روایت های خواندنی شاگرد آیت‌الله طالقانی: آیت‌الله می‌گفت به خدا قسم اگر این وظایف اجتماعی که بر گردنم هست نبود، لباس چریکی می‌پوشیدم و به کوه می‌زدم /بنی صدر دلال ساواک بود مثل احسان نراقی /آیت الله طالقانی به مسعود رجوی تشر زد

کد خبر: ۱۶۰۷۳۲
تاریخ انتشار: ۱۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۰
خبرگزاری تسنیم همزمان با سی و هشتمین وفات آیت الله طالقانی با محمد مهدی جعفری شاگرد او و عضو سابق نهضت آزادی گفت و گو کرده و سوالاتی در مورد مرحوم طالقانی و همچنین سازمان مجاهدین خلق پرسیده است.
به گزارش صدای ایران،جعفری در این گفت و گو از آشنایی اش با آیت الله طالقانی که از سال 1338 آغاز شد سخن می گوید.  هنگامی که عضو موسس انجم اسلامی دانشگاه شیراز بود و وارد نهضت آزادی شد. او توضیح می دهد که طالقانی را در سال 1340 و در جریان کنگره انجمن های اسلامی ملاقات کرده است. شب های جمعه به مسجد هدایت می رفته و در جلسات تفسیر قرآن آیت الله طالقانی شرکت و در برخی از جلسات نهضت آزادی ایران آیت الله طالقانی را می دیده است. 

جعفری روایت می کند: « آیت الله طالقانی، آقای سحابی و مهندس بازرگان در اوایل بهمن ماه 1341، قبل از رفراندوم «انقلاب سفید شاه و مردم» دستگیر شدند. من هم به فعالیت خود در نهضت آزادی ادامه دادم تا اینکه در خرداد ماه 1342 در جلسه نهضت آزادی دستگیر شدم البته آیت الله طالقانی را بعد از چند روز در بهمن 1341 از زندان آزاد کرده بودند چون محرم آن سال آبستن اتفاقات بزرگی بود و رژیم هم این موضوع را می‌دانست لذا ایشان را آزاد کردند تا با پرونده سنگین‌تر دستگیر کنند و به‌ خیال خودشان شاید بتوانند ایشان را از بین ببرند اما آیت‌الله طالقانی هوشیار بود و این موضوع را می‌دانست لذا تا شب هشتم ماه محرم به مسجد هدایت می‌رفت اما شب نهم به مسجد هدایت نرفت. همان شب از کلانتری بهارستان و اراذل و اوباش به مسجد ریختند، در مسجد را شکستند و به داخل رفتند و مردم را کتک زدند. آیت الله طالقانی تقریبا در 22 خرداد 1342 بار دیگر دستگیر شدند و در زندان شماره دو قصر نگهداری می‌شدند. ما هم در زندان شماره چهار نگهداری می‌شدیم، آقای بازرگان و سحابی نیز در زندان قزل‌قلعه بودند. تقریبا مرداد 1342 اعلام شد که سران و بعضی از اعضای نهضت آزادی دادگاه نظامی محاکمه می‌شوند که این محاکمه در آخر مهر ماه 1342 شروع شد... در دادگاه که محاکمه شدیم آیت الله طالقانی به ده سال زندان و من به چهار سال زندان محکوم شدم و در این چهار سال من خدمت ایشان بودم و تفسیرها را می‌نوشتم و برخی سخنرانی‌ها را هم یادداشت می‌کردم تا سال 1346 که من از زندان آزاد شدم. آقای بازرگان و طالقانی نیز در آبان 1346 به خاطر فشار حقوق بشر و حمایت از زندانی‌های سیاسی در اروپا آزاد شدند».

جعفری ذهنیت مثبتی که در مورد مرحوم طالقانی وجود دارد را به خاطر اعتدال و واقع بینی او می داند و می گوید: « هیچ کینه نسبت به هیچکس در دل نداشت و قوه جاذبه ایشان نسبت به قوه دافعه ایشان خیلی بیشتر بود و فقط نسبت به دشمنان آشکار دافعه داشتند. مثلاً در زندان که بودیم نسبت به مامورین پایین دست بسیار مهربان بود  همچنین نسبت به دیگر زندانی‌ها چه مسلمان، مارکسیست و ملی‌‌گراها یک حالت پدرانه داشت اما با روسای زندان مانند تیمسار نصیری، مبصر و... به شدت می‌ایستاد. در دادگاه نظامی نیز به شدت در مقابلشان ایستاد تا جایی که آنها نمی‌توانستند کوچکترین حرفی بزنند».

مصاحبه کننده برای اینکه گفت وگو را به ارتباط مرحو طالقانی با سازمان مجاهدین خلق برساند از انشعاب این سازمان از نهضت آزادی شروع می کند و جعفری با تاکید بر اینکه مجاهدین انشعابی از نهضت آزادی نبود، روند شکل گیری آن را توضیح میدهد: « من از همان ابتدای فعالیت در نهضت آزادی در کمیته‌های دانشجویی با حنیف نژاد، سعید محسن و بدیع زادگان و سایر دوستان دیگر ارتباط داشتم. مثلاً حنیف نژاد دانشجوی دانشگاه کشاورزی کرج بود و ما نیز در کوی دانشگاه ساکن بودیم. حنیف‌نژاد به کوی دانشگاه می‌آمد و با هم شبهای جمعه به مسجد هدایت می رفتیم تا از منبر آیت الله طالقانی استفاده کنیم. روز جمعه یا در خود کوی دانشگاه می‌ماندیم یا به کوه می‌رفتیم. تماما در جلسات، بحث سیاسی و بحث‌های روز انجام می‌دادیم. همچنین خود حنیف‌نژاد تفسیر قرآن انجام می‌داد. اوایل بهمن سال 1341 به غیر از سران نهضت آزادی، 200 دانشجوی فعال از جمله حنیف نژاد را هم دستگیر کردند ... در زندان که با حنیف نژاد صحبت می‌کردیم همه به این نتیجه رسیده بودیم که با این رژیم نمی‌توان مبارزه پارلمانتاریستی و مسالمت آمیز کرد و باید با روش دیگری مبارزه کرد. در آذر ماه 1342 در حالی که ما در دادگاه بودیم حنیف نژاد به عنوان تماشاچی به دادگاه آمده  و به ما گفت که ما به سربازی می‌رویم یعنی حنیف نژاد، بدیع زادگان، سعید محسن و رضا رئیس طوسی به سربازی رفتند و دیگر از آنها دیگر اطلاعی نداشتیم تا سال 1346 که من از زندان بیرون آمدم و انتظار داشتم این دوستان به دیدن من بیان که نیامدند. یک روز که به کوه رفتم دیدم که حنیف نژاد و سعید محسن، بدیع‌زادگان و 7 یا8 نفر خود را آماده می‌کردند که به قله توچال بروند. وقتی من را دیدند سلام و علیک کردند از من حال مهندس سحابی را پرسیدند. من هم به شکل گله آمیزی گفتم که ایشان که از طریق تله پاتی نمی‌تواند با شما تماس بگیرد، باید شما به دیدار او بروید. آنها طوری صحبت کردند که ما نمی‌توانیم به دیدار آنها برویم و من کمی متوجه شدم یعنی که اینها دوستانی نیستند که دست از مبارزه کشیده باشند، احتمالاً عذری دارند که به دیدار آنها نمی‌روند البته همه آنها از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند و در جایی مشغول به کار بودند. تقریبا در فروردین 1347 با من تماس گرفتند و گفتند ما در حال انجام کارهایی هستیم که مقدمه کارهای چریکی است و ما در این 11 ماه که از زندان آزاد شده‌ایم مراقب تو بودیم تا بینیم که به علت زندان از مبارزه دست کشیده‌ای و به دنبال زندگی‌ات رفته‌ای یا اینکه نه هنوز آماده‌ای کارهایی انجام بدهی که دیدیم نه تو آماده‌ا‌ی و به دنبال زندگی‌ات نرفته‌ای و از این جهت دنبال این هستیم که با ما همکاری کنی. من از آنها پرسیدم شما که هستید؟ که به من گفتند: نپرس که که هستیم همان دوستان سابق که تو به آنها اطمینان داری و ما چون کارهای مخفی انجام می‌دهیم نمی‌توانیم بگوییم. به نفعت هم است که اصلا نپرسی. فقط کارهایی که ازت می‌خواهیم را انجام بده، چون عربی بلد هستی جزوه‌هایی که برای فلسطینی‌ها است برای مباحث چریکی هست را ترجمه کنی و همچنین مباحث قرآن و نهج البلاغه و تفسیر قرآن. گاهی سوال هایی از آیت‌الله طالقانی داریم که تو می‌توانی از ایشان بپرسی و من قبول کردم. بعد آنها به من کتابها و جزوه‌هایی دادند که برایشان ترجمه می‌کردم. این چهار نفر که اسم بردم، در سربازی دیده بودند که ارتش به وسیله آمریکا تا دندان مسلح است و تجهیزات زیادی در اختیارش دارد و اگر کسی بخواهد با رژیم مبارزه کند باید مبارزه چریکی کند و می‌گفتند چون الآن شایستگی کار چریکی را نداریم باید خودسازی کنیم -چه از نظر بدنی چند نظر عقیدتی و فکری- تا آمادگی پیدا کنیم».

به گفته او، «سازمان مجاهدین خلق انشعابی از نهضت آزادی نبود چون بعد از آن دادگاه دیگر نهضت آزادی تعطیل شده بود و افرادی هم که بیرون از زندان بودند دست از فعالیت برداشتند و فقط ارتباط دوستانه و خانوادگی با هم داشتند. 

جعفری در ادامه از آیت‌الله طالقانی نقل می کند « به خدا قسم اگر این وظایف اجتماعی که بر گردنم هست نبود، لباس چریکی می پوشیدم و به کوه می‌زدم». او همچنین می گوید: « یک روز هم یادم هست برادر دکتر سامی فوت کرده بود که برای تسلیت به دیدن پدرشان می‌رفتیم. در راه بحث از ویتکنگ‌ها شد. آیت‌الله طالقانی این را ثابت کرد که ایشان به مبارزه مسلحانه و چریکی معتقد بودند و از سازمان مجاهدین حمایت فکری و مالی می‌کردند مثلاً بعضی روحانیون مثل آقای هاشمی رفسنجانی، آقای لاهوتی و چند نفر دیگر حمایتشان را نسبت به مجاهدین جلب کرده بود. آقای طالقانی نیز از نظر فکری حمایت و نظارت داشت و گاهی از طریق من سوال هایی می‌کردند، گاهی مستقیماً با سازمان تماس داشتند که تمام تماس‌ها با احتیاط کامل بود بطوریکه رژیم بو نبرد».

شاگرد آیت الله محاصر خانه و تبعید مرحوم طالقانی را این طور روایت می کند: « شهریور 1350 به مسجد هدایت رفتم ... دیدم بسیار ناراحتند. از ایشان پرسیدم که حاج آقا چه شده با ناراحتی به من گفت: "یه فکری به حال خودت بکن". گفتم: آقا چه فکری؟ ... گفت: سعید محسن را گرفتند. اولین خانه تیمی لو رفته بود، چون من اهل برازجان بودم و در تهران کار رسمی و دولتی نداشتم، گفتم: آقا به برازجان بروم. ایشان گفت: برو. ... اول مهر 1350 به برازجان رفتم اما مرتب با دوستان در تماس بودم، متوجه شدم در ماه مبارک رمضان آیت‌الله طالقانی را در خانه شان محاصره کردند و در عید فطر نیز ایشان را سه سال به زابل تبعید کردند. توسط شورای امنیت که به ظاهر در استانداری تهران تشکیل می‌شد اما اصلش از ساواک بود و برای پوشش از قضات دادگستری استفاده می کردند».

به گفته او، آیت الله طالقانی نه به‌عنوان عضو نهضت آزادی و نه به‌عنوان سازمان مجاهدین خلقی، بلکه شخصاً به مبارزه مسلحانه و چریکی اعتقاد داشت و این گروه‌ها و افراد را و حتی مارکسیست ها را هم تشویق می‌کرد به اینکه در مقابل دشمن مشترک مقابله کنند.
او ادامه می دهد: « اعضای موسس اولیه سازمان مجاهدین بنظر من کاملا معتقد به مسائل مذهبی بودند به طوری که در سال 1347 یک بار جمع بندی می‌کنند تا ببینند که آیا آمادگی دارند که توجهی به مارکسیسم یا تفکرهای دیگر کنند که گفتند هنوز آمادگی ندارند. حنیف نژاد یک انسان بسیار صادقِ محکم و قرآنی بود. وی نسبت فامیلی با آقای سید هادی خسرو شاهی دارد و خسرو شاهی می‌گوید وقتی که حنیف نژاد در تبریز بود نوحه خوان بود که من او را به مکتب حاج یوسف شعار معرفی‌ کردم. ... حنیف‌نژاد فقط مدت کوتاهی به آنجا رفت و بعد که به تهران آمد تحت تاثیر آیت الله طالقانی قرار گرفت چون ایشان به قرآن توجه بسیاری داشتند. ... من در سال های 1340 تا 1342 با سعید محسن ارتباط داشتم، در آن سال ها یک نیروی اجرایی و کاری بود، یعنی نیروی فکر نبود و صرفاً هر فعالیتی که از او می‌خواستند انجام می‌داد، اما دفعه بعد که در سال‌های 1348 وی را دیدم حقیقتاً از نظر فکری بسیار پخته شده بود. خودش برای من تعریف کرد که ما با مارکسیست‌ها بحث می‌کنیم طوری که فکر می‌کنند ما مارکسیستیم بعد که سر ظهر ما نماز می خوانیم تازه متوجه می‌شدند که ما مسلمانیم و در مورد مارکسیسم تحقیق کرده ایم. بدیع زادگان هم همینطور. من در این سه نفر صداقت و عقیده محکم را تا آخر  دیدم. از سال 1349 به بعد یعنی بعد از جریان سیاهکل که در بهمن 1349 اتفاق افتاد رابط من با سازمان ناصر صادق بود، به من گفت که حالا اگر دست به عملیاتی نزنیم می‌گویند که مسلمان ها  فقط حرف می‌زنند و این مارکسیست ها هستند که اهل عمل هستند، از این جهت ما ناچاریم یک مقدار عمل کنیم. ...  افرادی با رنگ و لعاب مارکسیستی هم در همین برهه وارد سازمان شدند. من آن وقت شنیده بودم که می‌دانستند آقای بهمن بازرگانی مارکسیست است و برای  اینکه افراد سازمان از یک شخص دست اولی مارکسیسم را یاد بگیرند ایشان را به سازمان آورده بودند. بعدا هم که به زندان می‌افتد مسعود رجوی در زندان رهبری افراد را به عهده می‌گیرد که البته رهبری خودخوانده بود و افرادی مانند محمدی گرگانی و میثمی، مسعود رجوی را قبول نداشتند، از بازرگانی می‌خواهد که پیش نماز بایستد با اینکه می دانسته مارکسیست است و اعتقادی به اسلام ندارد.  از این به بعد بود که رگه های مارکسیستی در افرادی که خیلی محکم نبودند و یا خیلی افراطی بودند مثل تراب حق شناس ایجاد شد».

او ادامه میدهد: « یکی از دوستان من در شیراز به نام فریدون پورکشکولی کتابی به نام "کودتای 16 اردیبهشت" نوشت. کتابی که درباره تغییر ایدئولوژی سازمان بود. ایشان معتقد بود که تقی شهرام جاسوس و نفوذی بود و از همان دوران دانشجویی به علت  هوش زیاد و زیرکی، ساواک او را به‌عنوان نفوذی به سازمان فرستاده بود و حتی فرار او از زندان ساری هم روی حساب ساواک بوده چون با آن نگهبان‌ها و چفت و بست‌هایی که زندان ساری داشت کسی نمی‌توانست از آنجا فرار کند، البته این تحلیل را ما به آقای مهندس میثمی نیز دادیم که ایشان قبول نداشت و می‌گفت شهرام نفوذی نیست... من در آن دوران متاسفانه نه در زندان بودم و نه در سازمان بودم، بلکه بیرون بودم و نمی‌توانستم کاری انجام بدهم. آیت‌الله طالقانی آن وقت در زندان اوین بود. 9 نفر از روحانیون در بند 1 اوین بودند که آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری، آقای هاشمی‌رفسنجانی، آقای لاهوتی، آقای انواری، آقای فاکر، آقی مهدوی کنی، آقای معادیخواه و آقای ربانی شیرازی که به اصحاب فتوا هم معروف بودند. آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله منتظری یک طرف قضیه بودند که آنها از مجاهدین حمایت می‌کردند».

صحبت که به اصحاب فتوا می رسد، خبرنگار به طرح موضوع نجاست مارکیسست ها از طرف این گروه اشاره می کند و می گوید برخی معتقد اند این فتوا نبود و موضع گیری مرحوم طالقانی بود. جعفری در این مورد می گوید: « بهمن یا اسفند 1355 ... رفتیم منزل دکتر شریعتی. ...  توضیح دادیم که به ملاقات آقای معادیخواه رفته بودیم، آقای شریعتی گفت من خیلی دوست دارم آقای معادیخواه را ببینم.  آقای علی بابایی گفت قرار است که فردا شب آقای معادی خواه به خانه ما بیاید اگر خواستید شما هم تشریف بیاورید. فردا شب که خانه آقای علی بابایی جمع شدیم هم آمده بودند، آقای خلیل رضایی، آقای شانه چی بودند و چند نفر دیگر بودند. آقای علی بابایی یک گل سرخ به آقای خلیل رضایی تقدیم کرد، 18 بهمن بود و سالگرد مهدی رضایی که 18 بهمن به شهادت رسیده بود. دکتر شریعتی همین واژه شهید را گرفت و شروع  به بحث زیبایی کرد ... صحبت‌های آقای شریعتی که تمام شد، آقای معادیخواه پرسیدند که کسی در مورد سخنان آقای شریعتی حرفی ندارد. کسی چیزی نگفت. آقای معادیخواه گفتند من پیامی از زندان و از طرف آقای طالقانی دارم که می‌گویند مارکسیست‌ها نجس هستند و اصلا  شهید نیستند و همین  مجاهدین را می‌گفت. همه تعجب کردند. البته ما قضیه نجسی و پاکی را قبلا شنیده بودیم اما نه به این شدت که آقای معادی خواه گفتند.  آقای دکتر شریعتی گفت که آقای معادیخواه اینگونه نیست. بعد از بحث هایی که شد، شریعتی گفت اگر این پیام را شما از زندان آورده‌اید پس بگذارید که این جریان در زندان بماند، بیرون از زندان این صحبت‌ها نیست».

جعفری در مورد نسبت و ارتباط آیت الله طالقانی با سازمان بعد از انقلاب می گوید: « وقتی آیت‌الله طالقانی در آبان سال 1357 آزاد شدند، وقتی به منزل آقای رضایی رفتم دیدم آیت الله طالقانی نشستند و رجوی و خیابانی هم در کنار ایشان هستند.... بعد که با آیت الله طالقانی تماس گرفتم و صحبت کردم، ایشان گفت: باید مراقب اینها باشیم، اینها نه مانند گروه اول حنیف نژاد مورد اطمینان هستند که خودشان درست حرکت می‌کردند و نه اینکه بی توجهی بهشان کنیم، بنابراین آیت‌الله طالقانی با این‌‌ها رفت و‌آمد داشتند اما کاملا مراقب بودند. عصر یکی از روزهای ماه رمضان از دفتر جنبش با من تماس گرفتند. فکر کنم آقای یعقوبی بود که گفت حزب اللهی ها اطراف ستاد را محاصره کردند و  نشستند و می گویند که شما باید بیرون بروید، به آیت الله طالقانی بگویید که پیامی بدهند تا این ها  با ما کاری نداشته باشند، وقتی با خانه آیت الله طالقانی تماس گرفتم، همسرشان گفتند که حاج آقا در منزل آقای صدر حاج سید جوادی است وقتی به منزل آقای صدر حاج سیدجوادی رفتم، دیدم آقای بازرگان و چندین نفر از اعضای کابینه‌اش از جمله آقای یزدی هم حضور دارند. آیت الله شهید قدوسی هم به عنوان دادستان انتخاب شده بود حضور داشتند، به آقای طالقانی گفتم که این جریان اتفاق افتاده است لطفاً پیام بدهید تا این مشکل برطرف شود. آقای طالقانی گفت به هیچ وجه من این کار را نمی‌کنم، تو خودت پیام بده. من گفتم: کسی به حرف من توجهی نمی‌کند اما ایشان اصلا اعتنا نکرد و نیت نماز مغرب کرد».
وی ادامه می دهد: « همان روز محسن رضایی پسر خلیل رضایی(از قدیمی‌های سازمان مجاهدین خلق) آمد و گفت که مسعود رجوی می‌خواهد بیاید پیش آیت‌الله طالقانی و شما اجازه بگیرید که بیاید. گفتم که آقا سخت عصبانی است و اجازه نمی‌دهد اما بگو سرزده بیاید. مسعود رجوی وارد شد و بدون اینکه به ما اعتنایی بکند به داخل اتاق آقا رفت. همین که داخل شد صدای آقای طالقانی بلند شد، هر دوی ما سریع دویدیم و به داخل رفتیم. دیدیم که آیت‌الله طالقانی به مسعود تَشَر می‌زند که "بله؛ رفتید با کمونیست‌ها یکی شدید، دیگر من چیکار می‌توانم بکنم" که مسعود رجوی با یک قیافه موش مرده ای کنار ایستاده بود... آیت‌الله طالقانی به خود مجاهدین انتقاد داشت، خیلی هم تند انتقاد می‌کرد و می‌گفتند که باید کارتان را اصلاح کنید اما در بیرون حمایت می‌کرد و اینطور انتقاد نمی‌کرد به خاطر اینکه مبادا باعث ایجاد درگیری و تنش بیشتری بشود».

جعفری در ادامه این گفت و گو به موضع معرفی آیت الله طالقانی به عنوان کاندیدای مجاهدین خلق می رسد و در مورد موضع او نسبت به این مساله می گوید: «  وقتی که ایشان را کاندیدا کردند، 4 خرداد 1358 که سالگرد شهادت حنیف نژاد بود. ... دو شب بعد احمد جلالی در برنامه "با قرآن در صحنه" با آیت الله طالقانی در تلویزیون گفت‌وگو داشت. به ایشان گفت آقا شنیدم شما را کاندیدای ریاست جمهوری کردند؟ آقای طالقانی اول گفتند "بله و از دو شب پیش که شنیده‌ام، از خوشحالی خواب ندارم!" بعد به حالت عصبانی برگشت گفت "این چه حرفی است؟ آقا ما باید برگردیم به محراب و منبر خودمان  و کار ما ارشاد و نظارت باید باشد، کار ریاست جمهوری را باید به کاردان سپرد. این حرف‌ها به هیچ وجه درست نیست».

جعفری در مورد نسبت مرحوم طالقانی با امام خمینی می گوید: « ما هرچه از آیت‌الله طالقانی در مورد آیت‌الله خمینی می‌شنیدیم نزدیکی، تایید و دوستی و تایید خط مشی بود».

او در مورد علت سکوت امام خمینی در برابر دادگاهی شدن مرحوم طالقانی و بازرگان نیز می گوید: « بعد از اعلام رای دادگاه به آیت الله طالقانی نامه زدند و از احکام صادر شده ابراز تأسف کردند و گفته بود که اگر تاکنون اقدامی نکرده‌ام خوف این را داشتم که اقدام من باعث تشدید حکم شما بشود».

خبرنگار تسنیم در ادامه با اشاره به مقدمه آیت الله طالقانی بر کتاب "تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله" از جعفری در مورد نظر آیت الله طالقانی در  مورد ولایت فقیه می پرسد و می گوید « می‌توان گفت به ولی فقیه داشتند اما فقیهی که به انتخاب مردم باشد»  جعفری پاسخ می دهد: «  ایشان این  مقدمه را در سال 1333 بر کتاب تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله می‌نویسند که نظر اصلی، نظر علامه نایینی است. علامه نایینی در بحثی که با آخوند خراسانی دارد می‌بینیم که درست در مقابل هم هستند و شاید علامه نایینی معتقد به ولایت مطلقه فقیه باشند در حالی که عملا آن را نگفتند و قائل به مشروعیت و مجلس هستند اما از همین بحث‌ها همین موضوع ولایت مطلقه فقیه درمی‌آید».

