صدای ایران- بهتازگی مصطفی تاجزاده متنی در رد و رفض محسن رضایی نوشته و در خلال آن به پارهای مسائل دیگر پرداخته است که نقد آن، هدف نوشتار پیش رو است.
ذیلاً نشان خواهیم داد چه تناقضات منطقی و ماهوی متوجه متن شوریده مصطفی تاجزاده است. برخلاف تاجزاده که نقد منقال کرده است، خواهیم کوشید تا با عزلنظر از زوایای چرایی و پیشینه عناد تاجزاده، صرفاً به نقد ماقال بسنده کنیم.
تاجزاده در بخشی از نقد خود مینویسد: «آقای رضایی به خوبی میداند که بوش به رغم تهدیدهایش اما به دلیل راهبرد صلحطلبانه اصلاحطلبان نتوانست حتی یک گام افزون بر تنگناهای قبلی دولت امریکا علیه ملت ما به ایرانیان تحمیل کند.»
در گزاره فوقالذکر، تاجزاده دچار یک مغالطه شده است؛ چراکه رابطهای علّی میان راهبرد صلحطلبانه اصلاحطلبان به منزله علت و در تنگناقرارنگرفتن بیشتر ایران به منزله معلول دیده است. وی نتوانسته این رابطه علّی را بطور روشن توضیح دهد؛ این که بر اساس چه مکانیزمی، رابطه علّی مزبور قابل تصور و توجیه است؟ این در حالی است که بوش پسر در روند مذاکرات، بر موضع تخاصم بود. در اینمیان، حوادث 88هنوز رخ نداده بود و ایران هم به غنیسازی بیستدرصدی دست نزده بود تا شرایط برای مخاصمه و محاصره هرچه بیشتر ایران فراهم آید.
باید گفت ادعای تاجزاده مبنی بر این که طرف غربی تنگنا را نتوانسته بر ایران بیشتر کند، ادعایی کذب است. چراکه برخلاف نرمش و رفتار صادقانه تیم هستهای ایران در زمان دولت اصلاحات، شاهد فشار، کارشکنی و عدمپایبندی طرف غربی علیه ایران بودهایم. در ادامه، نگاهی به مذاکرات هستهای در این دوران به خوبی مبین این واقعیت است.
لازم به یادآوری است با وجود گزارش مثبت محمد البرادعی از صلح آمیزبودن فعالت هستهای ایران، بعد از جنگ عراق، البرادعی تحت فشار قرار گرفت تا پرونده ایران را در دستور شورای حکام قرار دهد. تابع همین فشار، البرادعی در گزارش به شورای حکام از قصور ایران در اجرای برخی از پادمانها خبر داد. بر مبنای این گزارش، رئیس شورای حکام از ایران میخواهد پروتکل الحاقی را بپذیرد.
پس از این، حتی تهدید روسیه به عدم همکاری در بوشهر را شاهد بودیم. این شرایط سبب شد تا شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی، قطعنامه پیشنهادی سه کشور کانادا، استرالیا و ژاپن را تصویب کند.
پس از این توافقنامه بروکسل-توافقی بعد از مذاکرات تهران- تیم مذاکره کننده ایرانی که به تعهد اروپا امید بسته بود، دید که نه تنها موضوع هستهای ایران در اجلاس ژوئن 2004 شورای حکام از دستور کار خارج نمیشود، بلکه قطعنامه شدیداللحنی نیز علیه ایران در این اجلاس به تصویب میرسد. کشورهای غربی و آمریکا حتی در دو اجلاس بعدی شورای حکام در سال 2004 یعنی سپتامبر و نوامبر نیز علیه ایران قطعنامه صادر میکنند. این رفتار ظالمانه طرف غربی در حالی است که همه فعالیتهای مرتبط با غنیسازی در ایران به حالت تعلیق درآمده و پروتکل الحاقی نیز در حال اجرا بود.
آنچه گذشت نشان میدهد که موضع متساهل و نرمش تیم مذاکرهکننده ایران، مانع بدعهدی، فشار و حتی صدور قطعنامه علیه ما نشده است و حتی روسیه هم در برابر ما قرار گرفته بود. علاوه بر این، باید پرسید که چرا در شرایطی که ابتدای دوران احمدینژاد مصادف بود با انتهای دوران بوش، ایران مورد حمله نظامی قرار نگرفت؟ از اینرو، محرز است که تاجزاده میان وجود یک دولت با گرایش اصلاحی یا اعتدالی در ایران و صلح دلالت التزام قائل است که این از نظر منطقی و شواهد تاریخی نقض میشود. افزون بر اینها، درست در زمان دولت اوباما با شعارهای دمکراتیک بود که برجام نقض شد. بر اساس متن برجام، امریکا تحریمی جدید علیه ایران نباید وضع میکرد. اما آنچه اتفاق افتاد وضع تحریم جدید علیه ایران در دوران اوباما بود. البته این به معنای انکار دستاوردهای تیم مذاکرهکننده ایران و خدمات بیبدیل دکتر محمدجواد ظریف نیست. بلکه صرفاً ناظر به بدعهدی امریکاست.
فراسوی این وقایع، تاجزاده هیچ اشارهای به دکترین امریکا پس از حمله عراق ندارد؛ دکترینی که جنگی جدید توسط امریکا را موجه نمیداند. این دکترین بخصوص در دوران اوباما صورت عینی و اجرائی گرفت. ترامپ هم بر همین اساس با شعار پرهیز از جنگی جدید و رویکرد درونگرایانه روی کار آمده است.
لازم به توضیح است که آمریکا در مواجهه با ایران تاکنون سه دکترین را در دستور کار قرار داده است؛ دکترین تغییر ساختاری که در دهه ۶۰ و فرآیند جنگ تحمیلی هشتساله تعقیب میکرد، اولین دکترین است. پس از پایان جنگ، «چماق و هویچ» به جای تغییر ساختاری نشست. با روی کارآمدن دولت اصلاحات و همزمان با رفتار جدید و غربگرایانهای که نشان داد، دولت آمریکا به طریقی همافزا، سناریوی «تغییر رفتار» را در دستور کار قرار داد که در آنسو مقارن با روی کارآمدن بوش پسر بود.
اوباما نیز در سه سال اول دولت خود همین سناریو را را دنبال میکرد، اما در ادامه سیاست سازش و مهار را سرلوحه قرار داد. در سیاست اخیرالذکر، هویجها پررنگتر میشوند و چماقها کمرنگتر. با وجود این، تحقیر و تضعیف ایران در کوتاهمدت و از دیگر سو تغییر ساختاری بهعنوان هدفی بلندمدت در دستور کار آنها قرار داشت؛ یعنی در حالی که مشابه دکترین تغییر ساختاری به دنبال براندازی فوری ایران نبود، اما با طرحی دومینووار این هدف را در لایههای بعدی سیاست خارجی خود دنبال میکرد و به سخن دیگر، این هدف به جای یک هدف اولیه، تبدیل به هدف ثانویه شده بود.
از طریق مذاکرات هستهای نیز سیاست سازش و مهار، در کوتاهمدت و میانمدت، مهار ایران و در بلندمدت سقوط ایران را در نظر داشتند، اما مسأله آنجاست که آمریکا در شرایط هژمونیک سابق خود نبود و دقیقاً این مهمترین دلیل تغییر رفتار آمریکا و رویآوردن به سازش است.
لازم به شرح است مهمترین پایه- در تثبیت یک دولت هژمونیک، «قدرت نرم» (Soft Power) آن دولت است. «قدرت سخت» (Hard Power) یکی دیگر از پایههای قدرت است که ترکیب آن با قدرت نرم، به تعبیر ژوزف نای، «قدرت هوشمند» (Smart Power) را شکل میدهد. مهمتر از همه، قدرت نرم است که اشاره به پرستیژ و مشروعیت (Legitimacy) یک نظام دارد؛ این قدرت پس از سیاست میلیتاریسم یا نظامیگری نومحافظهکاران و تأکید رادیکال آنان بر قدرت سخت متزلزل شد. کسانی مانند ژوزف نای- واضع نظریه قدرت نرم- معتقدند بوش با جنگهایی که به راه انداخت، پرستیژ و وجهه آمریکا را تخریب کرد.
قبل از آن، حمله به برجهای دوقلو نیز امنیت را به عنوان حداقلیترین آرمان سیاست، در آمریکا خدشهدار ساخت و این خود به کاهش قدرت نرم این کشور انجامید. در اثر پیشآمدهای مذکور، پیامدهایی چون کاهش هژمونی آمریکا و افول آن و در میانمدت رویآوردن این دولت به سیاست سازش امری بدیهی بود. در درازمدت نیز با توجه به شکلگیری قدرتهای نوظهور در جهان مانند برزیل، هند و خصوصا چین، سازش گریزناپذیر شده است. از این رو، سیاست تهدید ترامپ را باید در ارتباط با خلاء امکان جنگ و توان جنگی تمامعیار توسط آمریکا ارزیابی کرد(تظاهر به هژمون). به دیگرسخن، در دوران اوباما آمریکا سعی داشت که خلاء قدرت نرم را با مذاکره جبران کند و در دوره ترامپ، قصد دارد تا خلاء قدرت سخت را با «تهدید» جبران کند تا قدرت هوشمند که نیازمند ترکیبی متوازن از این دو است، به سامان و ثبات برسد.
آمریکا به منزله هژمون رو به افول، سیاست سازش و مهار را در قبال ایران در پیش گرفت و این متأثر از عوامل مختلفی از قبیل افول هژمونی آمریکا و ناکامی سناریوی تغییر رفتار بوده است.
کسانی مانند تاجزاده به گونهای درباره امریکا سخن میگویند -این که میتواند و میتوانست به ما حمله کند - که گویی این آمریکا همان آمریکای دوران ریگان است. در واقع، نوعی ذاتانگاری و اغراق را میتوان در نوع نگاه اینان به آمریکا مورد توجه قرار داد.
این نوع نگاه است که سبب میشود تاج زاده بدون اشاره به افول هژمونی امریکا و «دوران گذار»-گذار از جهان پلورالیزه و اقطاب که مورد تأکید رهبر انقلاب است- حملهنکردن اوباما به ایران را معلول دولت روحانی بداند و اینسان به تحلیلی واژگونه بپردازد. فرض کنیم دولت روحانی در این امر مؤثر بوده است، اما این علت ناقصه است، نه علت تامه و تاجزاده دستکم دچار تقلیلگرایی در تعلیل و تحلیل شده است. اگرنه چرا امریکای دوران ریگان و حتی بوش پسر اهل مذاکره در سطح مذاکرات هستهای نبود؟
توجه به این نکته ضروری است که دولت اوباما در تاکتیکهای امنیتی خود به هیچ روی قصد برخورد نظامی و جنگ در خاورمیانه را نداشت و بنابراین نمیتوان صلح میان او و دولت روحانی را به عملکرد دولت روحانی نسبت داد. اگر غیر از این بود میبایست در دوران احمدینژاد میان ایران و آمریکا جنگی تمامعیار درمیگرفت.
این که تاج زاده گفته است که نباید به جای چین ما مسأله اول امریکا شویم، تحلیلی است که تصور میکند چین برای امریکا میتواند دشمنی جدیتر از ایران باشد. برخلاف پارهای تحلیلها که با خوشبینی این مدعا را مطرح میکنند که آمریکا میخواهد از خاورمیانه فراغت پیدا کند تا آنگاه بتواند به سمت پاسیفیک و مهار چین برود، آمریکا که ابرراهبرد آن حضور همهجایی و انتشار سراسری در دنیا است و خاورمیانه را دیگ همیشه جوشان میخواهد-اشاره به سخن هنری کسینجر مبنی بر دیگ همیشهجوشانبودن خاورمیانه- نه حضور و دخالت مستقیم در خاورمیانه را رها خواهد کرد و نه میخواهد خاورمیانه روی آرامش ببیند. مضافاً این که این واقعیت، مهمترین مطالبه اسرائیل از امریکا است که منافع امنیتی و هویتی آن رژیم را تأمین میکند.
امریکا برای رقابت با چین نیاز دارد تا از خاورمیانه فراغت خاطر نسبی بیابد، نه جدایی نسبی. برای این رقابت، به تسلط بر خاورمیانه و سدّ نفوذ چین احتیاج دارد. تغییر امریکا در مواجهه با خاورمیانه، عمدتاً راهکنشی یا تاکتیکی است و در راهبرد یا استراتژی تغییر خاصی صورت نگرفته است.
تاجزاده یک مغالطه علّی دیگری مرتکب شده و ادعایی را به دکتر رضایی نسبت میدهد که این نسبت، چنانکه نشان خواهیم داد، نسبتی کذب است.
او در بخشی از بیانیه خود مینویسد:
«آقای محسن رضایی در اظهاراتی عجیب ادعا کرد که «عاقبت گفتگوی تمدنها تهدید بوش و عاقبت برجام تهدید ترامپ شد». طبق کشف سردار اگر آقای خاتمی از گفتگوی تمدنها دم نمیزد، بوش ایران را تهدید نمیکرد و چنانچه دکتر روحانی برجام را به فرجام نمیرساند ترامپ جرأت تهدید ما را نمییافت. به عبارت دیگر اگر خاتمی منادی جنگ تمدنها میشد و روحانی بهجای «ائتلاف برای صلح»، پیشنهاد «ائتلاف برای جنگ» را میداد، شاهد تهدید ایران توسط روسای جمهور وقت آمریکا نمیبودیم. بهترین دلیل آن که احمدینژاد از گفتگوی تمدنها سخن نگفت و به سوی برجام نرفت و حتی به انکار هلوکاست برخاست، اما ایران هرگز تهدید نشد! البته مختصری تهدید شد که یکی از نتایج آن جهش ۴۰۰ درصدی ارزش دلار امریکا در برابر ریال ایران ظرف کمتر از دو سال بود. کاهش صادرات نفت به نصف میزان آن و بلوکهشدن منابع ارزی و درآمدهای نفتی کشور نیز از دیگر پیامدهای دیپلماسی انقلابی دولت مورد حمایت اصولگراها بود.»
باید گفت این که آقای رضایی گفته است عاقبت گفتوگوی تمدنها، تهدید بوش بوده است، به هیچ عنوان اتکایی به استلزام منطقی یا تحلیل علّی و نسبت علّی ندارد؛ عاقبت یک چیز فلان میشود، به معنای حکم به رابطه علّی نیست.
میتوان تصور کرد که به یک فعل مثبت-مانند رفتار دولت اعتدال در مذاکرات- پاسخ منفی داده شود. در عالم واقع، حتی ممکن است در حصول نتیجه عواملی غیرقابل پیشبینی دخیل شده و یک مقدمه خوب با اضافهشدن عناصری دیگر، به نتیجهای فاسد و بد ختم شود. در منطق هم میتوان از مقدمه صحیح، نتیجه سقیم گرفت. یعنی از مقدمه صادق میتوان نتیجه کاذب گرفت. اصول اعتبار منطقی چنین است: اگر مجموعه مقدمات کاذب باشد، استدلال معتبر است، چه نتیجه صادق باشد و چه کاذب. اما اگر مجموعه مقدمات صادق باشد، اگر نتیجه صادق باشد، استدلال معتبر و اگر کاذب باشد، استدلال نامعتبر است. صدق مجموعه مقدمات هم یعنی صدق همه مقدمات و کذب مجموعه مقدمات هم یعنی کذب لااقل یک مقدمه.
فروتر از این بحث منطقی، به عنوان مثالی ساده، کسی میگوید عاقبت اعمال خوب من در حق فلانی قدرنشناسی او بود. این بدان معنا نیست که علت قدرنشناسی آن فرد، نیکیکردن فرد اول بوده است، بلکه علت اصلی را باید در قدرنشناسبودن فرد دوم یا عوامل دیگری جُست. چنانکه قدرنشناسی و بدعهدی امریکا همینسان بوده است.
تاجزاده همچنین افزایش قیمت دلار را به «تهدید» نسبت میدهد، حال آن که این افزایش معلول «تحریم» بوده است نه تهدید.
تاجزاده چنین میافزاید: «ما در بیست سال گذشته دو راهبرد دیپلماتیک را تجربه کردیم . خاتمی با شعار گفتگوی تمدنها و روحانی با برافراشتن پرچم صلح طلبی و نفی خشونت، هر دو به جنگ و تروریسم «نه» گفتند و کوشیدند با جلب همدلی یا دست کم همکاری اتحادیه اروپا، انگلستان، روسیه، چین، هند، ژاپن، کره جنوبی، عربستان و … امنیت میهن را با کمترین هزینه تامین و راه بر توسعه اقتصادی و بهبود معیشت مردم بگشایند و اگر کارشکنی جناح جنگسالار و تحریمطلب وطنی و امریکایی نبود، میتوانستند گامهایی به مراتب مثبتتر به سود ایرانیان بردارند.»
چنانچه در روند مذاکرات نشان دادیم، کشورهای اروپایی به هیچ روی با ایران در دوران خاتمی همگرایی و تعهد نشان ندادهاند.
تاجزاده مغالطه دیگری میکند و آن این که برجام را با معاهداتی مانند پیمان محیطزیستی مقایسه میکند که توسط ترامپ نقض شده است:
«... باید پرسید که طبق منطق او آیا اشکال بزرگتری در کار بود که ترامپ توانست در نخستین روز کاری خود پیمان همکاری توافق ترانس پاسیفیک (TPP) را که اعضای آن نماینده ۴۰% اقتصاد جهاناند، بدون واهمه و به سادگی کنار گذارد؟و آیا اشکال بیشتری در کار بود که دن کیشوت امریکایی در کارزار انتخاباتی خود کنوانسیون ژنو (۱۹۴۹)، قرار داد نفتا (NAFTA)، قراردادهای سازمانهای تجارت جهانی (WTO)، پیمان محیطزیستی پاریس و حتی پیمان ناتو (NATO) را از حملات خود بینصیب نگذاشت و نقض یا دست کم بازنگری آنان را وعده داد ؟»
این درحالی است که نقض برجام به منزله نقض حقوق اولیه یک ملت و مخاصمهای آشکار و عینی است و نمیتوان آن را با معاهداتی نظیر پیمان محیطزیستی پاریس که هر روز توسط گروهها، شرکتها و افراد بسیاری نقض میشود، مقایسه کرد و بدان فروکاست.
آخرین اخبار