قرارمان با او روایت خاطراتش از دوران مبارزات انقلابی بود و آنچه در دهه اول انقلاب گذشت، اما شروع این گپ و گفت با کشف حجاب در برخی خیابان های تهران همراه شد، تحلیل او از این اتفاق شاید کمی ذهن را به عقب تر بکشاند، روزهای آغازین انقلاب و دهه 60 که برخی قیچی به دست در خیابان موهای زنانی که حجاب مناسبی نداشتند را کوتاه می کردند، او به صراحت اکبر گنجی را اولین کسی معرفی می کند که قیچی به دست گرفت.
به گزارش نامه نیوز در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین میزبان حجتالاسلام هادی غفاری بودیم تا برایمان از هم طیفان روحانیتش بگوید که چطور قدرت بین آنها و مردم فاصله انداخت. وقتی میخواهد از فاصله گرفتن روحانیت از مردم بگوید از همان دورانی شروع میکند که برای حفظ جان روحانیت چندین پاسدار استخدام شدند و این کم کم تبدیل به یک خُلق و عادت شد. او معتقد است که با این اقدام روحانیت به محیط ایزولهای سوق داده شدند که نتیجه آن همانی است که امروزه شاهدش هستیم؛ فاصله از مردم.
به گزارش صدای ایران، بخشی از تازهترین گفتوگوی هادی غفاری را در ادامه میخوانید.
من ابتدا به ریشه این کار برمیگردم. بعد از انقلاب، حرکت های تروریستی چیریکهای فدایی خلق، فرقان و منافقین شروع شد. همین موضوع سه عامل اصلی ایزوله کردن روحانیون بود. به این شکل که پاسدار و محافظ داشته باشند. طبیعی هم بود که با این اقدام فاصله ایجاد خواهد شد. فکر میکنم خود من 14 تا 15 بار ترور شدم.
یک جا گفته بودید 26 بار!
نزدیک به ده بار هم مورد ضرب و شتم جدی قرار گرفتم که مجموعا میشود 26 بار. اما با اسلحه 15 بار به من حمله شد. حالا اینکه خودم مقداری زرنگ بودم و دورههای چریکی دیده بودم بماند. این سبب میشد که چندین پاسدار برای محافظت من بگذارند. طبیعی است که آرام آرام این کار تبدیل به یک خلق میشود. من خودم چندشم می آمد. یکی از آقایانی که در پادگانی که سکونت داشتیم همسایهمان بود، خودش در بنز و در صندلی عقب مینشست و یک ماشین هم عقبتر بود و با اسلحه مسلسل به دنبال او میرفتند. من که خودم در تهدید جانی بودم از این حالت بدم میآمد. میگفتم خب بگذارید ما را بزنند. 20 نفر از ما را میزنند، دو هزار نفر را که نمیزنند. ما معتقد بودیم که با کشته شدن رشد میکنیم. الان هم معتقدیم. مظلوم کشتن، رشد میآورد. این یک تئوری جهانی است. اعدام مظلومانه کسی، نه تنها اندیشهاش را از بین نمیبرد بلکه او را رشد میدهد.
مگر امام حسین کشته نشد؟ همه یارانش هم کشته شدند. تنها امام سجاد کشته نشد که او هم بیمار بود و قابل تکان خوردن هم نبود. البته به مدت سه روز بود و بعد سالم شد. این عوام که می گویند امام زین العابدین بیمار، اصلا این خبرها نیست. آن سه روز تقدیر بود که امام زنده بماند. به هرحال، مگر اندیشه امام حسین بعد از شهادت او مرد؟ گاندی وقتی استقلال هند را اعلام کرد یک مصاحبه دیدنی دارد. از او می پرسند که این همه زحمت و تلاش را در کدام کتاب خواندی؟ گفت من از کاری که امام حسین مسلمانان انجام داد کپی برداری کردم. یک هندوی بت پرست این را می گوید. شیعه نیست، مسلمان نیست، در کشور شیعه هم بزرگ نشده در کشوری بوده که اکثریت مردم آن بت پرست و گاوپرست و سنگ پرست و ... هستند. روحیه حسین، گاندی می سازد.
بنابراین حرف اول من این است که این ترورها کار خود را کرد و بخش وسیعی از ما آخوندها را به ایزوله فرستاد. آن امام جماعت فلان مسجد که هشتش گروی نهش است، هم دلش میخواست که دو تا پاسدار محافظ داشته باشد.
پاسخ سوال من را ندادید، ورود روحانیون به سیاست میتواند کلید این فاصله را زده باشد؟
ورود به سیاست و قدرت بسیار خطرناک است. قدرت برای کسانی که از درون زلال نشدهاند، خطرناک است. کاری هم به دین و مذهب ندارم در همه جای دنیا هم این موضوع صدق میکند. قدرت برای انسانهایی که زلال دینی و مذهبی نشدهاند بدترین عامل فساد است. ما روحانیون، ما عمامه بهسرها سالیان سال مدعی این بودیم که با تقوا زندگی می کنیم و چشم به مال مردم نداریم، عابدانه و زاهدانه رفتار می کنیم، چشممان دنبال ناموس و مال مردم نیست، اصلا توجهی به مال دنیا نداریم و در حدی که زنده بمانیم، پول به دست می آوردیم. مراجع بزگ ما که از دنیا رفتند در اوج اقتدار همهشان بدهکار از دنیا رفتند. پدر من از جمله همین کسان بود. مرجع هم نبود، آخوند ملا بود. وقتی از دنیا رفت تا خرخره بدهی داشتیم. به بقال و عطار و نانوا و دکتر و بیمارستان و... هرکسی که دور و برمان بود از ما طلب داشت. درست هم میگفتند. پدر من به همه بدهکار بود. این در حالی است که به شدت مورد اعتماد مردم بود. پول مردم نزد او بود. پدر من گاهی اوقات نقش بانک را برای خیلیها داشت. بنابراین پول زیادی نزدش بود.
مردم از یک آخوند در این زمان چه انتظاری دارند. آن آخوند را دیدند که به انقلاب روی آوردند. آن آخوند را دیدند که میگفتند توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد. در 17 شهریور جلوی چشم من هزاران نفر را کشتند. من اگر در جوی نخزیده بودم زنده نمیماندم. مامور شهربانی اسلحه اش را گرفته بود و به داخل جوی شلیک میکرد. اینکه چطور تیرش به من نخورد را نمیدانم. مردم این آخوندها را دیده بودند. ناگهان میبینند که ما به شکل دیگری زندگی میکنیم. طبیعی است که باورهای مردم از بین میرود. یک عنصر بسیار اصلی در این قضیه ورود روحانیون در امر قدرت بود. اگر ما میتوانستیم که به قدرت وارد شویم ولی لکه قدرتخواهی را بر دامن خودمان تثبیت نمیکردیم، یعنی شروع به بدگویی از دیگران و تعریف از خود نمیکردیم خیلی خوب بود.
سال 1347، من از دبیرستان فارغ التحصیل شدم. دارالفنون درس میخواندم و با معدل بسیار بالایی هم قبول شدم. البته پدرم هم نقش فراوانی داشت. معتقد بود که من باید چند زبان بیگانه بلد باشم در حدی که بتوانم سخنرانی کنم. مثلا زبان انگلیسی را که به خوبی بلدم بخاطر همین تشویقهای پدرم بود. تشویق که البته چه عرض کنم، اگر نمیخواندم تنبیه میشدم. در همان سال باید کنکور ثبت نام می کردم. هزینه ثبت نام 50 تومان بود. پدرم نداشت که بدهد. مادرم گفت که این همه پول نزد تو هست 50 تومان از آن را به او بده، ثبتنامش دیر میشود. پدرم گفت ندارم، آنها پول مردم است. نمیتوام به آنها دست بزنم. من ثبت نام نکردم تا اینکه روز آخر ثبت نام کنکور فرارسید. یک دایی روحانی روشنفکر دارم که هنوز هم زنده است، زبان فرانسه هم بخوبی بلد است و درس خوانده هم هست. به من گفت پسرخواهر، کنکور ثبت نام کردی؟ گفتم حاج آقا پول نداشت که به من بدهد. گفت امروز روز آخر است. 50 تومان از جیب خودش به من داد گفت به خانه برو و مدارکت را بردار به دانشگاه تهران برو و ثبت نام کند. من با عجله به خانه آمدم و مدرک دیپلمم را برداشتم و به دانشگاه رفتم. به گونه ای که وقتی وارد دانشگاه شدم، در دانشگاه را بستند. من آخرین نفری بودم که برای ثبت نام رفته بودم. همان سال من نفر اول کنکور کشور شدم. خودم هم خبر نداشتم. روزنامه اطلاعات و یا کیهان بود که عکسم را چاپ کرده بود. یادم نمی رود؛ یک خانمی روبه روی منزل ما سکونت داشت، خانم بی حجابی هم بودند اما برای نماز به مسجد میآمدند. مذهبی به آن معنا که گمان کنیم نبودند اما برای نماز میآمدند و پای صحبتهای پدر من هم مینشستند. در خیابان وقتی من را دیدند اگر مانع نشده بودم من را در بغل میگرفتند. گفت ببین این روزنامه را. در صفحه اول اسم و عکس من بود. شاگرد اول کنکور کل کشور شده بودم.
حال مردم از یک آخوند در این زمان چه انتظاری دارند. آن آخوند را دیدند که به انقلاب روی آوردند. آن آخوند را دیدند که میگفتند توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد. در 17 شهریور جلوی چشم من هزاران نفر را کشتند. من اگر در جوی نخزیده بودم زنده نمیماندم. مامور شهربانی اسلحه اش را گرفته بود و به داخل جوی شلیک میکرد. اینکه چطور تیرش به من نخورد را نمیدانم. مردم این آخوندها را دیده بودند. ناگهان میبینند که ما به شکل دیگری زندگی میکنیم. طبیعی است که باورهای مردم از بین میرود. یک عنصر بسیار اصلی در این قضیه ورود روحانیون در امر قدرت بود.
اگر ما میتوانستیم که به قدرت وارد شویم ولی لکه قدرتخواهی را بر دامن خودمان تثبیت نمیکردیم، یعنی شروع به بدگویی از دیگران و تعریف از خود نمیکردیم خیلی خوب بود. امام چند بار به ما نهیب زد. فرمود که تا مهذب نشدهاید، قدرت برای ما سم مهلک است. قدرت چیز بدی است. امام هرگز اجازه نداد که در منزلش سم حشره کش بزنند. همیشه می گفت توری بزنید که داخل نیایند. نه اینکه بیایند و بکشند. روحانیت ما خیلی باشرف زندگی کردند.
البته معتقدم که برخی مسائل در بین بقیه مردم خود را نشان نمیدهد. خدا به ما رحم کرد که خاوری آخوند نبود. اگر آخوند بود، مردم ما هر عمامه را میدیدند چه میکردند؟ اما الان اگر صد تا خاوری را در خیابان ببینند کسی کاری ندارد.
فکر میکنید که چرا چنین دیدگاهی به طیف روحانیت به وجود آمده است؟
چون ما مدعی بودیم قشر ممتاز اخلاقی و اجتماعی هستیم. مردم توقع زلالی از ما دارند. توقع زندگی ساده غیراشرافی دارند. اینکه ما میزی داشته باشیم که روی آن چند رقم غذا بچینند از ما توقع نمیرود. من به نهجالبلاغه ارادت خاصی دارم. پشت چراغ قرمز هم که میمانم این کتاب را باز میکنم و میخوانم. در این کتاب صحنه های عجیبی است. علی به منزل یکی از دوستانش دعوت می شود. حیاط بزرگی دارد. به دوستش می گوید که تو به این خانه بزرگ در قیامت محتاج تری تا در این دنیا. اما اگر در این خانه بزرگ بتوانی فقرا را جمع کنی، اطعام کنی و به مشکلات مردم رسیدگی کنی همین خانه در قیامت دستگیر تو خواهد بود. او در پاسخ می گوید که من برادری دارم، که دنیا را رها کرده و با یک عبا به یک گوشه ای رفته است. حضرت فرمود: بروید او را بیاورید. حضرت به او فرمود: ای دشمنک جان خودت، آیا چیزهایی را که خدا بر تو حلال کرده مگر بدش میآید که تو در زندگی آن را مصرف کنی؟ این چه کاری است که میکنی؟ برو مانند سایر مردمان زندگی کن. شادی و رفاه و زندگی داشته باش. این چه کاری است؟ آن مرد به علی میگوید شما من را به چیزی امر میکنی که خودت به آن چیز عمل نمیکنی. حضرت فرمود: تو مثل من نیستی. من امیر مردم هستم. خدا از حاکمان پیمان گرفته است که مانند ضعیفترین مردم زندگی کنند. این صحنه ها است که مردم را به علی ارادتمند میکند.
در جنگ صفین معاویه در حال شکست خوردن بود و با عمروعاص مشورت می کند. او به معاویه می گوید ما شکست می خوریم. معاویه میگوید نه پشت ما به شام قرص است. او میگوید علی وقتی به شام وارد شود همه علیه تو خواهند شد. معاویه میگوید چرا؟ عمروعاص پاسخ میدهد که مردم 18 ماه از علی قدرت همراه با عطوفت دیدند. هرجا پا بگذارد مردم حامی او خواهند بود اما از ما ندیدند. حتی اگر به شام پایتخت قدرت ما بیاید مردم ما را دست بسته تحول سپاه علی می دهند. چون از او مهربانی در اوج اقتدار دیدند. این برای نظام روحانیت وجود داشت. آیا امروز اینگونه هستیم؟ چقدر؟ ما باید در این موارد تجدیدنظر جدی کنیم.
خیلی از مسائل را نمی توانم باز کنم. ما با یک روش هایی عمل کردیم که به شدت هم بیمایه شدیم. روحانیت ما به شدت بی مایه می شود. هیچکس ما را نقد نمیکند اما خودمان میتوانیم که خودمان را نقد کنیم. الان در هر شهری یک حوزه علمیه راه انداختیم. معلوم است که آخوند بیسواد تربیت می کنیم. سابق بر این تنها در چند شهر حوزه داشتیم. مشهد، شیراز، تبریز، اصفهان، تهران و قم. الان تنها در تهران 50 حوزه علمیه است. اما آیا 50 استاد داریم؟ نداریم. درس ما هم تمجید و تعریف از این آقا و آن آقا و ...پیرو فرمایش ملوکانه است.
برای همین ما آخوند بیسواد تربیت میکنیم. مردم مگر بیکارند که به دنبال آخوند بیسواد راه بیفتند؟ مگر مردم اینقدر سطح شان پایین است؟ آن هم در زمانی که علم اینقدر پیشرفت کرده و میتوان گفت که هر کسی از اخبار دنیا خبر دارد. مگر ما میتوانیم با آخوند بیسواد دین مردم را حفظ کنیم؟ مگر با آخوند کم سواد میتوانیم عشق مردم به روحانیت را حفظ کنیم؟ باید به سمت آخوند درس خوانده برویم و آرام آرام هم قدرت را به صاحبان قدرت واگذار کنیم. منتهی مشکل ما این است که صاحبان قدرت ما تمرین نگه داشتن قدرت متدینانه و انسان مدارانه را کم دارند. بارها گفتم که بهترین بچههای ما تا پستی در حکومت ندارند خوب هستند اما به محض پست گرفتن زورشان میآید که به تلفن شان جواب بدهند.