او در مورد ماجرای رای کبود آیت‌الله طالقانی به اصل ولایت‌فقیه توضیح می دهد: « خبرنگار روزنامه اطلاعات می‌پرسد که رای شما سفید است یا کبود، که ایشان می گوید مگر تو فضولی؟ رای من مخفی است. بعد این را مطرح کردند که آیت‌الله طالقانی به ولایت فقیه  رای کبود(منفی) داده است. در حالی که اصل ولایت فقیه 21 شهریور مطرح شد و آیت الله طالقانی در 19 شهریور فوت کرده بودند و وقتی صوت جلسات مجلس خبرگان را  برای بررسی اصل 5 قانون اساسی گوش کردم و صورت جلسه‌ها را نگاه کردم، خبری از آیت‌الله طالقانی نبود و در آن روز شهید بهشتی با یادی از آیت الله طالقانی  رای گیری  در مورد اصل ولایت فقیه را شروع کردند. در مورد این اصل هم یک نفر مخالف صحبت کرد که مقدم مراغه‌ای بود و آقای شهید بهشتی هم موافق صحبت کردند ولی آیت الله طالقانی حضور نداشتند که رای سفید یا کبود بدهند».

دستگیری مجتبی طالقانی و ادعای آقای غرضی مبنی بر اینکه او به خاطر قتل «محبوبه افراز» دستگیر شده است، سوال بعدی بود و جعفری در این مورد می گوید: «  بعد از اینکه سازمان مجاهدین تغییر ایدئولوژی دادند، متوجه شدیم که آقا مجتبی هم جزو کسانی هست که تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده است ولی از نزدیکان، کسی متوجه این تغییر ایدئولوژی نشده بود.... بعد از انقلاب هم آیت الله طالقانی به من گفت من با محتبی صحبت کردم و خیلی روی عقیده مارکسیستی نیست و اگر جوانی مثل تو با وی صحبت بکند تاثیر بیشتری دارد که یک روز خبر رسید که مجتبی را دستگیر کرده اند. ... من به خیابان هدایت که دفتر آیت الله طالقانی در آنجا بود رفتم در بسته بود. وقتی دربان آمد گفت که آیت‌الله طالقانی نیست و نمی‌دانیم کجا رفته است. بقیه جریان را من خودم در جریان نبودم و  ازآقای علی بابایی شنیده‌ام که ایشان تعریف می کرد که مجتبی با ابوالحسن به سفارت فلسطین رفته تا پیامی را از آیت الله طالقانی برسانند قبل یا بعد از رسیدن سر چهارراه بزرگمهر ماشینی جلویشان را می‌گیرد و با زور این ها را از ماشین خودشان پیاده می‌کند و سوار ماشین می‌کنند و به جای می‌برند که معلوم نیست کجا است و ظاهرا محمد رضا آن ها را دنبال می‌کند و می‌بیند که ماشین به خیابان پاستور و محل ساواک قدیم می‌رود. آن وقت آقای مهندس غرضی و صباغیان مسئول آن جا بودند. بعد  توسط سرهنگ امیر رحیمی تهدید کردند که اگر آن دو نفر را آزاد نکنید، کشته خواهید شد که دانش به غرضی تماس می‌گیرد و به او می‌گوید که مجتبی و ابوالحسن را آزاد کنید که فردایش آن دو را آزاد کردند».

جعفری که سابقه نمایندگی در مجلس اول را دادر و به عدم کفایت بنی صدر رای ممتنع داده بود، درمورد او می گوید: « آشنایی من با بنی صدر در همان سال 1340 بود که به تهران آمدم و در انجمن اسلامی عضو شدم. آقای حنیف نژاد گفت کسانی عضو هیئت مدیره انجمن اسلامی هستند که الان فارغ التحصیل شده‌اند مانند بنی صدر و معین فر و حبیبی، لذا جلسه‌ای تشکیل بدهیم تا افرادی عضو هیئت مدیره باشند که دانشجو هستند. ما به خانه آقای صباغیان رفتیم که آقای بنی صدر  هم آنجا بود.  حنیف نژاد صحبتی کرد که باعث شد همه آن ها استعفاء دهند و دوباره انتخابات برگزار کردند و از همان جا بنی صدر نسبت به ما نظر خوبی نداشت. آقای حبیبی برای من تعریف می‌کرد که وقتی 15 خرداد سال 1342 شد بنی‌صدر با جیپ خود ما را در شهر گرداند و گفت که انقلاب خواهد شد و جمهوری تشکیل می‌شود و من به عنوان رئیس جمهور انتخاب خواهم شد و یک وزارت خانه هم به تو می‌دهم . آقای بنی صدر هم دلال ساواک بود و هم با این طرف بود و می‌خواست هر دوطرف را داشته باشد مثل احسان نراقی... من چند روز بعد انتخاب وی در پاسخ به خبرنگاران در نماز جمعه برازجان گفتم که آقای بنی صد دو ایراد دارد؛  یکی این که کیش شخصیت دارد و اینکه اطرافیان ایشان آدم های درستی نیستند و باید مراقب آن ها باشد که امیدواریم آقای بنی صدر دقت داشته باشند. در مجلس ما یک عده بودیم که نه عضو نهضت آزادی بودیم و نه عضو حزب جمهوری اسلامی و نه طرفدار بنی صدر بلکه فقط برای انقلاب تلاش می‌کردیم از جمله من، سحابی، یوسفی، محمدی گرگانی، مصطفی تبریزی که دلمان می‌خواست کار درست انجام بگیرد. مسئله عدم کفایت سیاسی بنی صدر که مطرح شد ما دیدیم که این موضوع از طریق درستی انجام نگرفته و با عصبانیت انجام شده است و وقتی به عنوان یکی از 5 مخالف صحبت کردم  این موضوع را مطرح کردم که وقتی علی ابن ابی طالب از عثمان حمایت می‌کرد نه از شخص عثمان بلکه از نهاد خلافت دفاع می‌کرد. وقتی من این حرف را زدم آقای خامنه ای به من اشاره‌ای کرد و آقای هاشمی که پشت تریبون ریاست مجلس بود به من گفت باید یا اینطرف باشید یا آن طرف نمی شود که هر دو طرف باشید که من گفتم با حق هستم! وقتی وقت استراحت شروع شد به زیر زمین مجلس برای استراحت رفتیم و  وقتی چای برداشتم دیدم آقای خامنه‌ای سمت راست من و آقای هاشمی سمت چپ من قرار دارند. من از آقای خامنه‌ای سوال کردم که سخنرانی من خوب بود؟ ایشان گفتند خوب بود ولی وقتی نام از عثمان آوردی ممکن بود نمایندگان اهل سنت ناراحت بشوند. وقتی موقع رای‌گیری شد ما 11 نماینده بودیم که تصمیم گرفتیم که در رای گیری شرکت نکنیم، نه اینکه رای ممتنع بدهیم بلکه از جلسه رای گیری بیرون آمدیم و فقط نماینده قائنات رای مخالف داد. بعد ها اعلام کردند که این 12 نفر از بنی صدر حمایت کردند.در حالی که ما اصلا در رای گیری شرکت نکرده بودیم».
جعفری در مورد مراودات پیش از انقلاب اش با مقام معظم رهبری نیز می گوید: «  از سال 52 بود که ایشان را در سخنرانی ها در حسینیه ارشاد و جلسات می‌دیدیم. یک بار هم یادم هست آقای خامنه‌ای داخل یک ماشین استیشن بود. گفتم ماشین برای کیست؟ گفت که خیابان شهباز مهمان شخصی هستیم و این ماشین متعلق به صاحب آن خانه است. گفتم حتما باید برگردید آنجا؟ گفت نه و من هم دعوتشان کردم منزل خودمان و شب را منزل ما بودند».
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار