که اگر می‌خواهند حرفه‌ای شوند، مثل گروه‌های دیگر باید وقت بگذارند، دقت داشته باشند، منظم باشند، بعضا از زندگی خود هزینه کنند، از حواشی بپرهیزند و روی کار تمرکز داشته باشند. ارکستر سنندج اگرچه آماتور است، اما کارشان عاشقانه است. کسی به آنها پول نمی‌دهد، اگر می‌خواهند حرفه‌ای شوند باید حرفه‌ای کار کنند البته چنانکه گفتم به حمایت مسوولان هم بستگی دارد. ولی جدای از این باید ریتم و کوک و دوستی و برنامه منظم داشته باشند. به‌جای یک کنسرت در سال چندین کنسرت داشته باشند.

به‌نظر می‌رسد با حضور شما صدای ریتمیک گروه و هماهنگی سازها در تمرین‌ها تغییر کرد، اینگونه نیست؟

صدا با هر رهبر ارکستر، پیانیست، ویولون‌نواز یا جابه‌جایی هنرمندان و سازها می‌تواند تغییر کند، هرکسی صدای هنری خاصی دارد.

‌تذکر بنیادینی هم داشتید که هرگز بدون کوک ارکستر نباید تمرین کنند. تمرین را با گام شروع کنند، نوازنده حرفه‌ای باید با گام شروع کند.

بله، گامی که هنرمند می‌زند باید صدای یک ساز را نشان دهد. باید خیلی زیاد تمرین کند، نوازنده‌های بزرگ دنیا تا آخر عمر هم گام کار می‌کنند.

‌منظور شما این است که گام، مقدمه و تمرین اولیه برای ورود به قطعه اصلی است؟

مجموعه‌ای از صدا و رفتار است که تراز می‌کند. باید اعضا و مایسترو با هم هماهنگ باشند. باید همدیگر را حس کنند.

‌اجازه دهید اندکی بحث را به ضرورت‌های موسیقی کلاسیک و ضرورت‌های فرهنگی ببریم. جامعه‌ای که در زمینه موسیقی کلاسیک در ابتدای راه قرار دارد، از کجا باید آغاز کند؟

موسیقی کلاسیک و به‌طورکلی‌تر هر هنری از کودکی شروع می‌شود؛ بلکه از نوزادی. خیلی جالب است که الان در دنیا شروع کرده‌اند به آموزش موسیقی به جنین‌هایی که هنوز در رحم مادر هستند. برای این کار هرروز یکی، دوساعت مادر موسیقی گوش می‌دهد. در اروپا کلاس‌های موسیقی در مدارس وجود دارد، از کودکستان شروع می‌شود. ما این کلاس‌ها را نداریم. اگر می‌خواهیم موفق باشیم، دست‌کم باید از مدارس و کودکستان شروع کنیم. اگر در منزل امکانات نداریم، اما در آنجا باید برای بچه معلم موسیقی داشته باشند که بتوانند با موسیقی کلاسیک آشنایی داشته باشند. اما کدام کلاسیک؟ کلاسیک یعنی چه؟ کلاسیک در موسیقی شبیه ادبیات است. ادبیات حافظ، ادبیات کلاسیک است. البته موسیقی سبک‌های مختلف دارد؛ از محلی و پاپ گرفته تا کلاسیک و همه ابعاد آن هم محترم است. نمی‌شود هرروز کلاسیک گوش کرد. همه‌چیز به نوبت. نمی‌شود که هرروز یک نوع غذا خورد. اما موسیقی کلاسیک مساله علمی است؛ مثل حافظ و فردوسی که هنرشان کلاسیک است. اگر بچه‌ها را با ادبیات کلاسیک از کودکی آشنا نکنیم، وقتی که بزرگ می‌شوند، آن حس و ارزش را نمی‌توانند درک کنند. خیلی خوب است اگر بشود، موسیقی کلاسیک را از کودکی آموزش ببینند و بشنوند. وقتی اینگونه بار بیایند، مانند اتریش و اروپا، سالن‌های کنسرت پر می‌شود. اینها سالن‌های کنسرت را پر می‌کنند.

‌شما گفتید روح تفکر ایرانی را در آثارم پیاده کرده‌ام و از نام آثار نیز چنین برداشت می‌شود که عمده کارهای شما صبغه و هویت ایرانی دارند مثل رستم و سهراب و پردیس و پریسا یا سمفونی کوروش. برای خلق چنین آثار هنری‌ای حتما به ایران می‌آیید؟

من هروقت می‌خواهم آهنگسازی کنم، به ایران می‌آیم. هنر از مردم می‌آید و به مردم برمی‌گردد. من هم یک ایرانی هستم و همیشه به ایران می‌آیم و کارهای هنری را اینجا انجام می‌دهم.

تهران سکونت دارید یا ارمنستان؟

تهران زندگی می‌کنم. به‌خاطر برخی مسایل هنری و سیاسی به ارمنستان می‌رفتم وگرنه ارتباطی ندارم.

‌این‌روزها چه برنامه‌ای دارید؟

منتظر اجرای سمفونی کوروش و سمفونی تختی هستم. هردو اثر را نوشته‌ام و آماده است. ان‌شاءالله تا دی‌ماه اجرا می‌شود. اجرای ارکستر رستم و سهراب در لندن هم 19 اکتبر روی صحنه رفت.

‌خانواده‌تان هم اهل موسیقی هستند؟

پسر بزرگم کارگردان سینماست. دخترم دانشگاه می‌رود و پسر کوچکم در اتریش ویولن‌نواز خیلی خوبی است و چندی پیش هم در اتریش در رقابت کشوری اول شد. همسرم هم پیانیست است.

همسر شما هم ایرانی است؟

ارمنی اهل ارمنستان.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
فیض الله پیری
|
UNITED STATES
|
۰۸:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
0
0
درود دوستان. آنچه برای روزنامه نگار باقی می ماند نام نویسنده بر مطلب است. ممنون که نام نویسنده را هم درج فرمایید. شرق در صفحه پی دی اف این کار را کرده اما در متن نوشتاری سایت این مسئله را فراموش کرده است. ممنون اصلاح فرمایید تا حقی از همکاران صنفی ضایع نشود.
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار